𝐕

1.2K 166 4
                                    

″V″

همه چیز فقط با سرعتی پیش رفته بود که هیچ کدوم متوجه نشدن ، جونگکوک سعی میکرد که از درد استخون و  سوز وجودش فاصله بگیره و سعی کنه که خودشو کنترل کنه ، اون پسر همزمان داشت شیره وجودش رو تقدیم ساحره میکرد و همزمان مراقب جیمین بود .

اما کسی خبر نداشت ، همزمان با جونگکوک که با نفس نفس رو سنگ فرش های پارکی در سئول افتاده بود و نفس نفس میزد ، جیمین هم توی اون راه شهد وجودش رو از دست داده بود .

و حالا سئول میزبان دو پسر ، البته دو امگایی که یکی قابلیت باروری داشت و هر دو بدون قدرت بودن ، بود.

جیمین ، دست های ظریفش رو که حس میکرد فوق العاده ضعیف شدن رو سمت جونگکوک گرفت ، جونگکوک خیلی دور تر از اون روی زمین ناشناسی که حتی بوی بارون های چکه خوردش با اورنا فرق داشت ، افتاده بود .

"ج-جونگ"

مردم سئول ، مثل همیشه بی تفاوت و بی روح تر و البته پر مشکل تر از این بودن که برگردن و به اون دو امگای بیچاره که رسما تا در خونه عزرائیل رفته بودن ولی توی راه برگشتن ، بی توجه باشن ، مردم سئول همیشه بی روح بودن ، همه مردمش مگه نه؟!

نفس جیمین مقطع شد وقتی دید خون جونگکوک از دهنش روی اب پیاده رو روان میشد و باز هم مردم بی اهمیت بودن ، اگر اورنا بود تا کسی حال خوب هم شهریش رو نمیدید از کنار اون ولف نمیرفت.

ولی حتی الان نمیشد اسم اون دو پسر رو امگا یا ولف گذاشت .

امگای کوچکتر ، ترسیده ، روی دست های بریده اش ایستاد ، جونگکوک بخاطر اون این همه کار رو انجام داده بود ، نباید برادرش رو تنها میزاشت .

دست هاش طاقت نیاورد و دوباره روی زمین افتاد ، بار ها امتحان کرد و در اخر با دیدن لخته خون جاری از دهن جونگکوک بی حواس بلند شد ، فقط دعا میکرد هنوز دست هاش قابلیت شفا رو داشته باشن.

صدای راه رفتن جیمین روی سنگ فرش های پارک مرکزی با "شلپ شلپ" پیچیده میشد و دوباره مردم بی توجه به راهشون ادامه میدادن

وزیر اینده اورنا بالاخره تونست خودش رو به جونگکوک برسونه ، لبخند نمکی و خسته ای زد ، روی زانو هایی که حس میکرد شکسته شده نشست ، فکر کرد تا دوباره شفا گیریش رو شروع کنه.

نیاز داشت ذهنش رو خالی بکنه تا بتونه روی بدست اوردن نور قرمز شفا دهنده تمرکز کنه ، اون نور قرمز بود ، چون از وجود شیطان میومد تا با وجود فرشته مانند جیمین ترکیب بشه و قدرت شفا کننده ای به جیمین میداد که باعث میشد حتی ادمی که در زندگی قندی به سر میبرد رو برگردونه .

نفس عمیقی کشید ، تمر کز کرد

جیمین هیچ چیزی حس نمیکرد!

با تعجب دوباره فکر کرد ، ورد گفت ، طلسم هارو گفت دونه به دونه و بدنش هر لحظه رو به افول میرفت و حواسش به جونگکوک نبود که تعداد ضربان قبلش داشت به تعداد انگشت های یک دست در دقیقه میرسید .

  𝐍𝐚𝐤𝐞𝐝 𝐀𝐧𝐠𝐞𝐥 Where stories live. Discover now