𝕄υ𝕥UΔⓛ 𝐥𝐨ν𝕖

669 143 17
                                    

های بیبی ها
ببخشید دیر آپ کردم
کنفرانس داشتم و باید 80 صفحه تایپ میکردم
و دستم درد میکرد نشد زود تر آپ کنم

ببخشید اگه کامنت هاتون جواب نمیدم دستم درد میکنه اوف شده اوف

لطفا اون ستاره رنگی میکنی ؟





Sung

با اخم منتظر جانگ بودم
اگه دوباره اون بچه چیزیش بچه چی
واقعا دیگه دلم میخواد گریه اش ببینم
چرا این بچه باید زجر بکشه ؟
تا چه حد؟
یعنی بس نی ؟
چقدر درسر؟
چقدر بدبختی؟
چقدر شکست عشقی ؟

چشمم خورد به جونکوک رفتم سمتش
مشتی زدم به صورتش با فریاد : همش تقصیر توعه عوضی و برادره عوضی تره ته که اون بچه برای هزارم داره مرگ دسته پنچه گرم میکنه

خواستم مشت دومم بهش بزنم که دکتر اومد

جانگ با لبخند : حال بیمار خوبه و فقط مسموم شده

با اخم : اما جانگ اون خون بالا آورد

جانگ سری تکون داد : درسته اون خون درواقع بخاطره فشاره عصبی هست ( من دراوردی)

سو با لبخند : میتونم ببینمش؟

جانگ با لبخند سر تکون داد : البته تا 10 دقیقه دیگه میتونید برید داخل اتاق

~~~~~~~~~

Jimin

قلبم میسوزه
دلم برای کسی تنگ شده
حس نفرت دارم

اما بی دلیل

دلم میخواد یکیو بغل کنم تا دلتنگی رفع بشه

جئون جونگکوک اسمی که تو کل ذهنم پخش شده

حس تنفر نفرت به کسی که نمیدونم کیه داره منو به آتیش میکشه

همه اینا باهم حس مرگ بهم میده !

یعنی مردم ؟
پس سونگ و سو و دکتر کیم چی
اون جونکوک

صبر کن جونگکوک و جونکوک چقدر شبیه همن !

یعنی جونکوک همون جونگکوکه؟

اما چرا باید فقط اسمش تغییر بده پس اسمش چی ؟

یهو از خواب پریدم

تو اتاق بیمارستانم

چه اتفاقی افتاده

چشمام سیاه رفت

اتفاقات ناخودآگاه یادم اومد

تنها چیزی برام مبهم بود چرا در برار جونکوک انقدر سرد برخورد کردم

اون که اومد معذرت خواست و توضیح داد اون بچه از اون نیست پس مشکلش چیه ؟

یهو مردی اومد بالا سرم و شروع کرد به حرف زدن
اما من چیزی نمیشنیدم

جونکوک و جونگکوک !
چرا انقدر شباهت دارن ؟
اصلا جونگکوک کیه ؟
چرا باید انقدر دلم براش تنگ شده باشه ؟

اصلا چرا  باید کسیو نمیشناسم بیاد تو خوابم ؟
این یعنی من میشناسمش
و خیلی خوب هم میشناسمش که حتی دلم هم براش تنگ شده !
یعنی دوسش داشتم ؟

<><><><><><><><><><><><><><>

Jk

وقتی خبر بهوش اومدن جیمین شنیدم خوشحال شدم

خواستم برم پیشش که گوشیم زنگ خورد
جواب دادم
_ بله ؟
+ کوک پسرم
_ مامان چیزی شده ؟
+ میشه لطفا بیایی خونه ؟
_ خوبی مامان
+ کوک فقط بیا من منتظرم فقط دیر نکن !

و قطع کرد

یعنی چیشده ؟
مامان هیچ وقت الکی نمیگه بیا خونه

سریع سوار ماشین شدم و به سمت خونه گاز دادم

مسیر 20 دقیقه 10 دقیقه ای رسیدم

سریع وارد خونه شدم
درو زدم کسی باز نکرد

مامان همیشه  زیر گلدون یه کلید میذاشت

کلید برداشتم در خونه باز کردم وارد خونه شدم

مامان صدا زدم ولی کسی جواب نداد

رفتم داخل اتاقش دیدم نشسته

رفتم بغلش کردم با بغض : خوبی مامان ؟

مامان با گریه یه نامه داد دستم : اینو برو تو اتاق خودت بخون وقتی خوندی بیا پیشم !

با تعجب خواستم چیزی بگم که یهو داد زد : برو بخون

با تعجب رفتم تو اتاق خودم

نشستم رو تخت شروع کردم

جونکوک پسرم الان درست 4 ساله این راز با خودم دارم و هر روز داره اذیتم میکنه
بعد از 4 جرعت خودم جمع کردم بهت واقیعت بگم

4 ساله پیش من بخاطره اینکه تو وارث همه چی بشی من جونگکوک یعنی برادرت ناتنیت کشتم با دستای خودم به قتل رسوندمش بعد یجوری صحنه چیندم که خودش خودکشی کرده ولی وقتی تو مراسمش شرکت کردم مادرش بهم گفت تو و جونگکوک وقتی بیمارستان بودین جابه جا کرده  اولش گفتم دروغ میگه ولی تست دی ای آن دادم و اره اون پسره من بود و من با دستای خودم پسرم کشتم !
درواقع اسم تو جونگکوکه و پسر من جونکوکه 9 ماه پیش اسمت تغییر دادم
دلم میخواست تورو پسرم ببینم ولی عذاب وجدانم نمیذاشت تو این 4 سال خون خوردم و حالا احساس میکنم سبک ترم
ببخشید که ناراحتت کردم این اجومای پیر میبخشی؟
راستی حتما به مادر و پدر واقعیت سر بزن اونا الان 29 ساله دلتنگن
بعد از 29 سال میخوام برم پیش پسرم
خداحافظ جئون جونگکوک

با گریه برگه انداختم رفتم اتاق مامان که دیدم رگ گردنش زده و خیلی وقته قرق خونه .....

۷۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۸

اگه دوست داری ادامه پیدا کنه ووت و کامنت یادتون نره 🎀
فیک به دوستاتون معرفی کنید 🙃

𝓜𝓾𝓽𝓾𝓪𝓵 𝓵𝓸𝓿𝓮Där berättelser lever. Upptäck nu