𝐁𝐨𝐲𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝

603 76 6
                                    

🗒️قسمت اول این پارت محدودیت داره ، اگر صحنه های کودک ازاری ، سقط جنین بدتون میاد عاجزانه لطفا نخونید ، ممنونم ازتون خب:)

بعد از فرار پیروز دو پسر و امید اورنا که به امیدی واهی برای مردم تبدیل شده بودن .

ساحره ، دونارو کنته معروف ،  به گفته زبان های مردم سرزمین گرگینه ها ، نفرین شده ، با سپاه همسرش ، لوسیفر شاه جهنم ، به اورنا حمله کرده بود .

زمانی که تمام مردم درگیر یافتن دو شاه کشورشون بودن و شهر اکنده از هر سکنه ای بود ، روح های فرو رفته داخل جسد های مرده قبرستان اورنا، خونه هارو تخریب کرده بودن .

زن هارو به قتل عام بستن و بچه های خردسال رو به بردگی گرفته بودن .

کنته هیچوقت در ذهن کینه جوش ، روز باشکوه زانو زدن ووک وخواهرش رو از یاد نمیبره !

زمانی که شهر بوی خون گرفته بود و با تنفس گویا به ریه هات بی احترامی میکردی و صدای خرد شدن استخوان ها زیر پا شنیده میشد، با افتخار همراه همسرش وارد شهر شده  .

سال ها منتظر شنیدن التماس زنان باردار ، منتظر دیدن نفرت  چشم های به غم نشسته و سال ها منتظر باز پس گرفتن شکوه از دست رفته وجودش شده بود .

حالا در سرزمین هیچ زنی نبود که بچه ای به بار بکشه و جنین های چند ماهه در زیر پاهای سربازان کشته میشدن .

کنته جشنی خونین برگزار کرده بود .

چند دقیقه بعد از حضور پر غرورش در نقطه حیاتی اورنا تمام زنان حامله رو به زیر پاش ، زانو در اورد  .
همین حالا هم تک به تک صحنه ها  ، در ذهن مردان به داغ نشسته و بچه های دل شکسته شهر بود .

زمانی که ساحره با تمام کینه در دلش سخنرانیش رو شروع کرده

"در خاطر دارم چند سال پیش من هم مثل تمام شما زنان ، بچه ای رو که حاصل عشق و هم بستری با همسرم بود رو حمل میکردم . روز هابه شوق شنیدن و حس کردن لمس ها و جریان خون فرزندم میگذروندم . همراه با بچه ای هم که به بار میبردم فرزندی  داشتم که چند سالی از تولدش میگذشت . همه چی عالی بود تا شما مردم من رو به عذاب کشوندید . حالا این بار من اینجام تا با چشم های کینه جوم ، شاهد مرگ تک به تک فرزندانتون باشم . میخوام لحظه ای دردی که با ذره به ذره وجودم حس کردم به مثل زهر ماری خفته بهتون تزریق کنم . "
ساحره نیشخندی زد .

به پایین پاهای پوشیده با پوتین های سربازیش نگاهی انداخت .

دختری حامله که به او میخورد پانزده بهار ، فقط گذرونده باشه با درد ناله های متعدد میکرد و دستشو به زیر پاهاش گرفته بود .

نگاه زن به زیر پاهای اون خورد و دید که گویا زمان به دنیا اوردن فرزند درون وجودشه . لبخندی زد و همسر جدیدش رو صدا کرد .
"میخوام بیشترین گرمایی که در وجودت هست رو بهم هدیه بدی لوسیفر من!  "
و با بوسه ای که از نظر زن های اونجا فقط قیمتی برای رفع شهوت بود ، احساس گرما در وجودش بیشتر شد .

  𝐍𝐚𝐤𝐞𝐝 𝐀𝐧𝐠𝐞𝐥 Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu