part19

431 65 34
                                    

ای که دستت میرسد ووتی بکن 👇💫
💞راستی تو مسیج بوردم اسپویل از دیالوگ های فیک میگذارم دوست داشتید چک کنید 💞
بعد از ظهر دلپذیری بود امروز قصد داشت از تاکستان عمارت دیدن کند وقتی به جونگکوک خبر داد که قصد دیدن تاکستان رو داره ،مرد دستش رو در دست گرفت و لبخند مهربانی به صورت نشاند و به تهیونگ اطمینان خاطر داد که همه چیز رو برای راحت بودنش مهیا میکنه
بین راه قدم زد و بالاخره به تاکستان رسید نزدیک به بهار بود و برگ درختان انگور کوچک بودند و تازه به اندازه کف دست یک کودک میرسیدند و خوشه های انگور هنوز سبز و نرسیده بودند
با دیدن تخت اماده شده درست وسط تاکستان لبخند کوچکی زد درست مثل همیشه ، همسرش بهترین رو براش در نظر گرفته بود .
به پهلو رو تخت دراز کشید که اندامش رو به زیبایی به رخ هر بیننده ای میکشید
تیکه ای از پرتقال پوست گرفته شده رو توی دهنش گذاشت حالا معنی  حرف جونگکوک مبنی بر اینکه رفاه و خدمتگذاری عمارت جئون ها درست مثل قصر هست رو میفهمید
به تار گوشه میز رو به روش نگاه کرد مثل اینکه جونگکوک تاری که به عنوان هدیه به او داده بود رو همراه خود اورده بود
نشست و تار رو توی دستش گرفت و انگشتانش رو روی تار های ظریف کشید که صدای ارام اما گوش نوازی از تار ساطع شد
کنجکاو دوباره و دوباره تار های مو مانند رو با نوک انگشتش میکشید و نوایی ناهماهنگ رو مینواخت
همونطور که انگشت هاش رو روی تار های باریک تار میکشید انگشت اشاره اش اسیر دستی شد
نگاهش رو به پشت سرش داد با دیدن همسرش ناخوداگاه لبخند شیرینی مهمان لبهایش شد
مرد همانطور که ایستاده او را در اغوش خود کشیده بود انگشت اشاره تهیونگ رو روی تار حرکت میداد و انگشتش را هدایت میکرد و این بار صدایی به زیبایی اواز فرشته ها به گوش رسید انقدر دل نشین که تهیونگ تمام وجودش رو در اغوش همسرش رها کرد و تنها به ان نوای دلربا گوش سپرد
با کشیدن اخرین تار توسط نوک انگشتش و حس بوسیده شدن موهای سرش ،چشم هاش رو باز کرد .
جونگکوک روی گوشه دیگه تخت نشست و به ارومی به سمت تهیونگ خزید و دستش رو روی ران پای همسرش گذاشت .
"تقریبا مثل گیوچین نواخته میشه اما چون تار هاش لطیف تر هستند صدای ارام تری داره و همینطور راحت تر نواخته میشه "
"تو...گیوچین هم مینوازی ؟"
"نواختن کاریه که برام لذت بخشه ...مادربزرگم علاقه زیادی به نواختن گیوچین داره و همینطور مادرم تمام طول بارداریش برام گیوچین می نواخت ... از زمان بارداری مادرم با صدای موسیقی انس گرفتمامگا با ناراحتی لب هاش رو جمع کرد و گفت :
"اما من نمیتونستم گیوچین بنوازم"
جونگکوک متفکرانه پرسید:
"بخاطر قوانین قصر ؟"
امگا درحالی که پوست روشن دست همسرش رو با انگشت اشاره اش نوازش میکرد پاسخ داد :
"نه ...نواختن گیوچین بند انگشت ها رو محکم میکنه و من به عنوان یک امگای سلطنتی می بایست انگشت های کشیده و بدون پستی بلندی داشته باشم"
جونگکوک لبخندی زد و دست تهیونگ رو گرفت و نرمی لبهاش رو به اون انگشت های کشیده هدیه داد
"پس به این دلیل  ،این انگشت ها تا این اندازه زیبا هستند و من صاحب این زیبایی"
شنیدن اینکه جونگکوک اون رو متعلق به خودش میدونه باعث اب شدن قند شیرینی توی دلش شد و امگای درونش میخواست از خوشحالی درونش رو بشکافه و بیرون بیاد
"نگران نباش نواختن تار اسیبی به انگشت های زیبات نمیزنه عزیزم"
جونگکوک دوبار تار رو برداشت و انگشت اشاره تهیونگ رو بین دو انگشت خودش گرفت و شروع به نواختن کرد و با هر نوای ارومی که می نواخت تهیونگ رو بیشتر در اغوشش میفشرد.
