part14

417 71 20
                                    

ووت یادت نره جوجو😄💋💥
"زود..زود ...سریعتر کارتون رو انجام بدید "
جیمین درحالیکه بین ندیمه های طباخ خانه میگشت گفت
"اهای،ندیمه پارک،تو نمیتونی به زیر دست های من دستور بدی "
جیمین نگاهش رو به اشپز گستاخ داد
"شاید چون سرپرستشون نمیدونه باید چیکار کنه به زیر دست ها دستور میدم"
اشاره ای به اسمان کرد و ادامه داد
"خورشید درست وسط آسمان میتابه این یعنی الان وسط ظهره و غذای شاهزاده و همسرش اماده نشده این درحالیه که ما باید زود تر حرکت کنیم تا به شب برنخوریم "
با صدای سرفه ندیمه ای به سمت دیگر خیره شدند
ندیمه خم شده بود و داشت زیر اجاق فوت میکرد
"حتی اینقدر هم نمیدونی که به زیر دست هات بگی گوشت گوزن روی شعله ی مستقیم اتش سفت میشه پس نباید ارتفاع اتش زیر اجاق زیاد باشه"
جیمین سری از روی تاسف تکون داد
"غذای شاهزاده رو خودم اماده میکنم "
هانبوکش توسط ندیمه بتا کشیده شد
"این کار منه ندیمه پارک ،تو کارم دخالت نکن"
جیمین با لبخند مسخره دست بتا رو از یقه ش جدا کرد
"لیاقتت اشپزی برای سرباز ها و افسر های دون پایه ست و در ضمن به محض رسیدن به عمارت....کارت به بانو لی گزارش میشه "
استین هانبوکش رو بالا داد
گوشت خوک رو توی ظرف چوبی طعم دار کرد و بعد ظرف بزرگ سنگی رو روی اجاق روشن گذاشت و شروع به تفت دادن گوشت ها کرد و گشنیز و جعفری خورد شده رو به محتویات ظرف اضافه کرد  بعد از سرخ شدن کامل درب سنگی،ظرف رو روش قرار داد تا گوشت خوک خوب پخته بشه
گوشت  گوزن و قرقاول  که توسط ندیمه تیکه تیکه شده بود رو جداگانه توی ظرف ریخت و اونها رو خوب طعم دار کرد حواسش بود که تندی غذا زیاد نباشه چون علاوه براینکه شاهزاده غذای تند دوست نداشت به غدای تند حساسیت داشت و بدنش کهیر میزد
یکی در میان از گوشت قرقاول و گوزن رو به سیخ های چوبی از قبل تراشیده شده بود زد
"هانسو ...چربی اب شده رو بیار"
چربی اب شده پیه گوزن رو روی گوشت گوزن ریخت و مطمئن شد به خورد گوشت بره
جیمین با جدیت مشغول کارش بود فارغ از اینکه بدونه قلب مردی رو در فاصله چند متری برای اولین بار به تپش های تند وا داشته
باد بزن رو برداشت در حین تنظیم کردن شعله اتش  با باد بزن مقدار خاکستر توی چشمش رفت
درحالی که سرفه های کوتاهی میزد اشک های ناشی از خاکستر توی چشم هاش روی صورتش میریخت
بدون اینکه چشم هاش رو باز کنه با حس کردن پارچه روی اشک های صورتش گفت 
"جه هی ...حواست به کباب شدن گوشت ها باشه ....از تو هم ممنونم هانسو "
اما با بکار انداختن حس بویایی و بعد از اون استفاده کردن از قوه بینایی متوجه شد کسی که با پارچه اشک هاش رو پاک کرده هانسو نیست
با عصبانیت اخم هاش رو توی هم کشید
"قبلا گفتم باز هم میگم ،بهم نزدیک نشید افسر مین "
با انداختن پارچه روی زمین از اون مکان خفقان اور دور شد
اما یونگی نباید ناامید میشد نه حالا که فهمید قلبش از دیدن دوباره امگا محکم شروع به تپیدن کرده
باید از حسی که پیدا کرده بود مطمئن میشد دنبال امگا رفت با دیدن امگا که به درخت تکیه داده و چشم هاش رو بسته بود نزدیک تر رفت
"متاسفم ندیمه پارک در واقع نمیدونستم اون گردنبند معنی بدی داره ، اون گردنبند زیبا بود و من برای عذر خواهی به شما دادم ...و باعث یک سو تفاهم بزرگ شد "
از بین کمر بندش استر قرمز رنگی بیرون اورد
"میدونم ناچیزه اما ...امیدوارم منو ببخشید "
جیمین با اکراه استر قرمز رنگ رو از دست افسر مین گرفت
سنجاق سر با تزئین گلهای همیشه بهار حالا جیمین مطمئن شده بود افسر مین معنی هدیه ها رو در نظر نمیگره و صرفا چیزی که خوشش بیاد رو هدیه میده
گلهای همیشه بهار نشونه درخواست ازدواج بودن و جیمین مطمئن بود منظور الفا از دادن هدیه چنین چیزی نیست
اون الفا واقعا یه احمق به تمام معنا بود
"باشه ...میبخشمت افسر مین ...ولی لطفا حداقل دفعه بعد راجب به نماد و مفهوم هدیه پرس و جو کن "
.
.
.
در حالیکه چای مینوشیدند به نوای اروم و غمگین گیوچین که توسط ندیمه ای در گوشه ای از خیمه نواخته میشد گوش میدادند که جیمین اجازه ورود خواست
با ورود جیمین ندیمه ها یکی یکی میزهای چوبی که غذاهای خوشرنگ و لعابی روی انها چیده شده بود جلوی اونها گذاشته شد
شاهزاده بی هیچ حرفی شروع به خوردن غذا کرد اما تاجر جوان مسخ حرکات لب و دهان شاهزاده بود
شاهزاده بعد از چشیدن تیکه گوشت گوزن کباب شده لب هاش رو سمت جام طلا برد و کمی از مشروب مروغوب نوشید لبهاش رو غنچه کرد و با چابستیک تیکه ای گوشت قروقاول برداره ذهنش بیش از حد نگران رویارویی با خانواده همسرش بود
"چه چیزی ذهنتون رو مشغول کرده؟"
تهیونگ لبخند ریزی به چهره همسرش زد
"چیزی نیست "
بود،تهیونگ نگران بود برعکس امگاهای اشراف هیچ چیز از همسرداری یا حتی گلدوزی یا تربیت فرزند نمیدونست و قرار بود یک ماه با همسرش توی قبیله یوهان با خانواده همسرش دست و پنجه نرم کنه درحالی که از اون خانواده تنها مادر جونگکوک و پدرش رو دیده بود .
با صدای جونگکوک به خودش اومد
"فکر میکنم بخاطر دیدن خانواده ی من  اضطراب دارید"
تهیونگ خشکش زد اون الفا چطور میتونست ذهنش رو بخونه ؟اون مرد جوری تهیونگ رو میشناخت که انگار سالها باهم زندگی میکردن و الفا رفتار همسرش رو حفظ بود
"خب در واقع کمی"
الفا بینی اش رو چین داد و نخودی خندید
"من کنارتم ،تا وقتی هستم از چیزی نترس و برای چیزی اضطراب نداشته باش"
تهیونگ به چشم های الفا نگاه کرد چیزی نگفت و مشغول خوردن شد
انگار الفا کلماتش رو از صمیم قلبش میگفت جوریکه با هر کلمه تهیونگ میتونست قلب مهربون الفا رو لمس کنه
.
.
.
گرگ میش به قبیله رسیدند و حالا تهیونگ اینجا بود رو به روی عمارت جئون که کلی خدمه ایستاده و منتظر بودند و مادر پیر جونگکوک در صدر همه ایستاده بود لباس یشمی رنگ پیرزن رو جوان تر و زیبا تر نشون میداد
از اسب پیاده شدند و وارد عمارت جئون شدند با وارد شدن انها پیرزن با لبخند زیبایی به اونها نزدیک شد تا بالاخره با قدم های هردو طرف به هم رسیدند
و تهیونگ تنها به تعظیم کوتاهی بسنده کرد و تنها کمی گردنش را برای احترام خم کرد
و مادر جونگکوک با لبخند به او خیره شد
"خوش امدین شاهزاده عزیز "
اما در این بین صدای پچ پچ سرزنش وار دیگران تهیونگ رو اذیت میکرد
مرد جوان بتا دست به سینه و با چشم های جمع شده به فرد کنارش گفت
"میدونستم ،شاهزاده مغرور و خودخواهه"
صدای دختر جوانی که میگفت
"بیچاره اوپا چطور اون الفای مهربون و مودب با چنین امگای مغروری زندگی میکنه؟"
زن میانسالی درحالی که بچه اش رو به اون دستش میداد شماتت بار گفت
"حداقل تا کمر خم میشد ،حتی رسم و رسومات رو بلد نیست،توی اون قصر به جز مفت خوری چیکار میکنن؟"
از این قبیل حرف ها زیاد به گوش تهیونگ رسید
اون واقعا متاسف بود نمیخواست توی دیدار اول اینطور بی ادب و مغرور جلوه کنه سرجایش خشکش زده بود و صدای پیرزن رو نمی شنید
با دستی که روی کمرش نشست قدم کوتاهی رو به جلو برداشت نگاهش رو به پشت سرش داد و لبخند روشن الفا رو دید
"حق با مادر بزرگه ، حتما برای شاهزاده این همه راه خسته کننده بوده بهتره استراحت کنیم "
دقایقی بعد وارد اقامتگاه جونگکوک شدند به محض بسته شدن در اقامتگاه توسط ندیمه شاهزاده لب گشود
"واقعا متاسفم جونگ... واقعا متاسفم نمیخواستم جلوی قبیله ات بی ادبی کرده باشم یا با این کارم تو رو تحقیر کنم من...من فق...
