part8

554 95 23
                                    

وووت یادتون نره جوجوها 💋
جونگکوک همانطور که به صورت جفتش خیره بود لبخندی زد و دست جفتش رو که توی دستش بود رو به ارامی فشار دادو توجه جفتش روبه خودش جلب کرد تهیونگ با فشرده شدن دستش رویش را به سمت جفتش برگرداند و لبخندی دلربا زد

جونگکوک حس میکرد در همین ثانیه عاشق ان لبخند زیبا شده بود

اما تهیونگ احساسات نامعلومی داشت از طرفی امگایش از توجه جفتش نسبت به خود خوشحال بود تعلق داشتن به کسی حس جالب بود که تاکنون تجربه اش را نداشت اما در عین حال به خود نهیب میزد که این حس همیشگی نخواهد بود

با تمام شدن صدای گیوچین و طبل نگاهشان به سمت رقاص ها کشیده شد که رقص را به اتمام رسانده بودند و از گوشه ای خارج میشدند پادشاه با لبخند رو به انها کرد و گفت

زندگی ای پر از خوبی و خوشی را برای شما ارزو میکنم

دوباره رو به سوی میهمانان کرد و جامی برداشت و دستش را بلند کرد

-به سلامتی گوریو

وهمه با هم فریاد زدند

به سلامتی گوریو

و از شراب درون جامشان نوشیدند

و بالاخره جشن به پایان رسیده بود و پادشاه مجلس را ترک کرد

شاهزاده وجفتش سوار بر کجاوه شدند تا به عمارت نزدیک قصر برسند

جونگکوک با به حرکت امدن کجاوه به صورت زیبای جفتش خیره شد

+شما خیلی زیبایید شاهزاده

تهیونگ با لبخند رو به جونگکوک کرد و دست او را در دست گرفت

-اما قرار شد  شاهزاده صدام نکنی و با من رسمی صحبت نکنی من حالا فقط همسرتم

جونگکوک با شنیدن صحبت های جفتش لبخند زیبایی زد خم شد و لب های امگا را بوسید دوباره و دوباره لب های زیبایش از بوسیدن زیاد متورم و سرخ شده بود که شاهزاده را هزار برابر در نظرش زیبا تر میکرد

کجاوه ایستاد و ندیمه شاهزاده با لبخند درخشانی در کجاوه را باز کرد

جونگکوک از کجاوه پیاده شد و شاهزاده هم سریعا بعد از او پیاده شد

+خب خیلی وقته به عمارت نیومدم اما فکر میکنم زیبا تر شده

-چشم های تیز بینی داری

+چطور؟

-خب باید چشم های تیزبینی داشته باشی که توی این تاریکی عمارت رو ببینی و حتی با قبل مقایسه اش کنی

با لحن شوخ الفا لبخندی زد پسرک با نمکی بود

دو طرف لباس بلندش رو  بالا گرفت و به سمت اقامتگاه حرکت کرد وقتی به اقامتگاهشان رسید دو ندیمه درب کشویی را برایشان باز کرد تشک بزرگی در گوشه ای از اقامتگاه پهن شده بود با دیدن تشک سر به زیر انداخت

Power struggle | KVWhere stories live. Discover now