اوقات خوششون با شنیدن طبلی که از سر در دروازه عمارت به گوش میرسید پایان یافت تاجر جوان درست مثل یک مار گزیده سر جای خود ایستاد
مرد جوان بدون هیچ توجهی به همسرش به سمت خروجی تاکستان دوید
تهیونگ نگران شده بود این صدای وهمناک که هنوز از طبل به گوش میرسید چه معنایی داشت؟
سراسیمه به دنبال همسرش راه افتاد و بی توجه به ندیمه هایی که پشت سرش تقریبا میدویدند به سرعت راه رفته همسرش را دنبال میکرد نمیدانست چه چیزی باعث تشویش در ذهن او شده اما خوب میدانست حال بد و نااروم الفا او را نگران و مضطرب ساخته
نزدیکی دروازه ورودی عمارت رسید کاروان اعزامی ولیعهد که برای سرکشی به خارج از عمارت رفته بودند  وارد عمارت شدند و نگهبانان به سرعت در دروازه را بستند
نگاهش به هیونشیک خورد که تیری در بازویش فرو رفته بود و صدای شیهه اسب رم کرده به گوش میرسید دوباره نگاهش را به همسرش داد که تنها رو به روی اسبی ایستاده بود و افسارش را به دست گرفته بود رد اشک هایش روی صورتش جویباری کم عمق ساخته بود .
جونگکوک درست مثل کودکی که از پدرش چیزی تمنا میکند با چشم های اشکی به او مینگریست
الفا جئون به یاد کودکی تنها فرزند خونی اش لبخندی زد و بعد از روی اسب به زمین افتاد
همه جمعیت به سمت ولیعهد حجوم برده بودند و دیدن جونگکوک بین اون جمعیت دیگر راحت نبود بین ان شلوغی دو طرف بازوی بتایی رو در دست گرفت و محکم تکانش داد و پرسید
"چی شده ؟چه اتفاقی افتاده؟"
مرد بتا با اضطراب پاسخ داد
"شورشی ها ....شورشی ها به ولیعهد سوء قصد کردند ...ولیعهد با تیر زخمی شدند ...الفا جئون ...قسم میخورم خودم دیدم نیزه ای در کمر او فرو رفت"
تهیونگ حس کرد دهانش خشک شده و زبانش بند امده
جمعیت رو به سرعت کنار زد و به ولیعهد نزدیک شد تا مبادا خطری مرد دوم گوریو رو تهدید کنه
به ولیعهد رسید دستی به بدنش کشید تا از سالم بودنش اطمینان حاصل کنه
در همین حین ولیعهد دستی بر گونه شاهزاده کشید و با سختی گفت
"خوبم عزیز کرده ...فقط بازوی راستم مجروح شده"
در همین حین خواجه سو دست دیگر ولیعهد رو دور گردنش انداخت و اون رو به سمت اقامتگاه موقت ولیعهد هدایت کرد
با دورشدن ولیعهد محوطه کمی خلوت تر شده بود و حالا صدای فریاد همسرش بلند تر توی گوشش زنگ میزد نگاهش رو از افرادی که سعی داشتند اسب رم کرده رو ارام کنند گرفت و به گوشه دیگری داد که کمی شلوغ تر بود به منبع صدا نزدیک شد و هرچه نزدیکتر میشد صدای جونگکوک بلندتر به گوش میرسید ندیمه ها رو کنار زد و به وسط حلقه رسید
جونگکوک درحالی که تن بیجان پدرش رو در اغوش داشت مانند زنی بیوه مویه میکشید و سعی داشت با صدا زدن پدرش اون مرد رو از خواب ابدی بیدار کنه
دستش رو روی شونه الفا گذاشت و سرش رو در اغوش گرفت
"اروم باش جونگکوک ....اروم باش عزیزم اون دیگه رفته"
جونگکوک دیگر چیزی نمیگفت و تنها سرش رو به سینه تهیونگ تکیه داد و اجازه داد دشت اغوش او میزبان باران نگاهش باشد
دو تن از جنگجویان جسم بیجان و رایحه مرد را از اغوش پسرش جدا کردند.ابتدا نیزه را ازکمر او بیرون کشیده و سپس  روی حصیری که دو طرفش به چوب بلندی متصل میشد گذاشتند و بعد با احترام او را به سوی اقامتگاهش بردند نگاه مغموم تهیونگ مرد را دنبال میکرد الفا جئون مرد بزرگی بود و حتما این داغ برای این قبیله سخت خواهد بود
