Part25(+18)

247 90 20
                                    

_نمیدونم تهیونگ...من هیچی از احساسات پدرانه نمیدونم...
جیمین با بغض گفت و نفس گرمشو روی تن خیس آلفا پخش کرد
_ولی تو بی دلیل قولتو نشکستی،داشتی ازمون محافظت میکردی....
آلفا با احساس لرزش صدای امگا کمی جیمین رو از خودش فاصله داد انگشتهای خیسش رو روی گردی صورت امگا گذاشت و نگاهش با مردمک های لرزون امگاش لرزید...،
_میخوای درموردش حرف بزنی جیمین؟
امگا سرش رو بین دست های آلفا به دو طرف تکون داد و نفس مقطعی گرفت...
دست راست آلفا رو گرفت و جایی وسط قفسه ی سینش روی لباس خیسش گذاشت....
_اینجاست تهیونگ...وقتی یاد گذشتم میافتم...درست همینجام درد میگیره...
آلفا لبخند تلخی زد و دست دیگش رو از صورت سفید امگا که زیر نور مهتاب میدرخشید گرفت....انگشت های باریکش رو به آرومی روی لبهاش گذاشت و جایگزین انگشت های دیگش روی سینه ی جیمین گذاشت...
دیگه سرمایی حس نمیشد...جیمین بین اون بوسه ی غیر مستقیم و لمس انگشتهایی که قلبش رو تسکین میداد ، گم شده بود...
_تهیونگ...
امگا با بغض گفت و انگشت های دست زخمیش رو روی لبهای گرم پسرک الماس گذاشت...
_دیگه تنها نیستم تهیونگ...
نذار دوباره تنها بشم،باشه؟من...
حرفش با بوسه ی آلفا روی انگشتهاش متوقف شد...
چشمهاشو بست و ناگهان تن خودش رو به تن تهیونگ فشرد و دستهاشو پشت کمرش گره کرد...
_منو وقتی اینقدر راحت دارم بهت وصل میشم ...وابستت میشم یهویی ولم نکن...ترسناکه...اونقدرام که به نظر میرسه قوی نیستم...
بازوهای آلفا بین جمله های پسرک چشم عسلی دور کمرش حلقه شد...بوسه ای روی موهای قهوه ای رنگ خیسش گذاشت و لبهاشو کنار گوش امگا به آرومی تکون داد...
من یه در یام
تو آسمونم
با هر نگاهت
رنگ میگیرم
آبی میشم
عاشق میشم
با هر موجی از لبخندت 
رو به ساحل آروم میشم»

پروانه های توی سینش قلب شکستش رو میبوسیدن و پوست سرخ شده ی گوشهاش از گرمای نفسهای پسرک داغ میشد...
چشمهاش رو روی هم گذاشت و صورتش رو به گردن آلفا فشرد...
میتونست حس کنه که گوش داغش با گاز ریزی که آلفا ازش گرفت چطور یکهو آتیش گرفت...
آتیشی که ناله ی آروم امگا رو به گوشهای نجوا کننده ی شعر رسوند...
آلفا بوسه های آروم و کوتاهی رو از پایین گوش امگا شروع کرد و به گونه های سرخ شدش و بعد به لبهاش رسوند...
_میتونم دوباره داشته باشمت جیمین؟
لبهایی که به آرومی زمزمه میکردن بین لبهای خیس و درشت امگا اسیر شدن...
و همه چیز بین دنیایی از دریای آبی و ساحلی با شن های طوسی رنگ گم شد...
صدای جرق جرق سوختن آتیش عشق کنار رودخونه ی کوچیک با صدای جیرجیرک ها همراه شد ...
و بازتاب شعله های آتیش شهوت روی آب رودخونه به رقص در می امد...
برف های توی مشت امگا که از حرارت آتیش وجودش آب میشد و آلفایی که میخواست با تمام وجود...شیرینی عسلی که زیرش آب میشد رو بچشه...
به زحمت خودش رو از امگا جدا کرد و صدای ناله ی اعتراض جیمین رو شنید...
_آه تههه...
پاهای توی آبش رو چند قدم عقب برد و تن بی تاب و سنگین شده ی امگارو گردوند تا به پشتش بخوابه...
