part21

376 40 10
                                    

مثل هر روز صبح الفا مشغول شانه زدن موهای همسرش بود انگشتانش را بین موهای همسرش برد عطرغلیظ بهار نارنج با عطر گل صدتومانی ترکیب فوق العاده ای ساخته بود تنها چیزی که به مرد ارامش میداد عطر بهار نارنج همسرش بود
صدای در هر دو رو از خلسه شیرین بیرون اورد
"بیا داخل مینی"
ندیمه جوان وارد اقامتگاه شد با دیدن الفا جئون که موهای همسرش رو شانه میزد جیمین رو برای گفتن خبرش دودل کرد
شاهزاده درحالیکه ساقه  گل صد تومانی رو بین انگشت اشاره و شصتش بود منتظر به چشمان او خیره بود
"اگر اتفاقی افتاده میتونی بگی مینی غریبه ای نیست"
جیمین سرش رو پایین انداخت
"ولیعهد درخواست ملاقات باشما توی اقامتگاه موقتشون رو دارند"
بعد از این جمله تهیونگ تونست سنگینی دست جونگکوک رو روی رون پاش احساس کنه نگاهش رو به همسرش که پشت سرش بود داد لبخند مغمومی روی چهره همسرش نقش بسته بود دوباره شروع به نوازش موهای امگایش کرد .
"درخواست ملاقاتشون رو میپذیرم "
دست جونگکوک روی موهای مواج معشوقش سر خورد با این حال دوباره دست بلند کرد و تره ای از موهایش رو بالای سرش بست و بینیوی  زیبایی رو به موهاش هدیه داد .
به کمک ندیمه اش هانبوکی نیلی رنگ به تن کرد و به سمت اقامتگاه ولیعهد راه افتاد .
.
.
.

"عالیجناب شاهزاده تشریف فرما شدند "
ولیعهد باقی مانده جامش رو سر کشید و منتظر ورود ان زیبای طناز شد .
نگاهش به قامت معشوقش افتاد زیبایی رنگ پوستش در ان هانبوک نیلی رنگ چند برابر شده بود لبهای سرخش براق به نظر میرسید و تیر اخر چهره محبوبش ...چشم ها ...اون چشم های جادویی توانایی افسون کردن هر کسی رو داشت چشم های درشت و کشیده اش که با بی حوصلگی صاحبش خمار شده بود؛ کنار معشوقش ایستاد
"زیبایی تو توی هر رنگی ثابت شده ست اما ارزش و لیاقت تو تنها هانبوک زرشکی لوناست "
تره ای از موهای تهیونگ رو دور انگشت اشاره اش پیچید با دست دیگه اش سنجاق مویی که موهاش رو بالا نگه داشته بود رو بیرون کشید موهای تهیونگ به زیبایی روی کمرش ریخت
"بهت گفته بودم دوست ندارم با سنجاق سر ببینمت ،حداقل وقتی به دیدنم میای نمیخوام بینیو رو بین موهات ببینم *"

*در گذشته خانم ها و اقایون وقتی ازدواج میکردند به وسیله بینیو موهاشون رو بالا جمع میکردن یکی از نشانه های متاهل بودن فرد بستن مو با بینیو بوده*

