Jungkook POV:
بعد از دیدار با مشتریه جدید وارد دفترم شدم که با خانمی کع روی مبل های داخل دفتر بود نشسته بود
زن: "صبح بخیر جونگکوک"
چشمام و چرخوندم،همونطور که سمت صندلیم میرفتم گفتم
جونگ کوک:"فردا جلسه داشتیم نه امروز"
روی صندلیم نشستم و اون نگاهی بهم انداخت
زن:"من اومدم خودت و ببینم نه برای جلسه".
علاقه ای به شنیدن پیشنهادش ندارم
جونگ کوک: "و چرا میخواستید من و ببینید خانم چوی؟ ".
زن:" اوه لطفا بورا صدام کن"
من فقط به پرونده های روی میزم نگاه میکردم
یورا: "میخوام بهت یه پیشنهادی بدم اما اول باید شرط و قبول کنی". نگاهش کردم که در یهو باز شد
-"اوه متاسفم شوهری بعدا برمیگردم"لبخندی زدم و قبل از اینکه در بسته بشه با صدای رسایی گفتم
جونگ کوک: "بیا اینجا عشق "
دختر با با تعجب اول به من و بعد به تهیونگ نگاه کرد
تهیونگ:"من فقط اومدم این و بهت بدم"جونگ کوک : " بشین عسلم " سری تکون داد و روی مبل روبه روی دختر نشست.
جونگ کوک: "پیشنهادت چیه؟"
پوزخندی زد.
یورا: "در ازای قرار داد مقداری پول هم بهت میدم"
جونگ کوک: "و شرطش چیه؟"
یورا: "ترتیب دادن مراسم ازدواجمون"
نیشخندی زدم. تهیونگ ناراحت سرش و پایین انداخت با شنیدن این حرف احساس میکرد
قلبش و دارن فشار میدن تا از هم بپاشه
جونگ کوک: "بیبی بیا اینجا" تهیونگ با سری پایین افتاده از جاش بلند شد و اومد سمتم جلوم وایستاد
دستم و دور کمرش حلقه کردم و اون روی رون خودم نشوندم
جونگ کوک:" تا اونجایی که من میدونم من ثروتمندترین مدیر عامل کره هستم،پس اولن من نیازی به پول تو ندارم و دومن من قرار نیست باتو ازدواج کنم چون همین الانش هم ازدواج کردم و همسرم این فرد زیباعه"
جونگکوک با آرامش گفت و دستش و دور تهیونگ محکمتر گره زد
اون به تهیونگ سرخ شده خیره شد و با تمسخر گفت
یورا: "یه مرد نمیتونه به تو بچه بده چه تاسفی ".
جونگ کوک: "به من بچه بده یا نه اونش.به تو مربوط نیست کار تو اینه که بری یجای دیگه لعنتی".یورا با حرص گفت:" اون حتی زیبا هم نیست " . تهیوبگ رو کشیدم سمت خودم و بوسه ای روی گونش گذاشتم
جونگ کوک: "اگه دوباره تورو توی شرکتم ببینم پاهات و میشکنم،حالام کونت و جمع کن و گمشو بیرون"
جونگکوک با اخمای درهم گفت و یورا اول نگاهی به اون و تهیونگ انداخت و بعد با حرص از اتاق بیرون رفت
تهیونگ: "متاسفم".
دو دستش دور شکم تهیونگ پیچید و از پشت بغلش کرد و چونش و روی شونه ی تهیونگ گذاشت
جونگکوک:"در واقعا اون فقط برای عصبانی کردن من لومده بود،تنها چیزی که میخواست پول بود"
تهیونگ: "بیا اینجا یه کیک جدید درست کردم میخوام طعمشو بچشی"-"کسی اسم کیک و اورد؟"
نگاهی به در انداختیم که هوسوک و یونگی و نامجون و اونجا دیدیم
تهیونگ :"بله،امیدوارم دوسش داشته باشید،راستی چایی هم اوردم" همگی روی مبل ها نشستیم و شروع کردیم به خوردن کیک جدید که توسط همسر من درست شده بود
جونگ کوک : "خیلی خوشمزست اوه خدا " جونگکوک با لذت گفت که باعث شد تهیونگ سرخ بشه
![](https://img.wattpad.com/cover/287555307-288-k480788.jpg)
YOU ARE READING
𝖳𝖧𝖤 𝖬𝖠𝖭 𝖨𝖭 𝖡𝖫𝖠𝖢𝖪🖤
Fanfictionجئون جونگ کوک یک میلیاردره که به زودی مدیرعامل و مالک شرکت بنگتن میشه یک مرد اسرار آمیزه که فقط خانواده اش میدونن که اون واقعاً کیه کیم تهیونگ یه آدم کیوته و هنوز دانشجوعه که توسط والدینش مجبور میشه که تو شرکت والدینش مدل بشه چه اتفاقی میوفته اگه...