12

3.1K 345 28
                                    

جونگکوک روی مبل چرمی خونه جدیدش منتظر مادرش نشسته بود .. با اینکه از مادرش بدش میومد ولی باید تحمل میکرد ، به خاطر جیمین .. فکر میکرد جیمین تو اون خونه راحته ولی مثل اینکه خاطرات خوبی توش نداشتن پس با اسباب کشی توی این عمارت میتونست خاطرات جدیدی رو باهاش بسازه
.. با هر نحوی که بود باید جیمین رو پیش خودش نگه میداشت

سه سال تمام مربی رزمی بود و توی دوران سربازی کار با اسلحه ها رو میدونست .. بدن کاملا عضله ای و بزرگی‌ داشت به خاطر همین مادرش بهش پیشنهاد داد تا بیاد توی باند و مربی افراد جدید بشه تا حرفه ای بشن دقیقا مثل خودش..
مادرش دوست داشت تا پسرش رو هم وارد باند کنه تا کنار خودش باشه
و تا به امروز جونگکوک سعی کرده بود تا از مادرش فاصله بگیره .. ولی دیگه نه .. اگر خودش جای مادرش رو بگیره میتونست اون باند رو نابود کنه تا بیشتر جوون های کشورش بدبخت نشن

چند دقیقه بعد گایول با یه عالمه بادیگارد و محافظ وارد عمارت شد و مستقیم رفت سمت پسرش
.. با دیدنش روی مبل چرمی لبخند مهربونی زد .. چقدر دلش تنگ به آغوش کشیدن تنها پسرش شده بود .. با اون حالت نشستن و اخمش یه مرد واقعی شده بود .. هر مادری دلش میخواست پسرش روزی مرد بشه .. حسابی خوشحال بود چون خبر ملحق شدن پسرش به باندش به همراه اینکه در آینده قراره مادربزرگ بشه رو شنیده بود .. چی از این بهتر ؟

با روی خوش روی مبل چرم دیگه روبروی پسرش نشست

گایول : سلام پسرم .. خوشحالم میبینم پیشم برگشتی

جونگکوک در دلش پوزخندی زد .. به مادرش نگاه کرد و با حالت جدی ای شروع کرد حرف زدن

جونگکوک: درست حدس زدی برگشتم پیشت .. طبق خاستت افرادت رو اموزش میدم و وارد باندت میشم ولی شرط داره

خدمتکار قهوه ها رو آورد و روی میز شیشه ای گذاشت و رفت ... گایول بی صبرانه منتظر شنیدن شرط پسرش بود

گایول: چه شرطی؟

جونگکوک: باید از من و همسرم محافظت کنی .. میخوام جایگاهم کمتر از خودت نباشه .. افرادت باید از من دستور بگیرن .. میخوام رئیس دومشون باشم

گایول : قبوله نمی گفتی خودمم میخواستم این اختیار رو بهت بدم هر چی نباشه پسرمی و خیالت از امن بودن همسرت و خودت راحت باشه .. نمی زارم هیچ موجود زنده ای آزارش‌ بهتون برسه
نه به تو نه به همسرت و نوه ام

جونگکوک همین رو میخواست .. دستور دادن .. به زودی میتونست جای مادرش رو بگیره.. با این اختیاری که مادرش بهش داده بود رسما جانشینش شده بود
ولی نباید الان تابلو میکرد .. باید تا زمان مناسب صبر میکرد و بعدش این باند و مادرش رو نابود میکرد

.
.
‌.
.

هیونجین چشماش رو باز کرد و خمیازه ای کشید ..
اولین چیزی که دید فیلیکس بود که روی بازوش خواب بود .. لبخندی زد و پیشونی همسرکش‌ رو بوسید

بیمار عشقWhere stories live. Discover now