امگا به ارامی چشم هاش رو بست و جواب داد
"داشتن یا نداشتن سنجاق سر چیزی از حقیقت کم نمیکنه "
ولیعهد سکوت کرد و امگا با بی حوصلگی ادامه داد
"خب دلیل این دیدار خصوصی چیه؟"
ولیعهد که به خوبی تغییرات پسر رو به روش رو احساس میکرد قبل از هر حرفی کمی مشروب ریخت و خودش یکسره مشروب رو بالا کشید
"پیغام رسیده احوال لونا مساعد نیست و توی بستر افتادند ؛به زودی باید به پایتخت عزیمت کنیم "
امگا با یاد اوری نامه ای که چند روزی میشد از قصر رسیده بود لب برچید با مرگ الفا جئون به کلی نامه رو از یاد برده بود
"فردا عصر به سمت باکجه حرکت میکنیم"
امگا  تنها با احترامی کوتاه اقامتگاه ولیعهد رو ترک کرد
.
.
.
در راه برگشت به اقامتگاه بود که محافظ همسرش رو دید در حالی که عقابی پنجه هاش رو محکم دور ساعد او پیچیده بود
محافظ با دیدن شاهزاده تعظیم کرد
شاهزاده با ملایمت انگشت اشاره ش رو روی کرک های سفید سر عقاب کشید و پرسید
"این همون جوجه عقاب شکاری چند ماه پیش نیست ؟"
محافظ جواب داد
"بله سرورم ،جناب جئون دستور دادند اموزش داده بشه تا برای شما خطری نداشته باشه"
شاهزاده با هیجان درستش رو روی بالهای مشکی رنگی گذاشت که اخرین بار کرک های ریز خاکستری بودند و نوازش کرد
"میخوام از این به بعد خودم ازش مراقبت کنم ،برای این اماده ست؟"
محافظ سرش رو پایین گرفت و جواب داد
"بله سرورم به اندازه کافی بزرگ شده و به رایحه شما عادت کرده اون رایحه شمارو از شما و اطرافیانتون تشخیص میده و اگر احساس کنه کسی برای شما خطر داره به اون حمله میکنه"
شاهزاده رضایتمند لبخند کوتاهی زد و دستش رو مشت کرد و جلوی پنجه های عقاب گذاشت
عقاب چنگ هاش رو از دست مرد باز کرد و دور دست صاحب اصلی اش حلقه کرد
"اوه زیادی سنگینی نایکالون!"
صدای متعجب  همسرش رو از دور شنید
"نایکالون؟"
لبخندی به چهره همسرش زد  دست بر قضا اونها توی این نقطه از قصر بزرگ جئون ها به هم رسیده بودند و سوالش رو جواب داد
"به معنی تیز پر !عقاب ها توی پرواز عالی و سریع اند"
جونگکوک درحالیکه گردن عقاب رو لمس میکرد گفت
"اسم قشنگیه"
با تردید نگاهش رو به چشم های همسرش دوخت نگاهش رو بالا تر اورد و دوباره موهایی رو دید که دور سر همسرش ریخته بود بدون بینیویی که صبح امروز روی سرش بود
چیزی نگفت سکوت تنها کاری بود که از دستش برمیومد به زور لبخندی زد و دستش رو روی موهاش گذاشت .
"میگم گوشت خام بیارند حتما دوست داری به نایکالون غذا بدی "
با عشق به چشم هاش نگاه کرد نه نمیتونست از اون ناراحت باشه اما دروغ چرا ؟دلش از همسرش شکسته بود بار چندم بود که به دیدن ولیعهد میرفت و بینیو رو از موهاش بیرون میکشید؟صبر میکرد جونگکوک صبر میکرد اون به معجزه زمان به معجزه عشق باور داشت اونقدر همسرش رو توی عشق و ناز و نعمت غرق میکرد تا فکر الفای دیگری به ذهن همسرش خطور نکنه!
نفس عمیق منقطعی کشید و با قدم های ارام از همسرش دور شد
"الفا؟"
شیرین بود الفا صدا زده شدنش توسط اون زبان کوچک دوست داشتنی و شیرین بود از صاحب صدا دلگیر بود و میخواست توی خلوت خودش غرق بشه اما شیرینی اون کلام قلبش و بدنش رو وادار به ایستادن میکرد
به سمت همسرش برگشت
"باید با شما صحبت کنم لطفا بعد از غردب و قبل از نیمه شب به اقامتگاه بیاید "
