💜part 17🖤

2.3K 311 9
                                    

Jungkook POV:

وارد اتاق شدیم نگاهی به تهیونگ انداختم که روی تخت نشسته بود و داشت به دستاش نگاه میکرد
جونگ کوک: "همه چی رو به راهه بیب؟" 
ته سری تکون داد
تهیونگ: "آره".  سمتش رفتم و بغلش نشستم
جونگ کوک: "بگو"
تهیونگ:" می ترسم،من واقعا با پدرم اعلام جنگ کردم،از این بابت خوشحالم اما،فکر میکنم فقط برای خانواده ی تو مشکل ایجاد کردم." بغلش کردم، سرش و به سینم تکیه داد و منم چونم و گذاشتم رو سرش.
جونگ کوک:"لازم نیست نگران باشی باشه، همه چیز درست میشه، تو عضوی از خانواده منی، توهم یه جئون هستی،پس اون نمیتونه از حدش بگذره." لبخندی زد
تهیونگ: "آره فکر کنم،خب امتحانات تو راهه و من هنوز براش آماده نشدم." 
جونگ کوک:" تو باهوشی، مگه توی کمپانیه بابات مدل نبودی؟"
  تهوونگ:"من مجبور شدم تو میدونی که رویای من تجارت نبود، اونا من و مجبور کردن چون تو خیالاتشون میتونستن از من استفاده کنن و اونارو به واقعیت تبدیل کنن."
جونگ کوک: "خب آرزو های تو چیه بیب؟"

تهیونگ:"وقتی بچه بودم دوست داشتم یه گل فروشی و یه کافه برای خودم داشته باشم البته خیلی وقته که دیگه این آرزو به پایان رسیده ". لبخندی زدم و بوسه رو موهای خوشبو نرمش گذاشتم
جونگ کوک: "مطمئنم که یه روز بهش میرسی".
تهیونگ: "فکر نمیکنم چون من تجارت خوندم،و یه کافه برای خودم زیادی گرونه و من اول باید کار پیدا کنم"
جونگ کوک:"چرا از رستوران جین هیونگ تجربه کسب نمیکنی،میدونی منظورم اینه که میتونی ببینی چه اتفاقی میوفته" سرش و از روی سینم برداشت که باعث شد منم چون و بردارم و کمی عقب برم،سرش بلند کرد و با نگاهی که توش میتونستی ستاره های درخشان و چشمک زن و ببینی بهم نگاه کرد
تهیونگ:"واعا میتونم؟یعنی میزاری من کار کنم؟"
بوسه ی سطحی ای به لباش زدم
جونگ کوک: "البته که می تونی." با هیجان از جاش بلند شو روبه روم وایستاد

تهیونگ: "خیلی ممنون". 
جونگ کوک: "این چیزی نیست بیبی حالا بیا بخوابیم که امتحانا تو راهه"  سرش و تکون داد.روی تخت دراز کشیدم که اونم اومد بغل دستم دراز کشید پتو روی جفتمون کشیدم.دستم و انداختم دور کمرش و بغلش کردم و چشمام و بستم
........
دو هفته بعد
........
امتحاناتمون و دادیم و دیپلممون هم گرفتیم
دوون: "بهت افتخار میکنم"هم و بغل کردیم
هیونا: "حالا میتونی یه مدیر عامل بشی". 
جونگ کوک: "آره"  نیشخندی زدیم 
جیمین: "کی فکر میکرد که اون میتونست موفق بشه". 
همه شروع کردن به خندیدن
تهیونگ: "در اصل جونگکوک حتی لای کتاباشم باز نکرد، نمیدونم چجوری بالاترین امتیاز و آورد". 
نامجون:"اون یه نابغس فقط نشونش نمیده"خندیدم
دوون: "درسته،اون تمام این دو هفته رو ماموریت بود".  دست تهیونگ و گرفتم و بوسه ای از لباش دزدیدم
یونا: "آه تشریفات عروسیتونم تموم شده".

تهیونگ:"ولی ما هنوز کیک سفارش ندادیم"
جسیکا: "وای خدا به کل یادم رفته بود". 
تهیونگ: "اشکالی نداره،خودمون فردا بعد کار حلش میکنیم" 
 تهیونگ توی رستوران جین همراه با جیمین شروع به کار کرده بود

𝖳𝖧𝖤 𝖬𝖠𝖭 𝖨𝖭 𝖡𝖫𝖠𝖢𝖪🖤Where stories live. Discover now