شب سال نو بود و از صبح همه اهالی رومیت در تکاپو بودن که برای مهمانی آخر شبشون تدارک ببینن هرچند که من بخاطر برنامه شلوغ کاریم نمیتونستم کمکشون کنم اما قول دادم که برای جشن آخر شب خودم رو برسونم. هر کس برای جشن یک نفر رو دعوت کرده بود و من هم دلم میخواست که سال نو رو حداقل کنار یکی از اعضا بگذرونم بنابراین از صبح هر وقت خالی که پیدا میکردم به سوهو گیر میدادم:
- اوما تو باید تو جشن باشی. تنها خانواده من اینجا تویی چطور دلت میاد شب سال نو تنهام بزاری؟
- برای بار هزارم میگم موبینا من میخوام امشب با خانواده ام باشم. چرا تو هم از تنها خانواده ای که تو کره داری درخواست نمیکنی همراهت به جشن بیاد؟مثل یه پسر بچه واقعی لج کردم و پا به زمین کوبیدم:
- چون تنها خانواده من الان کره نیست و رفته خارج و تازشم منم خانوادتم.
- این بحث تمام شده ست موبین شی. تو هم تمومش کن چون باید بریم برای ضبط.حتی بعد از ضبط هم من به بچه بازیم ادامه دادم و قهرم رو حتی توی ماشین هم ادامه دادم. سوهو دستم رو از روی دستگیره صندلی برداشت و در دست گرفت و گفت:
- موبینا قهر نکن. میدونی که اگه به خانواده ام قول نداده بودم تنهات نمیذاشتم. من کی تورو تنها گذاشتم آخه؟چانیول و جونگین از صندلی های پشتی با لحن شیطنت آمیزی جواب دادن:
- هیچ وقت، شما دوتا مثل عاشق و معشوقا یه ثانیه هم از هم جدا نمیشید.
مسخره بازی اون دو نفر ندید گرفتم و با لبهای آویزون گفتم:- مهم اینه امسال تنهام گذاشتی. کدوم مادری پسرش رو شب سال نو تنها و غریب رها میکنه و میره؟
حرفم همشونو به خنده انداخت حتی خود سوهو رو. دستم رو توی دستش تکونی داد و گفت:
- بچه نشو تو اون خونه که تنها نیستی. خودت گفتی حتی امشب یه مهمونی دارین و همه یه نفر دیگه رو دعوت میکنن پس امشب حتی از همیشه شلوغ تره.هدفم از این بچه بازی لجبازانه واقعا بامزه بودن یا مسخره بازی نبود من از صمیم قلب دلم نمیخواست بدون سوهو توی اون مهمونی شرکت کنم و حتی دلیلش رو هم نمیدونستم. یا شاید هم میدونستم و نمیخواستم باور کنم
- بله شلوغ تره اما تو اونجا نیستی.
- اگه قول بدم فردا به عنوان مهمان به دیدنت بیام دست از این بچه بازیت برمیداری؟
از تصور حضور یکی از اعضای گروهم در خونه ای که چند ماه بود ساکنش بودم قلبم لبریز از حس شادی و افتخار شد و با ذوق قبول کردم:
- اگر واقعا فردا بیای آره.لبخند مهربونش قلبم رو گرم کرد:
- قول میدم که فردا بیام.
حالا دیگه مطمئن بودم. سوهو هیچ وقت قولی نمیداد که به اون عمل نکنه.
سهون که تا الان جلو نشسته بود و خودش رو به خواب زده بود با لحن پر از حسادت گفت:
- جونمیون هیونگ این لحظات رو لطفا همیشه یادت بمونه تا دیگه هیچ وقت به من نگی چرا موبین اوما صدات میکنم. تو یه لیدر بی رحمی که بین مکنه لاینت فرق میزاری.
***

YOU ARE READING
paper cut new version
General Fictionخیلی ها میگفتن چرا تو پیپرکات متین نیست این یه پیپرکات ویرایش شده با وجود متینه بجز اضافه شدن قسمت هایی که متین نبود چیز زیادی تغییر نکرده با شرایط فعلی این داستان برای تغییر روحیه هممون در روز های زوج اپ میشه مگر اینکه فیلترشکنم وصل نشه یا اتفاق بد...