با عشوه نگاهش رو از الفا گرفت و درحالیکه عقاب رو نگه داشته بود به سمت اقامتگاه حرکت کرد .
.
.
.
میدانست الفا طبق قرار نانوشته ای اول برای چیدن گل صد تومانی به باغ رفته الفا غروب هرروز قبل از امدن به اقامتگاه برایش گل صدتومانی می چید ... بعد از مرگ الفا جئون شب ها برایش تار مینواخت و نواختن تار رو به او یاد میداد ... و موقع خواب گرمای بدنش رو مهمان سردی پوست تهیونگ میکرد با یاداوری الفا لبخندی روی لبهای امگا نشست واقعا هیونشیک چطور خودش رو با جونگکوک مقایسه میکرد درحالیکه امگا قدم به قدم قلب کوچکش رو به مرد تقدیم میکرد؟
بالبخندی دوباره دستش رو روی جای مارک الفاش گذاشت مدتی بود که دیگه دارو های بانو کیم رو مصرف نمیکرد چطور اوایل اینطور ساده بود که گول اون زن رو خورده بود؟
شاید ولیعهد به او علاقه مند بود اما اون زن چیزی جز قدرت نمیخواست میدونست این تنها نقشه زن نیست و مطمئنا گزینه های دیگه ای روی میزش داره برای بار چندم برای نقشه اش رو مرور کرد و بیشتر مطمئن میشد باید جای پای خودش رو محکم میکرد و از بروز دسیسه های دیگه جلوگیری میکرد و مطمئنا برای مقابله با تهیان هم نقشه خودش رو داشت
در حینی که توی فکر غرق بود تیکه گوشت دیگری رو بالا انداخت و نایکالون به سرعت اون تیکه گوشت رو بین منقارش گیر انداخت
عقاب رو به افسر مین سپرد و درحالیکه جیمین دست هاش رو می شست دستور داد
"همه ندیمه ها جز ندیمه ارشد؛ ندیمه پارک مرخص اند "
نگاه جیمین با لبخند بالا اومد و شاهزاده با شیطنت نگاهی به ندیمه اش انداخت
"خوشت اومد ؟ندیمه ارشد؟"
و بعد هر دو با هم خندیدند همیشه همینطور بود اون دو توی خلوت شاهزاده و ندیمه نبودند دو تا دوست صمیمی مثل دو تا برادر جیمین به چشم های خندان شاهزاده نگاه کرد
"فکر نمیکنم نقشه ات اثری داشته باشه شاهزاده "
شاهزاده درحالیکه یکی از تشدید کننده رایحه* رو روی گردنش می ریخت پاسخ داد
"چطور ؟"
*تشدید کننده رایحه روغنی که باعث قوی تر شده رایحه میشه و احتمال توی هیت رفتن رو بالا میبره *
ندیمه درحالیکه حالا لباس شاهزاده رو از تنش بیرون می اورد و اون رو برهنه میکرد گفت
"احتمال بارداری ناموفق هست ؛هنوز اثر دارو ها از بین نرفته ،تا هفته پیش مصرف میکردید و به علاوه انگار که زهر مصرف کردید کف پاهاتون زرده پس هنوز اثرش نرفته"
اینبار شاهزاده در حالیکه تشدید کننده رایحه رو به نوک سینه اش میکشید با تردید لب زد
"من...من مجبورم جیمین این به نفع همه ست که وقتی به پایتخت بر میگردم باردار باشم ...وگرنه هیچ چیز اونطور که باید پیش نمیره "
اینبار لباس خواب سفید رنگ رو که با طرح های ریز گل نیلوفر روی یقه و سر استین حک شده بود رو پوشید
و ندیمه نصیحت وار به شاهزاده گفت
"بهتر نیست موهاتون رو ببندید شاهزاده ؟از ظهر امروز باز هستند"
شاهزاده سرش رو به چپ و راست تکان داد
اما امگای دیگر کنارش زانو زد و با مهر موهایش رو جمع کرد و  روی شانه راستش ریخت
"شاهزاده شما ازدواج کردید ،الفا ها دوست ندارند همسرشون با موهای باز خارج از اقامتگاه دیده بشن
اینکه بی هوا موهاتون رو باز میگذارید به الفا نشون میده شما تعهدی در برابر اون و گرگش ندارید "
