خب تو اون بالا جا نشد منو عن کرد 😐😑
همین دیگه تامامJimin
با بدبختی از خونه ی اون مردک زدم بیرون
رفتم داخل سوئیت خودم
چرا باید بهش میگفتم باید میکردی
من فقط نه تنها کصدستی دارم بلکه کصزبانی هم مبتلا ام ( نویسنده رو میگه ها 🤭)
خدایا من چرا بد سوتی میدم خدایاااااااا
لباسام در آوردم و وارد حموم شدم دوش سریعی گرفتم و اومدم بیرون لباسام پوشیدم که در زدن سونگ و سو نونا بودن
اومدن تو
سونگ با اخم : هوی بچه تا الان کجا بودی هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد داخل اتاقت هم نبودی !
سو نونا با خنده : یاااا سونگ چرا عین مادر شوهرا رفتار میکنی ؟به خنده جواب دادم : راستش با دوستام رفته بیرون
سو نونا با تعجب گفت : کدوم دوستات ؟
اما یهو چیزی تو ذهنم پخش شد !
انگار قسمتی از گذشته
کوک و من !
سرم داشت تیر میکشید
چشمام تار شده بود
YOU ARE READING
𝓜𝓾𝓽𝓾𝓪𝓵 𝓵𝓸𝓿𝓮
Short Storyکاش آدما عاشق کسی میشدن که عاشقشونه نه من عاشق تو نه تو عاشق اون🖤🍂