10

3.2K 368 25
                                    


با شنیدن صداش تپش قلبم بالا رفت... چیزی رو حس کردم که قبلا حس نکرده بودم... با دیدنش پروانه های زیر دلم به هوا در اومدن

بکهیون: ال.البته بفر.مایید

مرد خوشتیپ لبخندی زد و به طرف بکهیون آومد..
با نزدیک شدنش بکهیون ضربان قلبش تند تر شد
و دستپاچه

بکهیون: من..من برم. یه چیزی بیارم

تا خاست بره مرد خندید: نه لازم نیست میخوام باهات حرف بزنم

بکهیون: باشه.. بفرمایید

مرد یک قدم دیگه نزدیک تر شد و با لبخند خودش رو معرفی کرد: من پارک چانیولم.. آلفا و خیلی وقته اینجا زندگی میکنم

بکهیون لبخند مضطربی زد و با دستش خودش رو باد زد: خوشوقتم.. هووو اینجا زیاد گرم نشده

چانیول از پسر روبروش خیلی خوشش آومده بود...
به نظرش خیلی دوست داشتنی و بامزه بود

چانیول: من خیلی وقته میشناسمت.. میدونم اسمت بکهیونه و شیفت بعد از ساعت4:00 اینجا کار میکنی.. از دور حواسم بهت بود که آدمای مست عوضی اینجا نیان و آزارت ندن.. نسبت بهت حس مالکیت داشتم و می‌خاستم ازت محافظت کنم...
وقتی میدیدم با دوستت شوخی و بگو بخند میکردی حسودیم میشد.. می‌خاستم آون لبخند ها و خندهات واسه من باشه نه واسه کس دیگه... الانم میخوام بگم که با من قرار میزاری بکهیون؟

بکهیون از شدت خوشحالی نمیدونست چی کار کنه... برای یک لحظه از خوشحالی جیغ زد

بکهیون: اره اره معلومه که اره.. وای خدا ممنون منو از سینگلی درآوردی

و پرید تو بغل چان و پیشونیش رو چسبوند رو پیشونی چان... چانیول که انتظار این حرکت رو نداشت سریع دستش رو گذاشت زیر رون بکهیون تا نگهشداره

برای چند ثانیه تو همین حالت بودن که بکهیون از شوک دراومد و به نگاه به خودش و یه نگاه به چانیول انداخت... با وضعیتشون خجالت کشید

بکهیون: معذرت میخوام نفهمیدم چی....

قبل از اینکه جملش کامل بشه چانیول بوسیدش...
دوباره چشماش گرد شد.. الان داشت اولین بوسش رو تجربه میکرد.. چقدر شیرین بود

با دیدن چشمای بسته چانیول خودش هم پلکاش رو هم افتاد و تو بوسه همکاری کرد... بوسشون خیلی سریع عمیق شد... دستای بکهیون پشت موهای چانیول قفل شده بود

بعد یک دقیقه که حس کردن نیاز به اکسیژن دارن از هم فاصله گرفتند و لباشون با صدا از هم جدا شد

بکهیون لپاش قرمز شد و چشماش رو بست.. چانیول از کیوتی پسر روبروش لبخند دندون نمایی زد

چانیول: کیوت

با این حرفش بکهیون بیشتر سرخ و سفید شد...
یه مشت اروم به سینه چانیول زد و سرش رو به طرف دیگه ای برگردوند ولی لبخند زده بود

بیمار عشقWhere stories live. Discover now