Part14

243 104 15
                                    

ناگهان چشمهاشو باز كرد، قفسه ي سينش به سرعت بالا پايين ميشد و ميتونست نبضي رو توي سرش احساس كنه
چشمهاش میسوخت و خستگی رو میتونست  با تک تک سلولاش احساس کنه...
_بیدار شدی جیمینی؟
به سرعت گردنشو به سمت صدا چرخوند و جین رو دید که دستش رو برای نوازش پیشونیش بالا مییاره...
_بهتری؟
بدون این که بدونه چرا چشمهاش پر شد و اشکی از گوشه ی چشمش روی گونش غلتید!
انگشتهای بلند جین اشک رو از گونش پاک کرد و به آرومی به نوازش هاش روی موهای امگای عسلی ادامه داد،
_پس بهتری،همه چیز یادته؟اون آلفا رو میشناسی؟
چشمهای جیمین مسیر نگاه بتارو دنبال کرد و به آلفایی رسید که کنار شومینه به صندلیی بسته شده بود،گردنش به پایین خم بود و چشم های بستش نشون از خواب بودنش میداد...
به سمت بتا برگشت و بعد از بالا کشیدن بینیش با تکون دادن سرش به آرومی زمزمه کرد،
_فک کنم جفت سرنوشتمه...!
بتا متفکرانه سری تکون داد،
_ چهار روز پیش که نامجون امد پیشم گفت جیمین هیته شاخ درآوردم،مسخرش می کردم که دوباره داره حرفای احمقانشو میزنه آخه یه بتا چطوری میتونه هیت بشه؟
در کل خیلی عجیبه،کلی سوال دارم که میخوام ازت بپرسم ولی حس میکنم خودتم جوابی براشون نداری،مگه نه؟واسه همین هم  اون  یهو تو داروخونه گریه کردی و
این آلفا...
جفت سرنوشت یا هرچی...کل دهکده دارن دنبالش میگردن...ازش مطمئني؟
جیمین به آرومی سرشو به دو طرف تکون داد و دوباره نگاهشو به آلفا داد،
با سردردی که مثل تیغ تیزی از پشت سرش رد شد،دنیای آبیی رو به یاد آورد که با هر بوسه زیر پاش خالی میشد و بیشتر توی خلا فرو میرفت،
قلبش لرزید و گرگ قهوه ای رنگش رو احساس کرد که توی تب و تابه...!
ناگهان دستش رو بلند کرد و آرنج جین رو گرفت،
_کسی نباید بدونه که پسر الماس رو دیدی...
جین شکه از حرکت ناگهانی جیمین سرشو تکون داد،
پشتش رو از روی تخت گرفت و فشار انگشتاش رو به دور ساعد بتا بیشتر کرد،
_نامجون...نامجون کجاست؟
جین نگاهشو به ساعدش داد و با صدای بلندی از درد جوابش رو داد،
_آه نمیدونم،جیمین ول کن...
آلفا با شنیدن صدای بلند بتا از خواب پرید و با دیدن چشمهای باز امگا لبخندی از شوق زد...
_جیمین...
با شنیدن آوای گرمی که اسمشو صدا زد دستش رو شل کرد و نگاهشو به تهیونگ داد...
_تهیونگ باید فرار کنی،
جیمین زیر لب زمزمه کرد ،قصد کرد تا از تخت پیاده بشه و به سمت شومینه بره که پاهاش شل شد...
آلفا نگاه نگرانشو به جیمین داد و بتا سعی کرد تا جیمین رو روی تخت برگردونه...
_چیزی شده جیمین؟
بتا با ناراحتی زمزمه کرد و نگاهشو بین دو پسر گردوند،
_نامجون...من میترسم اگه به کسی بگه چی؟اون ...
با انگشتش اشاره ای به آلفا کرد...
_اون کلید منه

Light of my darkness Where stories live. Discover now