𝐓𝐡𝐚𝐭 𝐬𝐦𝐢𝐥𝐞

940 142 13
                                    

That Smile

تهیونگ توی دوراهی بزرگی گیر کرده بود ، البته که این دوراهی چیزی برای انتخاب نبود ، ولی توی دو راهش ، بحث بودن اعتماد و عدم حضورش بود .

نمیتونست حرف های اون دو پسر فوق العاده زیبا و البته عجیب رو باور بکنه .

محض رضای خدا کیم تهیونگ فقط یه پسر بیست و شیش ساله بود که با مادرش از دگو به سئول اومده بودن که تهیونگ بتونه تحصیلش رو ادامه بده

ولی خب مثل کلیشه ی همیشه داستان ها ، همیشه اون چیزی که ما میخوایم اتفاق نمیفته .

سهیون ، مادر بسیارجوان و فوق العاده مهربون تهیونگ از پس این شرایط بر نیومد و سمت خدا پرواز کرد .

تهیونگ هنوز میتونست جای خالی سهیون و صدای خنده های قشنگش رو حس کنه ، همون زمانایی که تهیونگ به بار میرفت و بی مسئولیتی و به عنوان سر لوحه اش قرار میداد ، سهون کسی بود که نگرانش بود و مثل مادر تا نیمه های شب منتظر پسر احمقش میموند.

سهون همون مادری بود که وقتی تهیونگ به عنوان بای توی مدرسه کام اوت کرده بود و پسرا جوری به اون گرسنه زل زده بودن و حرف هاشون ترک های ناخواسته ای توی قلب اون پسر به وجود میاوردن ، سهون بود که نه تنها ترک هارا بیشتر نکرد بلکه با حمایت بی دریغش اون پسر رو به بالا برد.

ولی خب نزدیک دو سال بود که تهیونگ نتونسته بود از پس مخارج سنگین دانشگاه در بیاد .

در هر صورت هوشی که داشت موانعی رو برای اون پسر به وجود میاورد . مخالفات های استاد دانشگاه و البته مدیریت ، باعث یک ماه موندگاری اون پسر شد و در اخرین روز های سپتامبر از اون دانشگاه بیرون اومد و ترجیح داد وقتش رو توی گلفروشی بگذرونه

حالا دو سال بود که توی گلفروشی کارمیکرد .

همه چی خوب بود، خرج و دخل زندگی کیم  با هم جور درمیومد و توی این دوسال با رابطه هایی یک روزه تونسته بود غریزه مردانه اش رو کنترل بکنه . خب برای اون این زندگی تا حدودی خوب بود .

میدونی به جایی برسی که همه چی تموم بشه و با خودت بگی بعدش که چی؟

و به هیچ جوابی نرسی ترسناک ترین قسمته . به اون جا میرسی که انگار هر چیز برای تو که از اول به همه چیز توجه داشتی و کم کم این توجه از بین رفته سخته.

تهیونگ تجربش کرده بود و حتی تصمیم به خروج از این بهشتی که در باطن جهنمی بود کاری از پیش نمیبرد ، در هر صورت میخواست هم کاری نمیتونست بکنه.

و خب حالا این دو راهی جایی بود که میخواست به اون دو پسر اعتماد بکنه و ببینه چی انتظارشو میکشه یا اون راه دیگه رو انتخاب کنه که باز به سمت مغزش میرفت و تصمیم میگرفت از این قسمت دور بشه و با تهدید کردن اون دو پسر به ظاهر قوی، بتونه خودش رو نجات بده و به زندگی فوق العاده شادش برگرده . البته که شاد !

  𝐍𝐚𝐤𝐞𝐝 𝐀𝐧𝐠𝐞𝐥 Where stories live. Discover now