💜part 2🖤

4.7K 597 22
                                    

Third person POV

یک هفته بعد:
تهیونگ از دانشگاه خارج شد و به سمت کافه رستوران مورد علاقه اش رفت.  رفت داخل پیش جین
جین: "اوه سلام" 
تهیونگ لبخند زد.
تهیونگ: "سلام هیونگ". 
جین بهش نگاه کرد و آهی کشید. 
جین: "دوباره؟".  سر تکون دادم
تهیونگ: "نگران نباش هیونگ من عادت کردم".
جین: "بشین ته"
 روی صندلی بغل پیشخوان نشست و سرش و روی دستاش گذاشت ،
جین: "مشکل چیه ته". 
تهیونگ: "پدر و مادرم از اینکه من به دنیا اومدم بدشون میاد". 
تهیونگ سعی میکرد بدون اینکه اشکاش از محافظ دورش سر باز کنه حرفاش و بزنه ولی مثل اینکه موفق نبود
جین: "به اونا گوش نده" 
با هق هق تهیونگ: "من هیچوقت..هق..کاری به کارشون نداشتم..هق.. اما اونا هنوزم از من بدشون میاد."
تهیونگ شدت گریش بیشتر شد و جین اون و در آغوش گرفت
جین: "چرا اینطوری میگی؟".

تهیونگ: "ب-بابا..". نتونست حرفش و بزنه چون هق هقاش اجازه نمیدادن تا کلماتش و درست بیان کنه
جین: "بهم بگو" 
تهیونگ: "دیروز مجبورم کرد جلوی یه تاجر لخت شم"
با شنیدن این عصبانیت تو تک تک بدن جین پیچید و دستش رو محکم به پیشخوان کوبید. 
جین: "اون مادرفاکر " 
تهیونگ: "من احساس وحشتناکی دارم ، انگار روحم فریاد میکشه و میگه من نفرت انگیزم هیونگ".  جین تهیونگ و محکم تو آغوشش فشرد
جین: "اینطوری نگو لطفا" 
تهیونگ: "باید برم"
جین:" تهیونگ دستت و نشون بده".
تهیونگ:" هیونگ لطفا ".
جین:" تهیونگ دستت ".
جین دستش و کشید و بهش نگاهی انداخت تمام پوست گندمی رنگ دستش با کبودی های بزرگ و کوچیک پوشیده شده بود.
  تهیونگ: "هیونگ من باید برم قبل از اینکه دنبالم بگرده". 
و فرار کرد  تو خیابون راه میرفت که یهو به یکی برخورد کرد
تهیونگ: "متاسفم قربان".
سرش بالا نیاورد و به راهش ادامه داد
"بی ادب"
تهیونگ وایستاد و سرش و بالا آورد. 
تهیونگ: "تو" 
"بله من ، و تو هنوزم بی ادبی"
اون سرتا پا مشکی پوشیده یود
تهیونگ:" متاسفم اما باید برم"

"این وقت شب بیرونی هرزه ای یا اگه برای همین اومدی من آمادم تا باهات یه راند باشم. "
تهیونگ با اخم بهش نگاه کرد
تهیونگ:"اسمت چیه؟ " 
"جونگکوک"
تهیونگ: "گوش کن جونگکوک هیچوقت یه کتاب و از روی جلدش قضاوت نکن".
  جانگکوک: "من گفتم یه راند نه یه سخنرانی".
  تهیونگ: "الاغای ثروتمند هیچوقت نمیفهمن اخلاق چیه"
تعظیمی بهش کرد و رفت و جونگکوک مات و مبهوت و همونجا گذاشت ولی نمیدونست که اون سریع به خودش میاد و دنبلش میکنه
تهیونگ سریع دوید و رفت داخل عمارت
" کجا بودی؟".  صدای بلندی توی راهرو پیچید  تهیونگ برگشت و به پشت سرش که پدرش اونجا بود نگاه کرد  (اسم این مادرفاکر دنیله)
تهیونگ: "ب..بابا".
 دنیل: " پرسیدم..". 
تهیونگ سرش و پایین انداخت اما طولی نکشید که موهاش کشیده شد از درد کشیده شدن موهاش قیافش جمع شد
دنیل: "هرزه ی بی مصرف ما یه ملاقات داشتیم و تو کجا بودی، به خاطر تو ملاقاتمون با یه تاجر جدید کنسل شد"
بعد این حرف یه سیلی محکم به گونه ی تهیونگ زد که باعث شد از دماغش خون بیاد
تهیونگ:"م..من متاسفم،لطفا.."
ضربه ای به شکم تهیونگ زد که اون از درد توی خودش جنین وار جمع شد
دنیل: "تو فقط برای التماس کردن خوبی".
تهیونگ: "لطفا...".

𝖳𝖧𝖤 𝖬𝖠𝖭 𝖨𝖭 𝖡𝖫𝖠𝖢𝖪🖤Where stories live. Discover now