part 29

112 25 15
                                        

نگاهی به کارت اتاق تک تخته ای که چانیول دستم داد کردم و با حالتی شیطنت امیز پرسیدم:
- دوستان عزیزی که فکر کردین ایده خوبیه منو برای استطار کاپلتون با خودتون بیارین زمانی که به من پیشنهاد تعطیلات دادین به این موضوع که من بدون گرفتن دست کسی خوابم نمیبره فکر کرده بودید؟
هر دوشون نگاه گذرایی بهم انداختن و چانیول اولین نفر واکنش نشون داد با اون دستای بزرگ توی پیشونیش کوبید و گفت:
- عجب اشتباه بزرگی کردیم
کلید اتاق تک تخته رو دست بکهیون دادم و کلید اتاق دو تخته رو از دستش گرفتم و گفتم:
- ماه عسل تنهایی خوش بگذره هانی
با خنده به در ورودی هتل اشاره کرد و گفت:
- دوست عزیز لطفا از همین مسیری که اومدی برگرد
خندیدم و به شوخیم خاتمه دادم:
- خیلی خب گارد نگیر فقط شب دوریشو تحمل کن قول میدم کل روز خودمو یه جایی گم و گور کنم
با لحن زاری گفت:
- اما چرا من باید تنها بخوابم، چرا این غول دراز رو انتخاب کردی
- این غول دراز موقع خواب سر و صدا نمیکنه
- اما با چشم باز میخوابه
- مهم نیست من چشممو میبندم که چشمای بازش رو نبینم
تا خود اتاق به بحثشون سر اینکه چرا بکهیون چشمای باز چانیول رو وقت خواب دوست نداره گوش دادم با رسیدن به اتاق اولین نفر روی تخت پریدم و در حالی که نرمی تشک رو تست میکردم کنترل تلویزیون رو برداشتم و روشنش کردم بکهیون دست به کمر گفت:
- الان میخوای بخوابی؟
سرم رو به نشونه منفی تکون دادم با حفظ همون حالت گفت:
- پس برو تو اون یکی اتاق به کارای بدت فکر کن تا ما هم بتونیم چند تا کار بد دور از چشم تو بکنیم
با خنده سر تکون دادم و شیطنت آمیز "شیرو" رو کشیدم.
بی خیال من هر دو سمت دیگه تخت دراز کشیدن و بکهیون سریع خودش رو توی بغل چانیول جا داد از سمت دیگه خودم رو به چانیول چسبوند و گفتم:
- بزار امتحان کنم ببینم جای خوابم راحته
بکهیون با نوک پا ضربه ای به ساق پام زد که داد و خنده منو هم زمان درآورد چانیول با خنده گفت:
- احساس میکنم امپراطوری چیزیم حرمسرا دارم هر کدوم از بانوان دربارم اینور اونورمو گرفتن
بکهیون با لگد چانیول سمت من هول داد و از جا بلند شد چانیول به شوخی خم شد و گفت:
- یا با احتیاط لگد بزن نمیخوای که عقیم شم دیگه نتونم مثل فیکا حامله ات کنم
من و بکهیون با هم فریاد زدیم:
- مردا حامله نمیشن
چانیول همونطور خم شده به حرص خوردن ما دو نفر خندید
***
از صدای تقه ای که به در میخورد بیدار شدم چشمم رو مالیدم و کورمال کورمال سمت در رفتم و بازش کردم با همون چشم نصفه نیمه باز و بسته در رو باز کردم و بکهیون رو همراه یک سینی صبحانه پشت در دیدم خمیازه ای توی صورتش کشیدم و بی حرف سمت تخت رفتم و دوباره توی بغل چانیول خزیدم تخت که پایین رفت فهمیدم بکهیون روی تخت نشسته ضربه ای به پای من زد و گفت:
- حداقل جلو چشم خودم نپر بغل دوست پسرم نمیگی غیرتی میشم دو شقه ات میکنم؟
ریز خندیدم و سرم رو بیشتر توی سینه چانیول فرو کردم بکهیون اینبار بلند صدامون کرد:
- پاشین صبحانه بخورین، پاشین که دیگه هیچ وقت هیونگتون انقدر مهربون نمیبینین که بره براتون سینی صبحونه بیاره بالا
خوابالود نق زدم:
- واسه من نیاوردی واسه دوست پسرت آوردی
بکهیون خودش رو روی چانیول انداخت و در حالی که گوشش رو گاز میگرفت عاشقانه زمزمه کرد:
- دوست پسرم پاشو برات صبحانه آوردم
صدای بوسیدنشون حتی زودتر از صبح بخیر به گوش رسید با نوک انگشت ضربه ای به سینه چانیول زدم و با شیطنت گفتم:
- من هنوز اینجاما اقایون
چانیول با یک دست من رو کنار زد و من از جا بلند شدم و خشمگین نگاهشون کردم اما حتی نگاه های خشن من هم باعث نشد اون دو نفر از هم فاصله بگیرن از جا بلند شدم و برای شستن صورتم به سرویس رفتم و به عمد حسابی معطل کردم با ضربه ای که به در دستشویی خورد از دستشویی بیرون اومدم و چانیول بلافاصله داخل رفت با خنده به بکهیون کنایه زدم:
- انگار اینبار کارت خیلی خوب بود آبشاری زد
خندید و با چشمکی شیطنت امیز گفت:
- من همیشه کارم خوبه اما تو دیشب شانست رو برای تجربه اش از دست دادی
خندیدم و کنارش سر میز نشستم و برای خودم شیر ریختم و پرسیدم:
- شکلات نداشت؟
از جیب شلوارش شکلاتی درآورد و دستم داد نگاهی به بسته بندی شکلات انداختم و مشکوک پرسیدم:
- وقت عملیات خاکبرسریتون شلوارتو درآورده بودی دیگه؟
تیکه سوسیسی سمتم انداخت و شرورانه خندید
شکلات رو کناری گذاشتم و برای خنده نمایشی دستم رو با شلوارم پاک کردم
چانیول از سرویس برگشت و کنار بکهیون نشست بکهیون تکه سوسیسی سر چنگال زد و در دهان چانیول گذاشت با خنده تیکه انداختم:
- شبیه این تازه عروس دومادای حال بهم زن شدین
به شوخی های من درباره رابطشون عادت کرده بودن که هردو خندیدن و چانیول با مهربونی گفت:
- چکار کنیم فقط کنار تو میتونیم راحت خود واقعیمون باشیم
نگاهم روی دست های در هم قفل شده شون نشست و لبخند روی لبم اومد من عاشق روی واقعی و بدون نقابشون بودم به نظر من عشق اونا قشنگ ترین عشقی بود که دیده بودم و نگاهشون به همدیگه اینو نه به من به هرکسی که معنی این نگاه رو میفهمید ثابت میکرد
***

paper cut new versionWhere stories live. Discover now