چشم های عسلی رنگ امگا به آرومی باز شد وابروهای گره خورده از اخمش به چشم های آب رنگ آلفا که بیشتر از هر وقتی میدرخشید نگاه کرد...
_جیمین نمیتونم خودمو کنترل کنم...
آلفا درحالی که روی امگا خم میشد گفت...
_گرگم میخواد مارکت کنه...
پسرک چشم عسلی بی قرار دستش رو به پایین تنه ی آلفا رسوند و خودش رو به سمت تهیونگ کشید...
_پس چرا داری جلوشو میگیری؟
امگا در حالی که انگشتهاشو دور پایین تنه ی آلفا حلقه میکرد گفت و چند بار دستش رو تکون داد...
پسرک چشم آبی با آهی از لذت پاهاش شل شد و سنگینی تنش رو روی تن امگا انداخت...
_ولی...ماه کامل چی؟اجازه ی ...
امگا فشاردستش رو بیشتر کرد و جمله های مقطع آلفارو ناقص گذاشت...
_همه ی سنت ها برن به جهنم ته...من میخوامت...
امگا خودش رو بالا کشید و پایین تنه ی آلفارو با دستش به ورودیش برگردوند...
ناله ی هر دو دوباره بلند شد و آلفا لبهاش رو روی گردن امگا گذاشت...
_دوست دارم جیمین...
آلفا پاهاش رو از آب رودخونه درآورد و وزنش رو روی زانوهاش انداخت و عمیق تر وارد امگا شد...
دستهای یخ زده ی امگا از سرما با هر ضربه ی آلفا خراش های سرخ رنگی روی کمر پسر چشم آبی می گذاشت...
_خیلی ...
امگا میتونست بزرگ شدن عضو آلفارو درون خودش حس کنه...نفسهاش تند تر و وجودش هر لحظه بی قرار تر از قبل میشد...
_خیلی دوست دارم
آلفا با صدای بلند گفت و ناگهان دندونهاش رو روی پوست نرم گردن امگا به هم رسوند...
درد و لذتی ناگهان همه ی وجودش رو لرزوند و تونست خیس شدن شکمهاشون رو حس کنه....
_تهههه
آلفایی که توی شیرینی طمع عسل غرق شده بود اسمش رو که با صدای بلندی زده شد ، نشنید...
مست شیرینی زیر زبونش حرکاتش رو سرعت داد و به آرومی همه چیز خاموش شد...
صدای نفس های تند امگا، هشیارش کرد...
جیمین بین نفس های تند شدش ناله میکرد ...
_تهیونگ...من...یه...حس...عجیبی دارم...
آلفا نگاهش رو به خونی که از زخم گردن امگا پایین مییومد داد و نگران،سریع خم شد و زبونش رو روش کشید...
ناله ی امگا دوباره بلند شد و تار های موی زیر دستش رو به مشتش گرفت...
آلفا بوسه های ریزی رو روی زخم کاشت و زیر لب زمزمه هایی کرد...
_ببخشید...امگای قشنگم ...معذرت میخوام...
بوسه ی آخرش رو کنار لب امگا جا داد و خواست عضوش رو بیرون بکشه که دستهای امگا به دور گردنش محکم حلقه شد...
_جان دلم...درد میکنه...معذرت میخوام...
آلفا حس میکرد چیزی توی قلبش سنگین شده...نگران جیمین بود...خودش رو مقصر حال بی قرار جیمین میدونست پشیمون بود و احساس میکرد هر لحظه ممکنه از نگرانی گریه کنه...
_نه تهیونگ...
چشم های عسلی امگا باز شد و لبخندی روی لبهای خوشرنگش نشست...
دستهای گره شده پشت گردن آلفا رو به گونه هاش رسوند و صورت غم گرفتش رو قاب گرفت...
_یه حسی دارم که نمیخوام ازت جداشم ته...قلبم یه جوریهه...وجودم یه جوری بی تابه ...بی تاب اینم که دوباره باهات یکی بشم...
جیمین گفت و خودش رو پایین تر کشید تا عمیق تر آلفا رو توی خودش حس کنه...
نفس عمیقی کشید و به چهره ی گیج شده ی آلفا نگاه کرد...
لبخند امگا عمیق تر شد و دندونهاش رو به نمایش گذاشت...
