11

3.2K 334 28
                                    


ترس تمام وجودش رو فرا گرفت.. جونگکوک با دلتنگی و عشق تمام صورتش رو تماشا میکرد..
دستش رو گذاشت روی گونه جیمین و نوازشش کرد

جونگکوک: فکر کردی فرار کردی دستم بهت نمیرسه..
فکر کردی من به این راحتی ولت میکنم.. مگه یادت نیست وقتی اینجا آوردمت چی بهت گفتم.. گفتم تا وقت مرگت از دستم خلاص نمیشی و تو این حرف رو جدی نگرفتی

جونگکوک از جاش بلند شد و رون لخت جیمین رو بوسید و بهش نگاه کرد

جونگکوک: حیف که بارداری جیمین وگرنه میدونستم باهات چی کار کنم.. خیلی شانس آوردی بچم تو شکمته

دستای جیمین رو باز کرد و دستمال رو از دهنش بیرون آورد... جیمین از ترس بدنش رو جمع کرد

جونگکوک: دیگه به اینا واسه بسته نگهداشتنت نیاز ندارم.. تو دیگه جفت منی و کافیه فکر فرار به سرت بزنه، فقط کافیه از بوی رایحت حس کنم داری چه غلتی میکنی آون موقع...

فرمونش رو پخش کرد و جیمین از سرگیجه زیاد تمام بدنش شل شد و آه کشید... درد تمام بدنش رو فرا گرفت... هرچی نباشه دیگه امگای جونگکوک بود و جونگکوک راحت میتونست کنترلش کنه

جونگکوک از وضع جیمین لبخند زد.. بلاخره امگای جیمین رامش شد.. این یعنی دیگه هیچ فراری در کار نیست

جونگکوک: میدونم امگای خوبی هستی جیمین و دیگه اشتباهتو تکرار نمیکنی

سمت پنجره رفت و بازش کرد تا هوای تازه وارد اتاق بشه..جیمین با حس هوای تازه و کم شدن فرمون آلفا نفس راحتی کشید.. جونگکوک با خیال راحت و بدون قفل کردن در از اتاق بیرون رفت چون میدونست جیمین دیگه جرات خارج شدن از اتاق رو هم نداره چه برسه فرار
.
.
.

دکتر کاغذی رو به امگا و دو الفای کنارش داد و گفت: توی این کشور سقط جنین غیر قانونیه و مجازات سنگینی داره مگه اینکه مادر مشکل داشته باشه یا رحمش نتونه بچه رو نگهداره در این دو صورت با صورت تایید رئیس خود بیمارستان و تایید پزشک مخصوص خود مادر سقط بچه صورت میگیره...
این برگه ای که به شما دادم تایید میکنه که شما توانایی نگهداری بچه رو ندارید و رحمتون دچار مشکل شده

دکتر هوانگ وقتی نگاه گیج سه شخص روبروش رو دید عینکش رو درآورد و دوباره شروع کرد حرف زدن: من میخوام این کمک رو بهت بکنم یونگی چون قبلا تو شرایط تو بودم و میدونم تصمیم نگهداشتن بچه به این راحتی نیست... وقتی قبول کنی بچه رو نگهداری مسیولیت زندگی یک انسان رو به عهده میگیری...
من نخاستمش و آون رو از بین بردم و به شدت الان پشیمونم چون آون همه سال رو از دست دادم.. خودمو از داشتن یک کوچولو محروم کردم و الان که پنج سال میگذره با هزار جور بدبختی دوباره بچه دار شدم فقط به خاطر شوهرم... الانم نمیخوام با گفتن اینا بهت عذاب وجدان بدم و تو رو از تصمیمت منصرف کنم... زندگی خودته و خودت تصمیم میگیری منم کمکت میکنم فقط این رو بدون یونگی اگر بچه رو سقط کنی رحمت دچار مشکل میشه و احتمال اینکه دیگه بچه دار نشی خیلی زیاده

بیمار عشقWhere stories live. Discover now