💜part 10🖤

3.6K 438 117
                                    

Jk POV:

وقتی مکالمه ی بین اونارو شنیدم به فکر فرو رفتم انقدر عمیق که تا زمانی که یونگی زد رو شونم متوجه چیزی نبودم.
یونگی:"پدرت داره صدات میزنه"
و بعد برگشت و دور شد.افکارم و جمع و جور کردم و رفتم پایین وقتی رسیدم تو پذیرایی همه دور هم جمع بودن رفتم و نشستم روی یکی از مبلما و منتظر موندم تا ببینم چیکارم دارن.
دوون:"امشب یه شام خانوادگی داریم همراه تهیونگ".
بهش نگاه کردم و گفتم : "حالا چرا باید بریم بیرون؟".
دوون:" چون قراره یکی و ببینیم ".
نامجون:" کی و؟".
دوون:" پارک سئوجون ".مامان و تهیونگم اومدن و روی یه صندلی بقل هم نشستن . به تهیونگ نگاه کردم که سرش پایین بود و داشت با دستاش بازی میکرد
هیونا:" اوه اوه،ما باید مجبورش کنیم تا با تهیونگ ملاقات کنه"
وقتی این و شنیدم یه حس حسادت خیلی شدیدی زیر پوستماحساس کردم ملاقات تهیونگ با پارک سئوجون

عمرا

جونگ کوک:" و چرا تهیونگ باید با سئوجون ملاقات کنه؟"
دوون: "از اونجایی که تو یه رابطه ی جدی نمیخواستی و میخواستی هرشب یه هرزه رو بیاری و بکنی من و بقیه فکر کردیم سئوجون برای تهیونگ بهتره".
و اینجا بود که حسادت جاش و به عصبانیت داد سرم و چرخوندم و به تهیونگ نگاه کردم که دیدم اونم داره به من نگاه میکنه
ه

یونا:"درسته،به علاوه اون مدیر عامل یه شرکته بهتره برای آینده باهم ملاقات کنن"
جونگکوک: "اوکی ولی نمیفهمم این چه ربطی به اومدن من داره؟"
دوون:" من شما رو دعوت نکردم،شما در اصل دارید میرید ماموریت،وقتی ما داریم شام میخوریم ". با عصبانیت از جام بلند شدم و گفتم.
جونگ کوک:" چرا منو تنبیه میکنی؟ چون نمیخوام ازدواج کنم؟"

یونگی:"هیچکس مجبورت نکرد که ازدواج کنی جونگکوک،این فقط یه پیشنهاد بود که تو اون و رد کردی ".
دوون:" ازدواج کنسل شده درسته؟ و الان تهیونگ آزاده،من و مامانت تصمیم گرفتیم که تهیونگ ازدواج کنه و از دست تو و پدرش راحت بشه "
از دست من راحت بشه ،ازدواج کنه،هه با عصبانیت از جام بلند شدم و رفتم توی دفتر کارم و در و محکم بستم

Third person POV:

تهیونگ به پایین نگاه میکرد و تو افکارش بود
هیونا:"این برای تو بهتره تهیونگ".
دوون: "نگران نباش اول میبینیش از ازش خوشت نیومد میتونی کنسلش کنی"
تهیونگ:" باشه ممنون".
تشکر کرد و از جاش بلند شد و به سمت اتاقش رفت.
جیمین: "فکر میکنین کار کنه؟"
هیونا: "اره ما با سئوجون حرف زدیم و اون موافقه".
نامجون:"امیدوارم نقشمون بگیره"
یونگی:"اوکی دیگه پاشید تا حاضر شیم"
همگی سر تکون دادن و هر کس به سمت اتاق خودش رفت. جیمین به سمت اتاق تهیونگ رفت و در زد وقتی تهیونگ اجازه داد رفت تو و مستقیم رفت سمت کمدش لباس هارو که انتخاب کرد داد دستش
جیمین:"پاشو زودباش برو اینارو بپوش سوییتی".

𝖳𝖧𝖤 𝖬𝖠𝖭 𝖨𝖭 𝖡𝖫𝖠𝖢𝖪🖤Where stories live. Discover now