💜part 12🖤

2.9K 363 110
                                    

Third person POV:

3 هفته بعد:
همه چیز از اون شب به بعد تغییر کرده بود، جونگ کوک انگار یه آدم دیگه بود،تمام تمرکز و وقتش و روی درسش و کارش میزاشت تا جایی که انقد زود میومد خونه که حتی خانوادشم سوپرایز شده بودن از این تغییر. جونگکوک انقدر تغییر کرده بود که توی این سه هفته حتی یه بارم نشنیدن که جونگکوک به بار رفته باشه یا حتی یه نفر و به فاک داده باشه .
ولی یه چیزی هنوز تغییر نکرده بود اونم احساسات بین جونگکوک و تهیونگه.
تنها مکالمه ای که بینشون صورت میگرفت هم صبح بخیر و شب بخیر گفتن بود،اما،اونا بازم نمیتونن احساسشون و مخفی کنن و حتی خانوادشون هم میدونن که اونا سعی میکنن خودشون و قوی نگه دارن.

هر وقت تهیونگ با سئوجون سر قرار میرفت جونگکوک عجییب رفتار میکرد یا خودش و توی اتاقش حبس میکرد یا میرفت ماموریت تا همه چیز و فراموش کنه.
امروز روز بزرگی برای تهیونگ و سئوجون بود،چون قرار بود رابطشون و توی جشن به همه اعلام کنن و از اونجایی که سئوجون مدیر عامل شرکت بود کلی آدم دعوت بودن و الان همه ی اون آدمای پولدار توی اون هال بزرگ بودند،بعضی ها داشتند با هم حرف میزدند بعضی هام داشتند با موسیقیه آرومی که پخش میشد میرقصیدن.

جونگکوک همراه خانوادش سر یه میز وایستاده بود البته فقط جسمش اونجا بود و ذهنش یه جای دیگه.اون جونگکوک همیشگی نبود،کاملا از اون جونگکوک فاصله داشت البته شمام بودین همینطور میشدید فقط کافیه تصورش کنید اینکه توی جشن کسی که بهش حس دارین یا بهتر بگم دوسش دارین نشسته باشید و منتظر باشید تا خبر رابطش با یکی دیگه اعلام بشه،واقعا حس مزخرفیه و هر لحظه دوست دارین از اونجا فرار کنید و برید یجایی تا با خودتون خلوت کنید.

بعد چند دقیقه سئوجون با تهیونگ رفتن بالای صحنه جایی که موزیسین ها داشتن آهنگی و مینواختن.با یه دستش دست تهیونگ و گرفت و شروع کرد به صحبت: "خانم ها،آقایون لطفا چند لحظه توجه کنید ،اول میخوام ازتون بابت پذیرفتن دعوتم و اومدنتون به این جشن ازتون تشکر کنم و دوم میخوام علت برگزاریه این جشن و بگم،ایشون کیم تهیونگ نامزد زیبای من هستن"

دستش رو روی کمرش گذاشت و به جلو راهنماییش کرد.همه داشتن بهشون نگاه میکردن اما فقط یه نگاه بود که خیره ی تهیونگ بود،تهیونگ آروم سرش و آورد بالا و‌ به جونگکوکی که بهش خیره شده بود نگاه کرد.

همه شروع کردن به تشویق کردن و پچ پچ کردن تا اینکه سئوجون حلقه ای از توی کتش در آورد و سمت تهیونگ گرفت
سئوجون:"با من ازدواج میکنی؟"
تهیونگ یه نگاه به سئوجون و بعد یه نگاه به میزی که خانواده ی جئون پشتش نشسته بودن کرد.همشون چهره ی ناراحتی داشتن و هیچکس خوشحال نبود،همشون میخواستن که یکیشون بهم بزنه و این رابطه سر نگیره اما کسی حرفی نمیزد و فقط نگاه میکردن.
بعد چند دقیقه تهیونگ سر برگردوند و با اطمینان رو به سئوجون با صدای رسایی گفت : "متاسفم".

𝖳𝖧𝖤 𝖬𝖠𝖭 𝖨𝖭 𝖡𝖫𝖠𝖢𝖪🖤Where stories live. Discover now