17

2.7K 327 23
                                    


Jungkook:

جونگکوک و گایول به همراه افرادشون سمت محل خرابه و قدیمی رفتن .. افرادشون سریع توی جاشون مستغرق شدن و تک تیر انداز ها هم توی موقعیتشون بودن تا اگر چیزی رییسشون رو تحدید کرد اون رو متلاشی کنن .. وقتی نزدیک در خونه شدن چندین شخص غریبه از داخل خونه بیرون اومدن و با دیدن گایول و پسرش اونهارو راهنمایی کردن داخل

داخل خونه خرابه چیز جالبی به چشم نمیخورد .. همه اشیاء خیلی کهنه و کاملا غیرقابل استفاده بود .. جونگکوک پوزخند زد .. شخصی که قرار بود ببینن خیلی باهاش بود که همچین جایی قرار گذاشته بود .. امکان نداشت این محل متروکه توجه کسی رو جلب کنه مخصوصا پلیس ها

با اشخاص سیاه پوش وسط پذیرایی درب و داغون خونه ایستادن .. یکم بعد زنی وارد شد .. اون زن برخلاف بقیه افرادش که سیاه پوش بودن ، پیراهن سفید رنگ ، شلوار و کت تنگ چرمی قرمز رنگ  پوشیده بود و مرکز توجه روی اون بود

گایول یک گوشه از لبش بالا رفت و جلوی زن قرمز پوش ایستاد

گایول: خیلی وقته ندیدمت هواسا

زن قرمز پوش که اسمش هواسا بود هم نیشخند زد:
فکر میکردم منو یادت رفته باشه گایول

گایول: با طرز عمل و ظاهرت مرکز توجهی چرا باید تو رو یادم نیاد گرچه با رفتنت به خارج از کشور یکم مشکلات توی باند پیش اومد ولی حالا که برگشتی میتونیم دوباره از نوع شروع کنیم

هواسا: فکر نمیکنم بتونم باهات همکاری کنم فقط ازت خاستم بیای اینجا تا محموله پر از اسلحه و پیام پدرم رو بهت برسونم

گایول: خوبه .. جک و جوزف محموله رو میبرن

دو شخص که دستور گایول رو شنیدن از خونه خارج شدن تا محموله رو جا به جا کنن ‌

بلاخره زن قرمز پوش روش رو برگردوند و منو دید :
معرفی نمکنی؟

گایول برگشت سمت من و لبخند زد: پسرم جونگکوک

هواسا: عجیبه تا حالا ندیدمش

گایول: اون تازه به جمع ما پیوسته

هواسا سرش رو تکون داد و رو به من گفت: ورودت رو به دنیای خلافکار ها خوش آمد میگم

پوزخند زدم: منو به زور وارد دنیای کثیفتون کردن چون من اصلا اسراری نداشتم قیافه های شما رو ببینم

هواسا هم پوزخند زد: یه تازه کار زبون درازی .. خوشم اومد
.
.
.

بعد از دادن پیام و گرفتن محموله اسلحه باند گایول به همراه اون زبون دراز تازه کار از اون خونه رفتن ..
نزدیک پنجره خرابه سیاه شده ایستادم و اولین پوک به سیگارم رو زدم

یکم بعد صدای پا و نزدیک شدن کسی رو حس کردم ..
پوزخندم دوباره به لبم برگشت چون میدونستم طاقت نمیاره و بلاخره سراغم میاد هرچند خودمم همینو میخواستم

بیمار عشقWhere stories live. Discover now