Jungkook POV:
وارد اتاق شدیم نگاهی به تهیونگ انداختم که روی تخت نشسته بود و داشت به دستاش نگاه میکرد
جونگ کوک: "همه چی رو به راهه بیب؟"
ته سری تکون داد
تهیونگ: "آره". سمتش رفتم و بغلش نشستم
جونگ کوک: "بگو"
تهیونگ:" می ترسم،من واقعا با پدرم اعلام جنگ کردم،از این بابت خوشحالم اما،فکر میکنم فقط برای خانواده ی تو مشکل ایجاد کردم." بغلش کردم، سرش و به سینم تکیه داد و منم چونم و گذاشتم رو سرش.
جونگ کوک:"لازم نیست نگران باشی باشه، همه چیز درست میشه، تو عضوی از خانواده منی، توهم یه جئون هستی،پس اون نمیتونه از حدش بگذره." لبخندی زد
تهیونگ: "آره فکر کنم،خب امتحانات تو راهه و من هنوز براش آماده نشدم."
جونگ کوک:" تو باهوشی، مگه توی کمپانیه بابات مدل نبودی؟"
تهوونگ:"من مجبور شدم تو میدونی که رویای من تجارت نبود، اونا من و مجبور کردن چون تو خیالاتشون میتونستن از من استفاده کنن و اونارو به واقعیت تبدیل کنن."
جونگ کوک: "خب آرزو های تو چیه بیب؟"تهیونگ:"وقتی بچه بودم دوست داشتم یه گل فروشی و یه کافه برای خودم داشته باشم البته خیلی وقته که دیگه این آرزو به پایان رسیده ". لبخندی زدم و بوسه رو موهای خوشبو نرمش گذاشتم
جونگ کوک: "مطمئنم که یه روز بهش میرسی".
تهیونگ: "فکر نمیکنم چون من تجارت خوندم،و یه کافه برای خودم زیادی گرونه و من اول باید کار پیدا کنم"
جونگ کوک:"چرا از رستوران جین هیونگ تجربه کسب نمیکنی،میدونی منظورم اینه که میتونی ببینی چه اتفاقی میوفته" سرش و از روی سینم برداشت که باعث شد منم چون و بردارم و کمی عقب برم،سرش بلند کرد و با نگاهی که توش میتونستی ستاره های درخشان و چشمک زن و ببینی بهم نگاه کرد
تهیونگ:"واعا میتونم؟یعنی میزاری من کار کنم؟"
بوسه ی سطحی ای به لباش زدم
جونگ کوک: "البته که می تونی." با هیجان از جاش بلند شو روبه روم وایستادتهیونگ: "خیلی ممنون".
جونگ کوک: "این چیزی نیست بیبی حالا بیا بخوابیم که امتحانا تو راهه" سرش و تکون داد.روی تخت دراز کشیدم که اونم اومد بغل دستم دراز کشید پتو روی جفتمون کشیدم.دستم و انداختم دور کمرش و بغلش کردم و چشمام و بستم
........
دو هفته بعد
........
امتحاناتمون و دادیم و دیپلممون هم گرفتیم
دوون: "بهت افتخار میکنم"هم و بغل کردیم
هیونا: "حالا میتونی یه مدیر عامل بشی".
جونگ کوک: "آره" نیشخندی زدیم
جیمین: "کی فکر میکرد که اون میتونست موفق بشه".
همه شروع کردن به خندیدن
تهیونگ: "در اصل جونگکوک حتی لای کتاباشم باز نکرد، نمیدونم چجوری بالاترین امتیاز و آورد".
نامجون:"اون یه نابغس فقط نشونش نمیده"خندیدم
دوون: "درسته،اون تمام این دو هفته رو ماموریت بود". دست تهیونگ و گرفتم و بوسه ای از لباش دزدیدم
یونا: "آه تشریفات عروسیتونم تموم شده".تهیونگ:"ولی ما هنوز کیک سفارش ندادیم"
جسیکا: "وای خدا به کل یادم رفته بود".
تهیونگ: "اشکالی نداره،خودمون فردا بعد کار حلش میکنیم"
تهیونگ توی رستوران جین همراه با جیمین شروع به کار کرده بود
![](https://img.wattpad.com/cover/287555307-288-k480788.jpg)
YOU ARE READING
𝖳𝖧𝖤 𝖬𝖠𝖭 𝖨𝖭 𝖡𝖫𝖠𝖢𝖪🖤
Fanfictionجئون جونگ کوک یک میلیاردره که به زودی مدیرعامل و مالک شرکت بنگتن میشه یک مرد اسرار آمیزه که فقط خانواده اش میدونن که اون واقعاً کیه کیم تهیونگ یه آدم کیوته و هنوز دانشجوعه که توسط والدینش مجبور میشه که تو شرکت والدینش مدل بشه چه اتفاقی میوفته اگه...