قسمت 6

3.9K 446 19
                                    


جونگکوک رمز در رو زد و وارد خونه شد...
کتش رو درآورد و تو جا لباسی آویزون کرد...
رفت سمت آشپزخونه و یه لیوان آب نوشید...خیلی تشنه بود.. در یخچال رو باز کرد
جین مثل هرروز غذا رو آماده کرده بود پس فقط کافی بود گرمش کنه

غذا رو گذاشت تا گرم بشه... خودشم رفت و لباسش رو عوض کرد... دوباره به آشپزخونه برگشت.. 
غذا رو دور میز چید و رفت تا جیمین رو بیدار کنه

در اتاق رو باز کرد و دید جیمین خوابیده...
لبخندی زد و روی تخت نشست... جیمین با حس تکون خوردن تخت بیدار شد

جیمین: جین..فکر کردم رفتی

جونگکوک لبخندش یه ثانیه هم پاک نمیشد...دست جیمین رو که داشت روی تخت تکون میخورد گرفت و بوسید

جونگکوک: منم عزیزم جین رفته

جونگکوک دستش رو گذاشت روی شکم جیمین و نوازشش کرد...نقشش این بود، باید به جیمین میگفت که میخاست با سونهی ازدواج کنه و اینطوری میتونست جیمین رو راضی کنه تا ابد مال خودش بشه... باید یجوری بیان میکرد که جیمین رو بترسونه... ولی مشکل اینجا بود که نمیدونست این مسئله رو چطوری به جیمین بگه

حتما جیمین خیلی ناراحت میشد

جونگکوک: خوشگلم بیا بریم غذا حاضره

به جیمین کمک کرد و از روی تخت بلند شدن...
سمت آشپزخونه رفتن...نشستن و در سکوت شروع کردن به غذا خوردن

جونگکوک: میگم عزیزم

جیمین دست از غذا خوردن کشید و منتظر حرف جونگکوک شد...جونگکوک مضطرب بود نمیدونست بگه یا نه... اگر میگفت قلب جیمین خورد میشد

جونگکوک: من میخوام ازدواج کنم جیمین

جیمین توی شوک فرو رفت... یعنی چی؟
چرا باید جونگکوک ازدواج میکرد... چه دلیلی داشت
یعنی خودش نتونسته بود راضیش کنه

جیمین: چرا؟

جونگکوک: ببین عزیزم.. جین خودش یه عالمه کار داره سرش شلوغه.. من میخوام ازدواج کنم تا آون دختر بیاد و از تو مراقبت کنه اینطوری خیالم راحت تره

جیمین نتونست بغضش رو کنترل کنه و زد زیر گریه..جونگکوک هم با نگرانی از روی صندلی بلند شد و جیمین رو بغل کرد...
سرش رو بوسید.. جیمین به پیرهن جونگکوک چنگ انداخت

جیمین: خواهش میکنم..جونگکوک من قول میدم از دستت فرار نکنم.. لطفا من دوست دارم
با من اینکارو نکن.. ازدواج نکن

جونگکوک: بهت اعتماد ندارم جیمین..تو خیلی سعی کردی فرار کنی از کجا بدونم نقشه ای نداری

جیمین: ندارم..هیچ نقشه ای ندارم لطفا

جونگکوک: پس باید با من ازدواج کنی جیمین.. باید قسم بخوری پیشم میمونی تا ابد..توی کلیسا باید بگی من شوهرتم.. باید جفتم بشی

بیمار عشقWhere stories live. Discover now