7

3.7K 407 43
                                    


جونگکوک تو جایگاهش ایستاده بود... کت و شلوار مشکی پوشیده بود... جذاب شده بود

توی کلیسا بودن و برای اولین بار تو این یک سال جیمین رو از خونه آورد بیرون... میترسید جیمین فرار کنه چون هم لنزش رو داشت و دیگه دستاش بسته نبود

جین رو محض احتیاط پیش جیمین فرستاد تا خیالش راحتتر باشه... استرس داشت و همش به در نگاه میکرد

یه حس بدی داشت و تا میتونست نادیدش گرفت
...بوی شکلات تلخش تمام کلیسا رو برداشته بود و نشانه اضطرابش بود
.
.
.
.

جیمین و جین توی اتاق منتظر نشسته بودن

جین: تو مطمئنی جیمین؟

جیمین: مطمئنم جین من امروز مخفیانه با وکیل خانوادگیمون تماس گرفتم و آون قراره بیاد دنبالم

جین کنار جیمین نشست و دستش رو فشرد: کوک بدون تو دیوونه میشه جیمین

جیمین لبخندی زد: زود برمیگردم جین..من دوستش دارم ولی باید تکلیف ارثیه ای که پدرم برام گذاشته رو معلوم کنم

جین هم با دودلی لبخند زد: جیمین تو الان بچش رو توی شکمت داری ممکنه بهت سخت بگذره و فقط پدر بچت میتونه حالت رو خوب کنه پس زود برگرد

جیمین: باشه قول میدم

چند ثانیه بعد وکیلش وارد اتاق شد تا جیمین رو دید سریع رفت و بغلش کرد: خدای من جیمین تو زنده ای فکر میکردیم مرده بودی آخه هیچ اثری ازت نبود.. کجا بودی این یه سال

جیمین: الان نمیشه بعدا توضیح میدم فعلا باید سریع بریم

ریوک: باشه باشه بریم

جین، جیمین رو بغل کرد: مراقب خودت باش

جیمین: توهم همچنین
.
.
.

جونگکوک که دیگه واقعا حوصلش سر رفته بود با صورت عصبانی به سمت اتاقی که بیرون از سالن اصلی کلیسا بود رفت... همین که در رو باز کرد فقط جین رو دید

جین سریع ایستاد و آب دهانش رو قورت داد

جونگکوک: جیمین کجاست؟

با لحن خشک و ترسناک پرسید که جین لرزش نامحسوسی کرد

جین: آون.. رفت

جونگکوک: کجا؟

جین: ببین.. جونگکوک آون. رفت ولی قول داد.. زود برگرده

جونگکوک با قیافه ای که با گریه فاصله ای نداشت به جین نگاه کرد: تو فکر کردی راست گفته.. آون رفت جین چرا گذاشتی؟ آون دیگه محاله بیاد
آون آزاد شد فکر کردی برمیگرده

بلاخره بغضش شکست و شروع کرد به گریه کردن
جین جلوش ایستاد و خاست دستش رو بگیره که جونگکوک عقب عقب رفت

جونگکوک: به من دست نزن.. تو از اعتمادم سوءاستفاده کردی.. نمیبخشمت جین

گریه کنان از کلیسا خارج شد
.
.
.

بیمار عشقWhere stories live. Discover now