Part18[+18]

295 98 10
                                    

دستهای امگا از گونه های گرم آلفا به آرومی بین تار های سیاه رنگ موی آلفا جای گرفت،
تهیونگ بعد از مکش آرومی روی لبهای امگا،زبونش رو نوازش وار روی لبهای جیمین کشید،
امگا لبهاش رو از هم فاصله داد و با ناله ی آرومی تارهای بین انگشتهاش رو محکم تر کشید،
زبون آلفا راهش رو ادامه داد و روي زبون امگا کشیده شد،
بوسه اي كه هر لحظه عميق تر ميشد و ريه هاشون رو محتاج تر به هواي پر شده از ليمو و عسل ميكرد،
جيمين با برخورد كمرش به روي تخت دوباره جدا شدنش از دنياي حقيقي و وردشون به دنياي آبيشون رو احساس كرد،
لبهای آلفا جدا شد و جیمین تونست مکش هایی رو روی گردنش و نوازش هایی رو روی تنش احساس کنه،
امگا کمی به خودش پیچید و ناله ای کرد...
تهیونگ سرش رو بلند کرد و خیره به نگاه خمار امگاش لباسش رو از تنش در آورد،
جیمین دستش رو بلند کرد و به آرومی روی عضله سینش کشید،
با حس نرمی پوست و سفتی اون عضله ها زیر دستاش ، لب پایینشو به دندون گرفت و دستهاشو پایین تر برد تا به تار موهای پایین نافش رسید...
خواست پایین تر بره که آلفا دست های کوچیکشو به دست گرفت خم شد و بوسه ی آرومی روی انگشت های دوست داشتنیش کاشت...
_دستات...چرا انقدر دوست داشتنیین؟
آلفا پرسید و امگا به این نتیجه رسید که دیگه نمیتونه این لرزش های گاه و بی گاه تنش رو تحمل کنه...
کمرش رو از تخت و انگشتهاشو از دست آلفا گرفت،لباس توی تنش رو در آورد و بی توجه به این که اون پارچه کجا میافته دستاش رو پشت گردن آلفا گره کرد،بینیش رو روی پوست گردن تهیونگ کشید و با نفس کشیدن بوی دلپذیر لیمو و دارچینش روی تخت خوابید و پسرک رو به روی خودش کشید،
زانوهاش رو کج و پاهاش رو پشت کمر تهیونگ گره کرد،
لبهاش رو روی ترقوه ی آلفا گذاشت و با بالا بردن کمرش پاییین تنه هاشون رو به روی هم کشید،
هردو ناله ی آرومی سر دادن و آلفای بی تاب شده دستهاش رو پایین برد و از روی پارچه ی شلوار امگا باسنش رو گرفت و بالا تر آورد تا با فشار بیشتری پایین تنه هاشون به هم برخورد کنن،
با بیشتر شدن فشار انگشت های آلفا روی گوشت نرم توی دستهاش امگا ناله ای از درد و لذت کرد و آلفا پارچه ی توی دستهاشو پایین کشید،
لبهاشونو دوباره به هم رسوند و با شروع بوسه ای که دیگه به آرومی قبل نبود دستشو بین پاهای امگا رسوند و نوازش هاش رو شروع کرد،
جیمین با تحربه کردن حس جدیدی چشم هاش رو باز کرد،صدای نالش بین بوسشون خفه میشد و خیسی بیشتری بین پاهاش احساس میکرد...
انگشتهای بلند آلفا به آسونی و آروم راهشونو به داخل امگا پیدا کردن و جلو عقب شدن...
امگا بی تاب تر از قبل،لبهاشو جدا کرد،چشم هاشو به هم فشرد و با انداختن خراش های قرمز رنگ روی کمر آلفا نفس های کوتاه و بی تابی کشید،
لبهای آلفا خودشون رو با بوسیدن پوست گردن امگا و پایین رفتن مشغول کردن،
سینه های پسرک عسلی رو به حصار خودشون گرفتن و با مکیدنشون امگا رو بی تاب ترکردن،
صاحب عطر غلیظ شده ی عسل بی تاب خودش رو روی انگشت های آلفا تکون میداد،
_ته...تهی..یونگ...م...من میخوامت،
امگا گفت و دستشو به کمر شلوار آلفا رسوند و خواست اون رو پایین بکشه که دست آزاد آلفا به کمکش امدن...
