یونگی چشماش رو باز کرد و خمیازه ای کشید...
روی تخت نشست و کش و قوسی به بدنش داد...
توی اتاق فقط خودش بود پس این یعنی آلفا هاش پایینن و دارن براش صبحانه حاضر میکننهر چی نباشه خیلی وقت بود که با آلفاهاش زندگی میکرد و از این اخلاقشون خبر داشت که هر صبح براش صبحانه درست کنن...باهاش مثل پرنس رفتار میکردن
از روی تخت پایین آومد و رفت سمت حموم...دوش سریعی گرفت و از حموم بیرون اومد...
موهاش رو با سشوار خشک کرد...
به جای اینکه لباسای خودش رو بپوشه تصمیم گرفت یکم شیطونی کنه پس رفت سمت کمد تهیونگ...
پیرهن سفید تهیونگ رو پوشید...
تا رون هاش بودن و حسابی گشادوقتی از ظاهرش مطمئن شد از اتاق بیرون رفت...
از طبقه دوم پایین آومد و مستقیم رفت سمت آشپزخونهمثل هرروز میز صبحانه پر بود از انواع غذا
BẠN ĐANG ĐỌC
بیمار عشق
Fanfiction(این داستان دارای صحنه های مثبت هجده هستش پس اگر دوست ندارید نخونید اسماتش بالای 18 سال هستش هشدار را جدی بگیرید) #kookmin: #2 #dram: #1