تمام این سه ساعت اخیر رو در حالی که اسم مخاطب junam جلوم باز بود به هزار یک چیز مختلف فکر میکردم. باید بهش زنگ میزدم؟ اگر بیشتر عصبی میشد چی؟ باید طبق گفته خودش صبر میکردم؟ اگر از اینکه اهمیتی ندادم و زنگ نزدم بیشتر ناراحت میشد چی؟ باید براش توضیح میدادم اگر باور نمیکرد چی؟ و هزار تا سوال شبیه به این توی سرم پیچ میخورد که جواب هیچ کدوم رو نمیدونستم.
سه ساعت بود که رفته بود و من شدیدا نگرانش بودم اگر با اون حال بد تصادف کرده باشه چی؟ نه اگر خدای نکرده تصادف کرده بود حتما خبرش تا الان پخش میشد اما پس چرا زنگ نمیزد؟ هنوز عصبی بود؟ منتظر تماس من بود؟
آخر سر از هجوم این همه سوال نگرانی خسته شدم و بدون اینکه بخوام بیشتر فکر کنم برقراری تماس رو زدم و به صدای بوق های آزاد دستگاه گوش دادم.
تماس قطع شد و من نفسم رو کلافه فوت کردم پس هنوز عصبی بود. حق داشت منم اگر بودم شاید حتی تا چند روز بعد هم عصبی بودم. درست توی اشتباه ترین لحظه توی اشتباه ترین مکان من رو دیده بود و عصبانیتش کاملا طبیعی بود.
صدای زنگ تماس رشته افکارم رو برید. زنگ تماس سوهو کاملا مخصوص بود این همون آهنگی بود که یک سال پیش نزدیک به کریسمس براش ساخته بودم و اون هیچ وقت شانس شنیدنش رو نداشت.
گوشی سریع جواب دادم و با نگرانی اسمش رو صدا کردم:
- جونا خوبی؟
چند لحظه مکث کرد و بعد با یه صدای سرد و بی حس که شبیه دادهای سر شبش نبود گفت:
- بهت گفتم دیگه اینجوری صدام نکن.
- منم بهت گفتم تو همیشه جونمی. ببین باور کن دچار سوتفاهم شدی. خودت بهتر میدونی من حتی خودمم به اندازه ای که تورو دوست دارم دوست ندارم پس چطور میتونم بهت خیانت کنم؟ تو منو بزرگ کردی تنها کسی که تو این دنیا منو میشناسه تویی پس تو بهتر از هر کسی میدونی من حتی فرق بین کازینو و دیسکو و بار رو نمیدونم چطور میتونم فرق بین بار و گی بار رو بفهمم. برای من اون اتاق کوفتی هیچ فرقی با مبل گوشه استدیو نداشت باور کن من اصلا نمیدونستم اونجا گی باره اگر میدونستم که اصلا نمیرفتم. جونا...
باز با فریاد بلند و هیستریکش صدام رو خفه کرد:
- صدام نکن جونا... صدام نکن.... اینجوری صدام نکن جونا... از این به بعد حق نداری بم بگی جونا حتی دیگه حق نداری اوما یا هیونگ صدام کنی... هیچی صدام نکن... اصلا دیگه بام حرف هم نزن... از این به بعد من نه جونا هستم نه هیونگ نه اوما نه هیچ کوفت دیگه ای من هیچ چیز تو نیستم... فقط و فقط و فقط لیدر گروهتم و فقط میتونیم درباره کار با هم حرف بزنیم...
حرفاش رو کاملا فهمیده بودم حتی بابتشون قلبم شکسته بود اما قلب شکسته ام دلش میخواست شدیدا در مقابل فهمیدن مقاومت کنه پس ناباور پرسیدم:
- این حرفا یعنی چی؟
صداش باز هم آروم و سرد شد و من مودی بودنش رو حتی از پشت خط هم کاملا حس کردم:
- معنیش رو نمیدونی؟ معنیش واضحه یعنی بیا کات کنیم
نه نه نباید اینطور میشد نباید اجازه میدادم بشه من واقعا تحمل دوباره بدون اون موندن رو نداشتم. نمیذاشتم از یه سوراخ دوبار گزیده بشم:
- یعنی چی که کات کنیم؟ مگه آدم واسه یه سوتفاهم کات میکنه؟ من میتونم برات توضیح بدم. ببین بیا دنبالم نه اصلا بگو کجایی من میام دنبالت میریم در خونه یونها اون برات توضیح میده من واقعا نمیدونستم اونجا باره یا گی بار من فقط میخواستم تولدش رو باهاش باشم که تنها نباشه... باور کن همه چیز رو اشتباه فهمیدی سوهو
- حداقل خوبه من اشتباه فهمیدم اونی که کلا نفهمیده تویی. دارم بهت میگم میخوام ازت جدا شم... پس دیگه باهام مثل معشوقه کوفتیت رفتار نکن از الان به بعد من فقط لیدرتم همین
در حالی که از این همه بی رحمی یهوییش اشکم بی اراده چکید گفتم:
- تو همسرمی... یادت رفته؟ ما ازدواج کردیم. تو گفتی درسته نمیتونیم با کسی جشن بگیریم یا جایی ثبتش کنیم اما دلیل نمیشه رسمی نباشه
برای چند لحظه مکث کرد و من از صمیم قلب ارزو کردم که پشیمون شده باشه اما وقتی دوباره با همون لحن سرد و یخ زده جوابم رو داد کاخ آرزوهام آوار شد:
- معلومه که رسمی نبود. هیچ جا ثبت نشده پس رسمی نیست و در ضمن تو هنوز برای ازدواج خیلی کم سن و سال و بچه ای
باور نمیکردم این حرفای خودش باشه. حالا یادش افتاده بود کم سن و سالم؟ یکم دیر نبود؟ با التماس گفتم:
- درسته روی هیچ کاغذی ثبت نشده اما روی قلبمون که ثبت شده مگه خودت اینا رو نگفتی؟
انگار باز طاقتش تموم شد که دوباره داد زد:
- بسه تمومش کن... وقتی بهت میگم میخوام ازت جدا شم یعنی همین الانش هم جدا شدم و فقط دارم بهت خبر میدم. خسته ام و حوصله اصرارای بیخودت رو ندارم پس تمومش کن و اینو قبول کن که الان دیگه فقط همکاریم پس رفتارت با من از الان باید در حد یه همکار باشه و فقط همین. دیگه... دیگه نمیخوام... نمیخوام دور و برم ببینمت تا وقتی که هیچ مسئله کاری با هم نداریم نه زنگ بزن نه بیا به دیدنم. فقط همین دارم قطع میکنم. امیدوارم درک کنی و درست رفتار کنی... خداحافظ
"اما هیونگ" بلندی که سریع گفتم وسط صدای بوق اشغال تلفن گم شد و نشنید
***

YOU ARE READING
paper cut new version
General Fictionخیلی ها میگفتن چرا تو پیپرکات متین نیست این یه پیپرکات ویرایش شده با وجود متینه بجز اضافه شدن قسمت هایی که متین نبود چیز زیادی تغییر نکرده با شرایط فعلی این داستان برای تغییر روحیه هممون در روز های زوج اپ میشه مگر اینکه فیلترشکنم وصل نشه یا اتفاق بد...