انگشتهاشو از ورودی امگا جدا و پارچه شلوارش رو به طرفی پرت کرد ، مستِ گونه های سرخ،لبهای ملتهب و چشمهای خیس امگا چیزی رو که همه ی وجودش فریاد میزد به زبون آورد...
_خیلی خوشگلی...
امگای بی تاب شده حرکت پروانه های گرفتار توی قفسه ی سینشو احساس کرد...
ستایشی که به گوشش میرسید از اعماق وجود پسرک الماس رو به روش نشات میگرفت و شنیدن این جمله برای امگایی که تمام عمرش به دنبال ستایش و تشویق های گفته نشده ،بود،به اندازه ی میلیونها الماس ارزش داشت...
چشمهاش رو برای لحظه ای بست و خواست تا با تمام وجود اون لحظه رو زندگی کنه،
آب گلوش رو پایین داد،نفس عمیقی کشید و با بی تابی چشم هاش رو دوباره باز کرد،
دستهاش رو جلو برد و پایین تنه ی آلفا رو لمس کرد،
چشم های تهیونگ از سر لذت بسته شدن و امگا به حرکات آروم دستش ادامه داد،
آلفا با گرفتن نفس عمیقی خودش رو روی جیمین خم کرد،حس اون انگشت های کوچیک رو دوست داشت ولی بیشتر میخواست،
انگشتهای امگا رو بین انگشتهای خودش گرفت و به بالا سرش روی تخت برد،
خیره به نگاه نیازمند و عسلی امگا، پایین تنه ی خودش رو به دست گرفت و به آرومی ورودی خیس امگا رو باهاش نوازش کرد...
_منم ...میخوامت جیمین...خ..خیلی...
گفت و روی امگا خم شد
خودش رو وارد و ناله ی دردناک امگا رو با لبهاش خفه کرد،
جیمین انگشتهای حلقه شده بین انگشتهاشو بیشتر فشرد و دست آزادشو بی قرار از درد و لذت به بالش زیر سرش رسوند و پارچش رو بین انگشتهاش گرفت...
آلفا برای آروم کردن امگا،لبهاشونو جدا کرد و صورت فرشته وار امگای زیرش رو بوسه بارون کرد،
_جیمین...تو زیباترین
بوسه ای روی گونه ی سرخ شده امگا گذاشت
_امگایی هستی که تا حالا دیدم
بوسه بعدی روی پلک های بسته و به هم فشرده ی امگا نشست
_قوی ترین و شجاع ترین
لبهای آلفا، نک بینی خوش فرم و کوچیکشو لمس کرد...
_امگایی که دوست دارم برای همیشه وجودش رو به آغوش بکشم
چشم های امگا باز شد و دوباره لمس لبهای آلفا رو ،روی لبهاش حس کرد
_و باهاش یکی بشم
با احساس نفس های گرم آلفا روی لبهاش و کم شدن درد پایین تنش فشار انگشتهاشو کم کرد...
_پس بییا... اولین یکی...شدنمون رو...ادامه...بدیم...!
چشمهاش رو دوباره بست و پارچه ی بالش رو از حصار انگشتهاش آزاد کرد
تهیونگ شروع به حرکت کرد و با رسوندن بینیش به جایی بین گردن و ترقوه ی امگا،بوی شیرینش رو نفس کشید...
امگای بی تاب زیرش ناله های از لذت و درد خودش رو آزاد میکرد و پاهاشو بی قرار تکون میداد...
_آ..آلفا...ما..مارکم..کن...
انگشتهای پاش رو خم میکرد و نفس های بی قراری میکشید
آلفا دست آزادش رو به شکم امگا رسوند و نوازش وار لمسش کرد...