شاهزاده با تعجب نگاهش رو به ندیمه اش داد
"شاید در خانواده سلطنتی برای شما فقط نشان ازدواج باشه اما برای اشراف زاده ها و رعایا نشان از تعهدی ست که به همسرشون دارند"
نگاهش رو به پایین بود حالا قصد هیونشیک رو از این کار میفهمید حالا نگاه نامفهوم و چشم های کدر امروز الفا براش ترجمه میشد
با وارد شدن تاجر جواب ندیمه تعظیم کوتاهی کرد و از اتاق بیرون رفت الفا و امگا پشت میز نشستند و امگا برای همسرش چای ریخت
امگا نگاهش رو به مشت الفا داد همسرش عصبانی بود از مویرگ های سرخی که بین سفیری چشم هاش به چشم می امد میتوانست تشخیص بده حتی به رسم هر روز با گل صد تومانی به دیدنش نیامده بود  پس سعی کرد هدایت بحث رو به عهده بگیره
"تحقیقات راجب به مرگ الفا جئون به کجا رسید؟"
الفا اینبار چشم های سرخ شده ش رو به امگا داد و گره دست هاش رو محکم تر کرد و چشم هاش رو خصمانه به امگا داد
انگار شب خوبی در پیش نبود و الفا انگار از خود تهیونگ عصبانی بود چرا؟ چون موهاش رو باز گذاشته بود؟ اما زمانیکه الفا اون رو دیده بود و  بینو نداشت تا این حد عصبانی نبود پس مشکل چیز دیگه ای بود
و اتفاق بد این بود که تشدید کننده رایحه تاثیر خودش رو میگذاشت نوک سینه هاش سیخ شده بود و به لباس زر بافت کشیده میشد و این باعث سوزش نوک سینه هاش میشد
با این اوضاع ترجیح داد حرف اصلیش رو بزنه
"حال...حال مادر خوب نیست و توی بستر افتادن قراره که فردا به سمت باکجه حرکت کنیم میدونم زمان زیادی از فوت پدرت نگذشته اما میخوام که من رو همراهی کنی!"
الفا با شنیدن اسم پدر چشم هاش رو روی هم گذاشت و سعی کرد با نفس کشیدن خودش رو اروم کنه
از طرف دیگر حال امگا بدتر میشد با حس سخت شدن عضوش بدون کنترل روی خودش روی پای الفا نشست و سرش رو توی گردنش فرو کرد
الفا به امگای توی بغلش نگاه کرد تنها دیدن اون چشم ها عصبانیت رو از اون دور میکرد چیشده بود؟بعد از پدرش نوبت به اون رسید ؟شاهزاده و ولیعهد قرار بود مثل پدرش حین سفر به باکجه سرش رو زیر اب کنند؟
دستش رو روی موهای افشان همسرش گذاشت پس امگا داشت اون رو برای اخرین بار به  عشقبازی دعوت میکرد ؟
می پذیرفت اون مرگ رو از عزیز ترین کسِش می پذیرفت  چقدر تلخ بود جدا شدن از این اغوش دوست داشتنی چقدر تلخ بود که صاحب این اغوش او را به کام مرگ میکشید و چه شیرین بود وصال او به پدرش درست سه هفته بعد از مرگ او ...
میپذیرفت این مرگ شیرین توسط معشوقه اش را  مثل اینکه اینبار اخر خط بود !
اعتراف مردی که دستگیر شده بود او را اتش زد وقتی به سمت اقامتگاه امده بود در اتش خشم میسوخت اما وقتی نگاهش به او افتاد درست همان لحظه مرگ را پذیرفت
بوسه ای از عشق روی لبهای معشوقه اش کاشت و با یاد اوری اعتراف مرد قطره اشکی از چشم هاش جاری شد
[ما توسط شاهزاده و ولیعهد اجیر شده بودیم تا شما رو بکشیم اما پدرتون به جای شما ولیعهد رو همراهی کرد ...من رو ببخشید سرورم...]

_______________________________________
خب چطور بود؟اتک خوردید ها😂😂😂
به پاور استراگل عشق بدید ❤
دوستتون دارم و ممنون که این همه مدت منتظرش بودید 💞
اپ پارت بعد احتمالا بازه ۱۹ تا ۲۲ بهمن هست

Power struggle | KVWhere stories live. Discover now