نگاهش رو از جمعیت دورشون که متفرق میشدند گرفت و به موهای کمی پریشون شده همسرش داد
"من باید ...من باید به جای او کشته میشدم ... "
سرش را محکمتر به سینه فشار داد و لب زد
"این حرف رو نزن ...او به دنبال سرنوشت خود رفت و تو به دنبال سرنوشت خود و  اینبار سرنوشت او مرگ بود "
مرد با صدایی که خش دار شده بود لب زد
"قرار بود ..قرار بود من به جای او همراه با ولیعهد عازم بشم ... اما او به من پیشنهاد داد با تو وقت بگذرونم...اگر من...من قبول نکرده بودم"
تهیونگ با فکر اینکه اگر جونگکوک به جای الفا جئون رفته بود قرار بود با نئش همسرش رو به رو شود قلبش یک تپش رو جا انداخت با عصبانیت سر همسرش از سینه جدا کرد و دو طرف صورتش رو گرفت و سیلی ای محکم به گونه او زد 
"اگر قبول نکرده بودی من الان به جای سیلی زدن برای به خود اوردنت؛ باید کنار نئش بیجانت برای بیدار شدنت به صورتت سیلی میزدم "
تهیونگ سرجایش ایستاد و گردو خاک روی هانبوک همسرش را تکاند و به او کمک کرد تا بایستد
"ناله کردن مانند یک زن بیوه را تمام کن ...چشم تمام قبیله بعد از عمویت به تو دوخته شده ... هنگام شب شانه من پذیرای غم دل تو خواهد بود"
انگاه با انگشت شصتش اشکهای روی صورت مرد رو پاک کرد
"برو و تسلی بر دل خانواده ات ...بخصوص مادر بزرگت باش ... جوشش اشک هایت را مهار کن و بجایش با جوشش خون انتقام در رگ هایت زندگی کسانی که این درد رو به تو هدیه دادند رو به پایان برسان "
مرد بی هیچ اختیاری دست مشت کرد بوسه ای روی موهای امگا کاشت و با قدم های محکم به سمت اقامتگاه پدرش حرکت کرد
و رایحه تند و تیز زنجبیل که رها شده بود حالا نشان از  خشم داشت نه غم !
تهیونگ باور نمیکرد کلماتش چنین قدرتی روی الفای ارام و مهربانش داشته باشد که با چشمان خشمگین و مشتی گره خورده برای خونخواهی سر بردارد .

اهی کشید وبا قدم های اهسته به دنبال مرد راه افتاد از خودش عصبانی بود که چرا به جای انکه در ان شلوغی سراغ همسرش را بگیرد ابتدا سراغ ولیعهد رفته بود اگر از ابتدا همسرش را همراهی کرده بود نمی بایست شاهد شکستن او می بود
جونگکوک الفای ارامی بود که حالا به تکیه گاه محکمی مثل او نیاز داشت
اما بعد ها که موسم ترک او فرا میرسید چه کسی می بایست تکیه گاه و غمخوار او باشد وقتی او نبود چه کسی شانه هایش را برای ارام شدنش به او قرض میداد؟
______________________________________
۱۸۰۰ کلمه نفسا
من باز اومدم
دیدین  چی شد؟قرار شاهد خشم الفای اروممون باشیم .
حالا یه چیز بگم
من دارم پارت رو مینویسم تا اپش کنم و بیشتر پارت رو نوشتم یکی از ناکجا اباد :
هوی کی اپ میکنی؟
و درست همون موقع میگم سر وقتش عزیزم یا مثلا فلان روز همون موقع هست که تمام بلایای اسمانی سرم میریزه و همه چیز دست به دست هم میده تا من دیر اپ کنم 🤣🤭
ممنون واسه ووت ،کامنت ،ریدینگ لیست و فالو کردنتون
و یه چیز دیگه :
کامنت های زیاد واقعا برای زمان اپ موثره از بچه های بلوبری سنس بپرسید میدونن هر وقت کامنت بیشتری بگذارن پارت ها رو تند تند تحویل میگیرن
مثلا هفته پیش بخاطر کامنتهای خوبشون تو فاصله دو روز اپ کردم

Power struggle | KVWhere stories live. Discover now