part 1

791 103 68
                                        

با اینکه یکم از دنیای جدیدی که واردش شده بودم ترسیده بودم اما حتی این ترس هم باعث نمیشد از زیبایی و شکوه این دنیا شگفت زده نشم.

حتی در و دیوار راهروی این کمپانی بزرگ‌ هم برام باور نکردنی و باشکوه بود. دیوارهای سفید و طلایی و شیشه ای کمپانی اس ام بهم ثابت میکرد پا تو یه قصر شیشه ای و باشکوه گذاشتم که باید شدیدا ازش مراقبت کنم مبادا یه روز این شیشه ها روی سرم بشکنه و کاخ ارزوهام رو نابود کنه.

شبی که برای پرنس این قصر بودن انتخاب شدم‌ رو هرگز فراموش نمیکنم.
همراه بابا برای یه شام‌ کاری به یه رستوران لوکس رفته بودیم و من در نقش مترجم بابا داشتم به شرکای کاری کره ایش لبخند مصنوعی تحویل میدادم که یکی از همون مردای کره ای گفت:

- پسرتون بجز خوش قیافه بودن خیلی هم باهوشه طوری انگلیسی رو صحبت میکنه انگار زبان اولشه.

لبخند و تشکر خشک‌ و خالی تحویلش دادم و حرفش رو برای بابا ترجمه کردم بابا خوشحال از اینکه موقعیت پز دادن پیدا کرده گفت:
- بهش بگو پسرم خیلی با استعداده بجز استعدادش در زبان دان چهار تکواندو هم داره و استاد نواختن گیتار و ویالون هم هست.

برای اینکه بقیه متوجه حرفم نشن به فارسی اعتراض کردم:
-بابا جان الان من اینا بگم نمیگن پسرش داره از خودش تعریف میکنه؟
اما بابا اصرار کرد:

-تو بگو چکار به این‌ کاراش داری. اینا خارجین چه میدونن شکسته نفسی و تعارف و دک‌ و پز چه فرقی با هم داره. تازه شم تعریف از خود نیست که تو فقط داری حرفای منو براشون ترجمه میکنی.

با کلی خجالت و سرخ و سفید شدن حرف های بابا رو براشون ترجمه کردم و همین حرف درباره استعدادم توی موسیقی در نهایت باعث شد پای ما به کارائوکه باز بشه و من مجبور شدم نیم ساعت تمام برای چند مرد غریبه که حتی معنی ترانه های انگلیسی من رو درست حسابی نمیدونستن آواز بخونم.

شاید ترانه دوم یا سوم بودم که درب اتاق کرایه ای ما زده شد و مرد خوش تیپی وارد شد. نگاهم به سمتش جلب شد اما حتی یک کلمه از حرف هایی که به زبان کره ای میزد رو نمی‌فهمیدم یکی از شریک های تجاری کره ای که به زبان انگلیسی مسلط بود و تا به اون ساعت تنها کسی بود که با من هم کلام بود

حرفهای مرد تازه وارد رو برای من ترجمه کرد و همون حرف ها بود که پای من رو به دنیا موسیقی کره ای باز کرد.
مرد گویا از کارمندان کمپانی اس ام بزرگ ترین و معروف ترین کمپانی موسیقی کره ای بود و بعد از شنیدن صدای من میخواست که من هم برای اودیشن فردا به کمپانی برم.

درباره کیپاپ اطلاعات کمی داشتم اما با همون اطلاعات کم هم میدونستم این پیشنهاد شاید بزرگترین شانس من در کل عمرم باشه و بود.
حتی یادم نمیاد برای اودیشن چه اهنگی رو خوندم اما اودیشن رو با شرط و شروط های زیاد قبول شدم و تازه آغاز بدبختی های من بود. حالا باید پدر و مادرم رو راضی میکردم که با موندن من در کره و کارآموز شدنم موافقت کنن.

paper cut new versionWhere stories live. Discover now