زاویشو برای راحتی بیشتر تغیرش داد و ضربه ی عمیق تری زد...
صدای ناله ی امگا بلند تر شد...
_آه...بی..بیشتر تهیونگ..س..سریع..تر
آلفا سرعت بیشتری به حرکاتش داد و از روی لذت نفس صدا داری از بینیش کشید...
امگا دست آزادش رو به موهای آلفا رسوند و تار هاش رو کشید...
صدای بوسه های بی قرار صدای ناله هاشون رو خفه کرد و با صدای برخورد بدناشون هماهنگ شد...
امگا بزرگ شدن آلفا رو توی خودش احساس کرد،
درد و لذتی که همزمان بیشتر میشد...
_م...من...نزدیکم جیمین
آلفا بین بوسشون گفت و با دستی که مشغول نوازش شکم امگا بود پایین تنه ی امگا رو به دست گرفت و حرکات دستش رو با ریتم حرکت خودش هماهنگ کرد...
امگا ناله ی بلندی کشید،پاهاش شروع به لرزیدن کردن...
آلفا با حس خیس شدن دستهاش و حرکت بازو بسته شدن ورودی امگا خودش رو رها کرد
امگا با حس گرمای مایعی درون خودش،خودش رو بیشتر جمع کرد و ناله ی خسته ای کرد...
آلفا به زحمت دستهاشو به زیر امگا پشت کمرش رسوند و روی تخت جا به جا شد،
به پشت خوابید و امگا رو روی شکمش خوابوند...
دستهاشو نوازش وار روی کمر امگا کشید و زیر گوشش رو بوسید...
_فک کنم خیلی دوست دارم
جیمین با حس کوچیک شدن آلفا درونش و منظم تر شدن نفسهای بی قرارش...
_دستش رو بین پاهاش رسوند و خودش رو از آلفا جدا کرد،
ناله ی ریزی از درد کرد و روی تخت کوچیکش کنار آلفا دراز کشید...
آلفا به پهلو چرخید تا فضای بیشتری به جیمین بده،
بازوش رو دراز کرد و سر امگارو گرفت و روش گذاشت،
با دست آزادش موهای روی صورت امگا رو کنار زد تا بهتر بتونه چهره ی قشنگشو ببینه...
_خیلی خوب بود جیمین،ممنون که باعث شدی برای اولین بار این احساساتو تجربه کنم!
امگا خجالت زده لبخندی زد،به آرومی سرش رو برای تایید تکون داد و نگاهشو بالا آورد تا به تهیونگ بده...
_چرا مارکم نکردی؟
با صدای آرومی پرسید و منتظر به گوی های آبیش نگاه کرد...!
آلفا گونه ی امگا رو نوازش کرد و لبخند شیرینی زد...
_تو هنوز خیلی چیزا درموردم نمیدونی جیمین...!
_فک میکنم اینو میدونم که قلبم میخوادت...این کافی نیست؟
جیمین با گونه های سرخ شده از شرم گفت و نگاهشو از چشم های پسرک گرفت...
لبخند آلفا پر رنگ تر شد،خم شد و بوسه ای روی گونه ی امگا گذاشت...
_جایی که من بزرگ شدم جفت ها توی شبی که ماه کامل میشه مراسمی میگیرن و جلوی همه پیوندشون رو جشن میگیرن... همون شبی که از بزرگ ترهاشون اجازه میگیرن و همدیگرو مارک میکنن!
.
.
.
خوب فکر نکنین که نمیفهمم میخونین و نظر یا حتی ووت نمیدین...
راستش دوس ندارم با گذاشتن شرط ووت و اینجور میخره بازییا ازتون نظر بگیرم...واقعا میخوام که قصه اونقدر جذاب باشه که خودتون بخواین نظر بدین ولی خوب...لذت ببرین ازش❤️
+کجا میتونین فیک فارسیی پیدا کنین که اینقد بی منت هر روز آپ میشه؟
به هو دیدین رفتم دیگه ننوشتمش هاااا🤣🤣

Light of my darkness Where stories live. Discover now