part 39

98 31 18
                                        

صدای کارگردان که همه ما رو جمع میکرد اجازه نداد بجز خنده قشنگش حرفی تحویلم بده هر دو به سمت کارگردان رفتیم و به حرفاش گوش دادیم:
- خیلی خب کانسپت الان پیدا کردن گنجه ده تا جایزه هست که ما تو جنگل پنهان کردیم و هر کدوم از شما باید حداقل یکیش رو پیدا کنه تا مسابقه رو برنده میشه هر عضو میتونه به دوستاش برای پیدا کردن جایزه شون کمک کنه
اینطور بود که فیلمبرداری شروع شد و ما برای پیدا کردن پاداش ها شروع به گشتن کردیم و این گشتن تا ساعت ها ادامه داشت
بعد از بازی پیدا کردن گنج با لبس هایی کثیف و خیس عرق به پایین برگشتیم بخاطر اینکه از اینجا مستقیم به پلاژ ساحلی میرفتیم فرصتی برای رفتن به ویلا و استحمام نبود پس توی ماشین با دستمال مرطوب معطر خودمون رو تمیز کردیم و لباس عوض کردیم. پیرهن کثیفم رو درآوردم و روی صورت نینی انداختم با عصبانیت کیوتی نق زد:
- هی بچه من هیونگتم
چشمکی زدم و گفتم:
- خواستم مطمئن بشم چشم چرونی نمیکنی هیونگ
باز عصبانی شد و چشماش حالت بچه خرس کیوتی که پنجه میکشید رو پیدا کرد:
- من خودم خدای جذابیتم بخوام چشم چرونی کنم تو آیینه هم میتونم این کارو کنم نشنیدی لقب جدیدم آیدولِ آیدول هاست؟
از کیوتی این بچه خرس گنده ضعف رقتم محکم بغلش کردم و از صمیم قلب گفتم:
- تو آیدول منم هستی هیونگ کوچولوی جذابم
از پشت سر جونگین نگاه سوهو دیدم که با حسادت روی ما بود خندیدم و بوس هوایی براش فرستادم حسادت های ریز و یواشکیش دیوونه ام میکرد
***

بعد از تله کابین نوبت رفتن به پلاژ تفریحی بود وقت بازی در پلاژ حسابی خوش گذروندیم و دست آخر نزدیک غروب بود که همه با خستگی روی شن های ساحل نشستیم و خیره غروب دریا شدیم سوهو پشت به دریا ایستاد و گفت:
- سهونا یه عکس با غروب ازم بگیر
سوهو ژست معروف و همیشگیش رو گرفت و سهون همونطور نشسته دوربینش برداشت و یه عکس ازش گرفت سوهو با خنده گفت:
- حداقل یکم به خودت زحمت بده دوتا عکس بگیر شاید اولی خوب نبود
از جا بلند شدم و در حالی که گوشیمو در میاوردم گفتم:
- سهونی هر از گاهی بد نیست یکم شاخ بودنت کنار بزاری دو زار هم اهمیت بدی این بشر لیدرمونه
رو به روش ایستادم و با لبخند گفتم:
- ژست بگیر هیونگ
رضایت ته چشماش واسم کافی بود دستاشو باز کرد  و چند تا عکس گرفت و بعد هر دو کنار هم روی شن ها نشستیم خیره به غروب آهسته پرسیدم:
- یادتونه اون اوایل دبیو رفتیم کنار ساحل تا طلوع آفتاب رو ببینیم؟ این اولین باره که غروب افتاب رو کنار ساحل میبینیم
جونگین هم با صدایی که آرومیش نشون از تحت تاثیر بودنش بود گفت:
- چرا انقدر غمگین و دلگیره؟
سمتشون برگشتم و وقتی نگاه غمگین شون به غروب رو دیدم دلم گرفت میدونستم به چی فکر میکنن روزی که واسه تماشای طلوع رفته بودیم نیتمون این بود که طلوع اکسو تو جهان کیپاپ رو آرزو کنیم و حالا با دیدن غروب همگی تو فکر غروب احتمالی اکسو بودن هر چند که من و اکسوالا هیچ وقت این اجازه رو نمیدادیم برای عوض کردن حالشون کمی از شن های جلوی پامو کنار زدم و شروع به کندن چاله کردم کمی بعد توجه همگی‌ به من جلب شد چن پرسید:
- دقیقا داری چیکار میکنی؟
جوابی ندادم و بی حرف به سهون اشاره کردم که بیاد سهون انگار منظورم رو فهمیده بود اومد و راحت توی چاله ای که کنده بودم دراز کشید این کار رو زمان اکسو شوتایم هم بعد از فیلمبرداری انجام داده بودیم اولین نفر سوهو یادش اومد و لبخند زد و گفت:
- مکنه لاین اکسو بازم شروع کردن
خندیدم و شن های کنار زده شده رو روی تن سهون ریختم و صافش کردم چانیول و بکهیون بلند شدن و کنارم اومدن و سه تایی مشغول هنرنمایی شدیم دم و پولک هاش با من و بکهیون بود و چانیول با شیطنت لباس نیم تنه پری دریایی میکشید بکهیون ریز خندید و گفت:
- نافش رو یادت نره
چانیول نقطه ای به جای ناف برای بدن پری دریایی گذاشت و گفت:
- به نظرتون موهاشم بکشم
و مشغول ساختن مو با شن شد هر چند که در نهایت شبیه ملکه با سر هفت مار شد
***

paper cut new versionWhere stories live. Discover now