💜part 4🖤

4K 518 44
                                    

از همین الان بگم پارت چک نشده کصدستی داشت به خودیه خودتون ببخشید😅

Jungkook POV

تهیونگ رفتش بیرون ،داشتم به رفتنش نگاه میکردم تا اینکه گوشیم زنگ خورد
جونگ کوک: "رئیس؟"
دوون: "جونگ کوک تهیونگ و بیار به مخفیگاه".
جونگ کوک:"چرا؟"
دوون: "دنیل می ترسه پسرش اسرارشو فاش کنه، من بهش زنگ زدم و گفتم که تهیونگ 3 روز قبل از عروسی پیش ما میمونه"
جونگ کوک: "این براش خطرناک تره".
پیوون: "باور کن، اون دنیل آشغال میکشتش و میندازتش گردن ما".
جونگ کوک: "میام اونجا و بیشتر درموردش حرف میزنیم".
گوشی و قطع کردم و راه افتادم سمت جایی که تهیونگ رفت ،دیدمش که داشت تو تاریکی راه میرفت. وایساد فک کنم احساس کرد که پشتشم برای همین صداش کردم: "تهیونگ".
تهیونگ برگشت سمتم و گفت:"چرا دنبالم میای؟" بهش خیره شدم،
جونگ کوک: "چون کون عالی ای داری". بعد اینکه این حرف و زدم به وضوح دیدم که گونه هاش سرخ شد

تهیونگ: "خیلی منحرفی".
پوزخندی زدم و با بیخیالی گفتم: "بر منکرش لعنت، باهام بیا ".
سرش و با شوک به چپ و راست تکون داد و گفت: "من نمی خوام امروز کتک بخورم."

جونگ کوک: "نمیخوری پدرم با پدرت صحبت کرده".
سری برای تایید تکون داد و به سمتم اومد و با هم به سمت ماشین رفتیم و سوار شدیم
تهیونگ:"یه ماشین داره دنبالمون میکنه". به آینه نگاه کردم
جونگ کوک:"میدونم کمربندتو ببند"
گیج نگاهم کرد و بعد از ترس جیغ کشید چون سرعتم خیلی زیاد بود فرمون و کامل چرخوندم و پیچیدم داخل یه خیابون و سعی کردم ماشینی که دنبالمون

میکرد رو گم کنم که موفق شدم. بعد از اینکه مطمئن شدم ماشینی دیگه نیست به سمت مخفیگاه رفتم و وایسادم و به تهیونگی که سریع رفت بیرون سخت نفس میکشید نگاه کردم گریه میکرد از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتش که گفت :"به من دست نزن"
این و گفت و شروع کرد گریه کردن تا جایی که نفسش به سختی بالا میومد

جونگ کوک: "برای چی گریه می کنی؟"
بهم خیره شد تو چشماش یه« برو بمیر قیافت و نبینم » خاصی پنهان بود
بابا اومد سمتمون و با دیدن وضعیت تهیونگ گفت
دوون: "چیکار کردی؟"
جونگ کوک: "من کاری نکردم بابا".
بهم خیره شد و توی چشمای اونم یه ~کاری کرده باشی کونت میزارم~ بود،ای بابا بیا و خوبی کن، بعد خیره شدن به من به سمت تهیونگ رفت و بغلش کرد
دوون؛ "خوبی پسرم؟"

تهیونگ بالا رو نگاه کرد و سرش و تکون داد بردش داخل دفترش اونجا چون سوخته بود بوی دود میداد . داشتم به دور و ورم دنبال مدرک میگشتم و یه کاغذ و جای اشتباهی دیدم، به تهیونگ نگاه کردم که اونم داشت اطاف و نگاه میکرد
دوون: "اون داره چیکار میکنه؟"
جونگ کوک: "ولش کن" سر تکون داد
تهیونگ میله ای که روی میز بود و انداخت پایین. و موقع براداشتنش به جایی اشاره کرد و میله رو گذاشت رو میز
تهیونگ: "کسی که اینجا رو سوزونده اسلحش و جا گذاشته".اسلحه رو برداشت و گلوله رو کشید و دادش به من
جونگ کوک: "اون نمیتونه اسلحش و اینجا جا بزاره".
برگشت سمتم و همه بهش نگاه کردیم
تهیونگ:"اون یا نمیتونه گلوله رو اینجا بزاره یا میدونه که به یه چیزی که توی مافیا بودش مشکوک میشی درسته؟"
هممون چشمامون گشاد شده بود
نامجون: "چطوری فهمیدی؟!"
به ما نگاه کرد
تهیونگ:"بابا عکس صورتاتون و توی دفترش زده و با نخ دورشون دایره کشیده اون همیشه این کار و با رقباش میکنه.
جونگ کوک:"چقدر اسرار پیش خودت داری؟!"

𝖳𝖧𝖤 𝖬𝖠𝖭 𝖨𝖭 𝖡𝖫𝖠𝖢𝖪🖤Where stories live. Discover now