این پارت شرط آپ نداریم تا حسش بیاد 🤭
سارانگههههههه
همین الان اون ستاره رنگی میکنی ؟ 🥺
ببخشید کمه حسش نبود ولی قول داده بودم بهتون■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□
جونکوک با تعجب: چیییییی این امکان نداره
دختر با خنده : مطمئنی؟
جونکوک خنده ای عصبی کرده : معلومه که مطمئنم من با هر خری بودم کاندوم میذاشتم پس هیچ وقت این امکان پذیر نیست
دختر با خنده : این تا زمانی درسته که من از قبل دستکاریش نکرده باشم
جونکوک با اخم : تو چه گوهی خوردی ؟
دختر با نیشخند رو مبل نشست : تازه بعد از اینکه تو رفتی چيزي که داخل کاندوم باقی مونده بود خالی کردم رو خودم !
جونکوک با اخم : یه آدم چقدر میتونه پست باشه که اینکارو بکنه ؟
جونکوک با لبخند برگشت سمت جیمین اما جیمین خیلی وقت از اون اتاقک فرار کرده بود !
دختر با قهقه : چیه هرزه جدیت متوجه گوه کاری هات میشد
همون لحظه سیلی محکمی در جواب خورد که باعث شد لبش پاره بشه و ازش خون بیاد !
جونکوک با اخم دنبال جیمین رفتJimin
هر لحظه منتظر بودم بغلم کنه
اما یهو یکی اومد گفت جئون جونکوک من ازت حامله امهمون لحظه شکستم
همون لحظه قلبم سوخت
یه احساس بدی کل وجودم گرفت
اون قبل من با کسی بوده
این یعنی اون منو دوست نداره !
به همین سادگی
اون هیچ حسی به من ندارهتنها کاری که تونستم در خودم بکنم فرار کنم از اون سوئیت و هیچ وقت برنگردم !
مث سگ دویدم و دور شدم
دلم سوخت به تمام فکر و خیال هام که چه راحت له شد
اون هیچ وقت به من حسی نداشت !
با گرفتن نفسم وایسادم
مردی بالا سرم ایستاد با لبخند : خوبی ؟ چرا گریه میکنی ؟
من گریه کردم ؟
دستم گذاشتم رو صورتم
اره خیسه
اما من کی گریه کردم ؟مرد با تلخندی زد : میدونی علت گریه بی اختیار چیه ؟
اینکه که بدنمون درحال مبارزه با چیزاییه که ذهن و قلبمون نمیتونن اونا رو توجیه کنن !این دفعه با لبخند : بیا بریم داخل الان سرده سرما میخوری !
بی اختیار دنبال مرد رفتم داخل خونه کوچیکش
کنار شومینه نشستم
خواستم دوباره تو فکر فرو برم که
مرد با لحن گرم و مهربون : قهوه میخوری پسرم ؟
سرس به معنای نه تکون دادم که اونم اومد روبه روم نشست با خنده گفت : از چشمات معلومه خیلی ناراحتی امیدوارم اتفاق بدی نیوفتاده باشه !
با بغض : نه فقط دلم شکسته
مرد با لحن گرم و مهربونی : میدونی پسرم توی یک کتاب نوشته بود " آنچه قسمت توست از کنارت نخواهد گذشت " واسه چیزای از دست رفته قصه نخور یا برمیگرده یا اگر نمیرفت باعث فقط بهت آسیب میرسوند
با بغض : اون نرفته اون از اولم نبود !
مرد با اخم : عاشقش شدی ولی توجهی نکرد درسته ؟
با خنده که بیشتر شبیه گریه بود : من میدونم نباید خسته شد
میدونم نباید برید
میدونم زندگی ادامه داره
فقط دلم میخواست یه وقتایی یه گوشه ای وایسم بگم خسته و یکی بفهمه چی میگم
نه اینکه فقط بشنوه ها بفهمه !ایندفعه به طور آشکار گریه کردم : میدونی آقا یه چيزايي تو زندگی دیگه مثل قبل نمیشه مث اولین باری دلت به غرورت تریج دادی و هردوش شکست .
◇□◇□◇□◇□◇□◇□◇□◇□◇□◇□
ملییی دوستون دارههههههههههههه 💕
قول میدم دفعه بعد جبران کنم
سردم درد میکنه و نمیدونم خوب شده یا نه دیگه ببخشید 💖
YOU ARE READING
𝓜𝓾𝓽𝓾𝓪𝓵 𝓵𝓸𝓿𝓮
Short Storyکاش آدما عاشق کسی میشدن که عاشقشونه نه من عاشق تو نه تو عاشق اون🖤🍂