صحبتش با لبهایی که مهمون لبهاش شده بود بسته شد الفا با ولع همسرش رو میبوسید زیبا و عاشقانه !
و جالب تر این بود که امگا هم انگار تمام وجودش رو توی اون بوسه گذاشته بود و برای عذر خواهی لبهای زیبای الفا رو میبوسید
بوسه با اخرین مکش لبهای الفا از امگا تموم شد الفا سر همسرش رو روی سینه اش گذاشت و مشغول نوازش موهای مواجش شد
"میدونم ،لازم نیست توضیح بدی عزیزم ،درک میکنم تو ...جایی بزرگ شدی که همه به تو احترام میگذاشتن نه تو به دیگران پس طبیعیه که ندونی توی این جور موقعیت ها چیکار کنی"
تهیونگ بدون اونکه کنترلی روی رفتارش داشته باشه دست هاش رو دور کمر الفا حلقه کرد
"با این حال متاسفم ،حتما خیلی جلوی مادرت و مردم قبیله باعث خجالتت شدم  "
الفا خنده کوتاهی کرد
"خجالت ؟کار های تو خجالت زده م نمیکنه همه چیز راجب به تو دوست داشتنیه "
امگا از اغوشش بیرون اومد
جونگکوک با نوک انگشت ضربه کوتاهی به بینی همسرش زد
"و راجب مادرم ، خانمی که بیرون دیدی مادرم نیست من مادرم رو خیلی وقته از دست دادم ایشون مادربزرگه منه... الهه قبیله یوهان "
"راجب به مادرت متاسفم "
"ممنون اما من اصلا مادرم رو ندیدم "
الفا برای عوض کردن جو بینشون لبخندی زد و با شیطنت گفت
"برای حمام،به من ملحق میشید شاهزاده ؟"
امگای جوان تنها به تکان دادن سر بسنده کرد و پشت سر الفا حرکت کرد
با باز شدن در کشویی تهیونگ با تعجب به اتاقک نگاه کرد
"تعجب نکن ،اینجا پر از چشمه اب گرمه پس نیازی به گرم کردن اب نداریم "
جونگکوک بعد از مرخص کردن ندیمه ها هانبوکش رو بیرون اورد و تهیونگ همراه با او وارد حوض وسط حمام که اب گرمی داشت شدند
گرمای زیاد اب تن تهیونگ رو میلرزاند
جونگکوک نزدیک به همسرش شد و با صابونی که از پیه حیوانی تهیه شده بود ولی رایحه گل های لاوندر رو داشت شروع به شستن تن همسرش کرد
بعد از شستن تن همسرش و نشاندن بوسه طولانی روی لبهای او شروع به شستن بدن خودش کرد و از حوض بیرون اومد تا برای جشن خوشامد گویی اماده شودند
________________________________________
۱۷۰۰ کلمه نگید چرا خیلی راجب به همه چی توضیح میده خواسته اب ببنده بهش 🤣نه فقط میخوام با فضای اون زمان بیشتر اشنا شید 😅
ها میبینم که اخرای فیک منتظر خاک بر سری بودین 🤣
نوچ حالا حالا ها باید صبر کنین 😄
امیدوارم این پارت رو دوست داشته باشین ولی خودم زیاد ازش راضی نیستم 💔
یه تشکر ویژه از کسانی که ووت و کامنت دادن
بوک رو تو ریدینگ لیستشون اد کردن و منو فالو کردن 💋❤
نظرتون راجب به تا اینجای فیک چیه ؟




Power struggle | KVWhere stories live. Discover now