نگاهش رو به آبی های معصوم پسرکش داد و انگشتهای شستش رو به آرومی روی گونه هاش کشید...
_حتی اگه همه ی الماس وجودت رو بشکنی تو معصوم ترین آلفای روی زمینی ته...
آشفتگی توی چشم های آبی رنگش جاشون رو به لبخند دادن...
چشمهایی که شیفته ی لبخند و صدای امگای عسلی شده بودن باریک تر شدن...
-اوه وایسا...بهم قول بده از این قدرتت هیچوقت روی من استفاده نمیکنی...
امگا ناگهان مثل این که چیز مهمی یادش افتاده باشه گفت و دوباره لبخند دندون نمایی زد،
آلفا صورتش رو کج کرد و بوسه ای روی دست باند پیچی شده ی امگا گذاشت...
_هیچوقت...هیچوقت اینکارو نمیکنم
تهیونگ گفت و سرش رو به آرومی روی سینه ی لخت امگا گذاشت...
_من شنيدمتون جيمين...چرا ميخواي برگردي؟به خاطر منه نه؟
امگا دستهاشو نوازش وار روی نم موهای آلفا میکشید...
_من خیلی میترسم تهیونگ...اونا ...اگه پیدات کنن...
جیمین با یادآوری سگ های وحشی تنش لرزید...
آلفا با حس لرزش تن امگای زیرش به یکباره چرخید و جاهاشونو عوض کرد...
_پس خودت چی عزیزم...اگه بریم اونجا...تو میخوای به گذشتت برگردی؟
این اذیتت نمیکنه؟میتونیم یه راه حل دیگه پیدا کنیم...
پسرک چشم عسلی که با چرخششون حرکت عضو آلفا رو درونش حس کرد بود  دوباره موج لذتی توی وجودش شکل گرفت و گونه هاشو سرخ کرد
خودش رو بالا کشید و دستهاش رو روی سینه ی لخت تهیونگ گذاشت...
_راستش رو بخوای...همه ی حرفایی که به جونگکوک زدم دروغ نبود ته...به گذشته برنمیگردم...دیگه نمیذارم چیزی یا کسی اذیتم بکنه...
آلفا مغموم ،نگاهش رو از صورت زیبای امگاش گرفت و با چشمهایی که به ماه خیره بود پوزخندی زد...
_من یه آلفای بی عرضم که مایه ی دردسر امگاشه...
امگایی که با شنیدن آلفا اخم کرده بود دستش رو به سمت صورتش برد و به سمت خودش برگردوند...
_هیچوقت...هیچوقت این حرفو نزن...چیزی که مایه ی عذابه...این دنیاس...دنیای ظالمی که گاهی قشنگیاشو داره...دنیایی که تورو بهم داده...تهیونگ...من حسش میکنم...تو همون گم شده ی منی...من دوست دارم....
جیمین خودش رو به سمت آلفایی که الماس هاش رو پشت لایه ای از اشک پنهون کرده بود خم کرد و بوسه ی آرومی روی لبهای لرزون و غمگینش گذاشت...!
_میشه دوباره انجامش بدیم ته؟من بازم میخوامت...!
امگا روی لبهای آلفا معذب زمزمه کرد و چشمهاش رو روی هم فشرد...
_سردت نیست؟
امگا به ناگه خودش رو بالا کشید و نگاه نگرانش رو بین اجزای صورت آلفا گردوند...
_تو سردته؟
تهیونگ به آرمی لبخندی زد و سرشو برای نفی کردن به دو طرف تکون داد...!
_من متعلق به امگای ماهمم و همیشه محتاج وجودش...انجامش بده عسلکم...هرطوری که دوسش داری!
جیمین معذب نگاهش رو از چشم های آبی رنگ روبه روش کرفت و دستهاش رو روی گونه های سرخ شدش گذاشت...
.
.
.
.
سلام!خیلی منتظرش موندین؟
معذرت میخوام
فکر نمیکردم بتونم بنویسمش ولی...نوشتم🥲
ویمینم...چقدر دلم برای تک تک اعضا تنگ شده،جوری که نمیدونم چیکار کنم🥲
لطفا بهم بگین انتظار دارین تو ادامه چه چیزایی از این قصه بخونین؟

Light of my darkness Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt