💜part 23🖤

1.9K 230 11
                                    

گایز چنل زدم اونجا خبرای خوبی و میذارم و خوشحال میشم یه نگاهی بهش بندازید لینکش توی بیوعه
YukiS_08

حتما سر بزنید لطفا آخر پارت و بخونید 😘😘😘😘

Jungkook POV :

امروز تهیونگ برای ملاقات خانوادش میره،برای همین داشت ساکش و حاضر میکرد،منم امروز روز تعطیلمه و همونطور که به تاج تخت تکیه دادم در حالی که لپ تاپ روی پاهامه دارم به ایمیلایی که برام اومده نگاه میکنم با سوال تهیونگ  بهش نگاه کردم
تهیونگ : " جونگکوک تو مگه یه هفته سفر کاری نداری ؟ " .
جونگ کوک: "دارم بیب".
تهیونگ : " خب چرا چمدونت و آماده نمیکنی؟" .
جونگ کوک : "آماده میکنم بیب،اما اول باید به این کار برسم.  " . تهیونگ پوفی کرد و دست به سینه و با لبایی آویزون رو به شوهر بیخیالش که دوباره سرکارش برگشته بود گفت
تهیونگ: "کوکی امروز روز تعطیلته، یکم استراحت کن.".
با شنیدن صدای نگران تهیونگ سرم و بالا گرفتم و لبخندی بهش زدم .اشاره کردم بیاد کنارم بشینه اونم با همون قیافه ی کیوت خوردنیش بغلم نشست و سرش و روی شونم گذاشت.
لبخند پهن تری زدم و بوسه ای روی موهاش گذاشتم
جونگ کوک : " نگران من نباش بیبی‌من تو فقط مواظب خودت باش " .
تهیونگ : " پس تو هم یکم استراحت کن"
جونگ کوک : میکنم،زمانی که تمومش کردم " .
چشماش و تو کاسه چرخوند و ایندفعه لب زد
تهیونگ : " جونگ کوک بچه ات میگه باید یکم استراحت کنی " .
نیشخندی زدم به صورت کیوتش زدم.فکر میکرد این روشا رو من اثر داره؟

جونگ کوک : " این ترفند رو من کارساز نیست بیبی" روی صورتش خم شدم و بوسه ای به لبای آویزون و براقش زدم
تهیونگ اخمی بین ابروهاش نشوند و دست به سینه گفت
تهیونگ : " من فقط نگران شوهر بیخیالمم که تو روز تعطیلم از خودش کار میکشه " بوسه ای روی گردنش زدم که باعث شد لرزی بتنش بیوفته 
جونگ کوک :"خب بیا الان دارم استراحت میکنم"لپ تاپ و بستم و کناری گذاشتم سمتش برگشتم که پاهاش و از هم باز کرد و منم بینش خوابیدم سرم و روی سینش گذاشتم و دوستاش و دور کمرش حلقه کردم البته مواظب بودم که وزنم و روش نندازم لبخندی زدم به صدای قلبش گوش دادم.

جونگ کوک : "من میدونم که بیبیم چقدر نگران منه و من عاشق اینم که میبینم تو انقد مراقب منی"
لبخندی زد و شروع به نوازش کردن موهام کرد که از حس خوبش چشمام و بستم و نفس عمیقی کشیدم که عطر تنش توی سرم پیچید و تمام گیرنده های مغزم و فعال کرد
تهیونگ : "تو همیشه از خودت بیش از حد کار میکشی"
آهی کشید و لباش و آویزون کرد که سر بلند کردم و بوسه ی سطحی ای روی لباش گذاشتم که باعث لبخندش شد
جونگ کوک : " بیبی من فقط داشتم چند تا ایمیلو نگاه میکردم " .
تهیونگ : " اینم خودش یه کاره"
خنده ای کردم ایندفعه لباش و کامل توی دهن کشیدم و محکم و با لذت مکیدم همونطور که لب پایینش و مک میزدم زبونم وارد اون حفره ی گرم و مرطوب کردم و جای جایش و مزه کردم اونم همکاری میکرد و بوسه های ریزی میزدح بعد چند دقیقه با حس نفس تنگی از هم جدا شدیم که صدای پاپ مانندی اینجاد شد خیره به چشمای خوش رنگ و کشیدش که به زیبایی میدرخشید نگاه کردم و گفتم
جونگ کوک : " دلم برات تنگ میشه " دستاش و دور گردنم انداخت و سرم توی بغلش کشید
تهیونگ : " منم همینطور عشقم" .
چند دقیقه همینطور موندیم و بعد بلند شدم که اونم پاشد
جونگ کوک : " ویتامیناتو برداشتی بیب؟ " .
تهیونگ: "اوپس داشت یادم میرفت"بدو بدو سمت پا تختی رفت و قرصاش و برداشت و گذاشتشون توی ساک

𝖳𝖧𝖤 𝖬𝖠𝖭 𝖨𝖭 𝖡𝖫𝖠𝖢𝖪🖤Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang