بالاخره مسابقه شروع شد و ما هم همراه چانیول به سالن رفتیم و کنار منیجر پشت جایگاه بازیکنان نشستیم.
من با همون دستای بزرگ توی دستم به سالن رفتم و با شنیدن صدای جیغ طرفدارا براشون با همون دستا دست تکون دادیم. با شیندن صدای سلام مودبانه چند مرد به سمت صدا برگشتم. دو تا پسر جوون که از ظاهر قشنگشون پیدا بود آیدول هستن خیلی مودبانه خم شدن و سلام کردن با اینکه نمی شناختمشون اما همراه کای و سهون مودبانه جواب سلامشون رو دادیم. اگر سوهو هیونگ همراهمون بود حتما می شناختشون اون متخصص آیدول ها بود. پسرها که انگار فهمیده بودن ما نشناختیم خودشون رو معرفی کردن و من بالاخره فهمیدم از سانها ومونبین اعضای آسترو یعنی هم گروهی های رقیب امروز چانیول بودن. پس جای تعجب نداشت که نتونستم بشناسمشون گروه آسترو حتی اولین سالگرد دبیوش رو هم هنوز نگرفته بود اما با این حال خوب تونسته بودن توی این مدت کوتاه بدرخشن.
بعد از سلام و احوالپرسی مودبانه مون دوباره نشستیم و پسرهای آسترو هم کنار ما با فاصله یک صندلی نشستن. معذب بودنشون رو خوب حس میکردم و برای این حس عذابی که بهشون میدادیم ناراحت بودم. با ورود چانیول و اون وو از آسترو مجری ها برنامه رو شروع کردن.
با نگاه کردن به حالت شق و رق پسرای آسترو برای اینکه کمکشون کنم یخشون آب بشه سر توی گوش کای و سهون کردم و با شیطنت پرسیدم:
- پایه هستین یکم سر به سر چانیول بزاریم؟
اون دو تا حتی از من هم پایه تر بودن با ذوق پرسیدن:
- چیکار کنیم؟
خنده شیطانی کردم و در حالی که یه ماژیک از منیجر نیم نیدا خواستم. با دندون انگشت بزرگ دست راستم رو بیرون کشیدم. بنر چانیول دوستت داریم از کای گرفتم و با ماژیک روی چانیولش خط کشیدم و اسم اون وو رو نوشتم. به این همه شرارتم هر دو خندیدن یکی از انگشت ها رو سهون توی دستش کرد و انگشت دیگه هم درآوردم و به جونگین دادم و خودم بنر رو توی مشتم پنهان کردم سرم رو گردوندم و بادبزن اون وو رو دست یکی از طرفدارای آسترو که پشت سرمون نشسته بود دیدم. دختر بیچاره با دیدن نگاه من هول کرد و با لکنت سلام کرد:
- او...اوپا... آنیو
خندیدم و سعی کردم با مهربونی رفتار کردم:
- آنیو... ببخشید اما میشه بادبزنت رو قرض بگیرم؟
با صدای من پسرای آسترو هم برگشتن و با تعجب نگاهم کردن. بیچاره ها حتی نمیدونستن من برای چی به بادبزنی که عکس همگروهیشون روشه نیاز دارم.
مسابقه شروع شد و چانیول بعد از زدن استریک با نگاه خیره ای برگشت و منتظر تشویق ما شد. بدون نشون دادن بنر اصلاح شده تو دستم خیلی آروم یه هورا کشیدم و سهون و جونگین هم از من پیروی کردن و آروم و فقط با بالا بردن یکبار انگشت بزرگ چانیول رو تشویق کردن.
نوبت فریم اول اون وو بود و با اینکه یکی از ده پین باقی موند اما مثل فنر از جا پریدم و بنر اسم اون وو بالا بردم و فریاد زدم:
- اون وو دوستت داریم... اون وو دوستت داریم
سهون و کای هم کم نذاشت و پشت سر من در حال تکون دادن دستای بزرگ همراهیم کردن و کای حتی خیلی کوچیک رقصید. چانیول و اون وو هر دو با تعجب برگشتن و نگاهمون کردن. اون وو بیچاره که از نگاهش پیدا بود حتی باور نکرده که سونبه هایی که تا حالا از نزدیک ندیدتشون دارن تشویقش میکنن با همون نگاه متعجب تا کمر خم شد و تشکر کرد و اون طرف تر چانیول با نگاهش داشت برای ما سه تا خط و نشون میکشید.
پسرای آسترو که میدیدن ما با هر ضربه اون وو حتی وقتی ضربه ها رو خراب میکنه باز هم تشویقش میکنیم و کینچانایو رو آوازگونه میخونیم با خنده برای جبران کار ما چانیول رو تشویق میکردن و پارک چانیول رو با قدرت فریاد میزدن و این وسط فقط فن ها بودن که گیج میزدن و نمیدونستن چرا جای تیم تشویق کننده ها عوض شده؟ مجری های برنامه هم از این سوژه برای خندیدن استفاده کردن و برنامه حسابی فان شد.
مسابقه که تمام شد و فیلمبردارها مشغول جمع کردن دوربین ها شدن اولین نفر از جایگاه بیرون پریدم و محکم از پشت چانیول بغل کردم. با نق نق سعی کرد پسم بزنه و زیر لبی غر زد:
- برو اون وو جونت رو بغل کن خائن.
خندیدم و محکم تر بغلش کردم صدای مردونه اما ظریف و آهسته ای از پشت سرم باعث شد دستم رو کمی شل کنم:
- سونبه نیم
برگشتم و اون وو دیدم که کنار سانها و مونبین ایستاده بود و بهم لبخند میزد. حقیقتا لبخند این پسر قلب آدم رو ذوب میکرد. نگاهم رو که روی خودش دید لبخندش رو عمیق تر کرد و مودبانه تشکر کرد:
- ممنون بابت حمایتتون واقعا برام یه سوپرایز قشنگ و هدیه بزرگ از طرف سونبه هام بود.
سقلمه ریز چانیول از باسنم باعث شد نیم سانت از جا بپرم و برای اینکه ضایع نباشه ریز خندیدم و گفتم:
- خوشحالم تونستیم خوشحالت کنیم فایتینگ.
اینبار نشگون چانیول از باسنم باعث شد یه آخ ریز بگم و برای گرفتن سه ماجرا گفتم:
- آخ که چه حیف شد نتونستی برنده بشی واقعا بازیتو دوست داشتم.
پچ پچ آهسته چانیول رو کنار گوشم شنیدم:
- مطمئنی بازی شو دوست داشتی؟ بزار برسیم خوابگاه به سوهو هیونگ میگم لبخندای این پری دریایی دلتو برده خیانت کار.
سرم رو کنار گوش چانیول بردم و مثل خودش آهسته پچ پچ کردم:
- بگی منم به بکهیون میگم به باسنم نظر داری هر دیقه نشگون میگیری. دست نزن بچه این باسن صاحب داره.
با حرفم نتونست عصبانیتش رو نگه داره و ریز خندید و همین باعث آشتی مون شد هرچند که تا وقتی که سوار ون شدیم یکبند نق میزد که فراموش نمیکنه چطور اسمش رو خط زدیم تا اسم اون وو رو بنویسیم و اونو به اون پسره شیربرنج فروختیم. هرچند که شیربرنج گفتن به اون پوست مهتابی یکم بی انصافی بود. صبر کن ببینم من الان داشتم از اون وو تعریف میکردم؟ اصلا هم اینطور نبود در نظر من هنوزم زیباترین مخلوق خدا سوهو بود. آه باز اسمش اومد و باز دلتنگش شدم. یعنی الان از سر قرار برگشته بود!
سهون و جونگین با چانیول مشغول بحث درباره امتیازهای مسابقه و حریف مسابقه فاینال بودن و من بی خیال اونها باز گوشی برداشتم و پنهانی اسم سوهو رو سرچ کردم تا ببینم خبر جدیدی شده یا نه که در کمال تعجب دیدم هشتگ سوبین باز جزء سرچ های اول کره ست. با کنجکاوی هشتگ باز کردم. یکی از فن های فیلم شیطنت های امروز من و جونگین و سهون رو پست کرده بود و برای کپشن نوشته بود:
- سوبین شیپرای عزیزی که میگفتید مبین به رابطه سوهو و دوست دخترش حسودی میکنه چشماتون باز کنید و ببینید که دقیق روز دیت سوهو و سوهیون مبین داره با هم گروهیاش خوش میگذرونه پس دست از اذیت کردن آیدولاتون با این شیپای افراطی بردارید.
با اینکه حرفش کاملا منطقی و جدی به نظر میرسید اما خب حداقل خداروشکر این رو نفهمیده بود که اتفاقا من از شدت حسادت زیاد بود که امروز کارم رو ول کرده بودم و برای تفریح همراه دوستام به حمایت چانیول رفته بودم هرچند واژه دقیق ترش خیلی هم به حمایت چانیول نزدیک نبود. صدای زنگ گوشی باعث شد بی خیال خوندن کامنت ها جواب منیجر یونگمین رو بدم:
- جانم یونگمین هیونگ
- الو موبینا کجایی؟
یعنی واقعا اخبار امروز رو چک نکرده بود یا حداقل با منیجر نیم نیدا هماهنگ نبود؟ باور میکردم که منیجر یونگمین سرگروه منیجر های اکسو نمیدونست من کجام و چه میکنم؟
- همراه سهون و جونگین رفته بودیم سالن بولینگی که چانیول مسابقه داشت الان داریم برمیگردیم خوابگاه.
- کدوم منیجر همراهته؟
پس جدا با خبر نبود. این یکم عجیب بود.
- منیجر نیم نیدا
- اوکی.
گفت و بدون خداحافظی قطع کرد و بلافاصله گوشی منیجر نیم نیدا زنگ خورد. هندزفری توی گوشش گذاشت و جواب داد و بعد از مکالمه کوتاهی قطع کرد از روی تجربه میتونستم بفهمم که باز یه برنامه جدید برام ریختن پس با کنجکاوی پرسیدم:
- چی شده هیونگ؟
از آینه وسط نیمنگاهی بهم انداخت و کوتاه جواب داد:
- نمیدونم گفت اول تورو برسونم کمپانی بعد پسرا ببرم خوابگاه
سهون اعتراض کرد:
- اما ما نمیخواییم بریم خوابگاه میخواییم بریم شام بخوریم مهمون قهرمان امروز
چانیول با خنده بادی به غبغب انداخت و من نق زدم:
- نامردا بدون من؟
چانیول بی خیال ژست مکش مرگ ماش باز به جونم نق زد:
- تو برو به اون وو جونت بگو برات شام بخره.
به کل فراموش کردم برای دلیل رفتن به کمپانی کنجکاوی کنم و به جاش بحث کردن و سر به سر چانیول گذاشتن ادامه دادم:
- اما این دوتا هم با من اون وو تشویق میکردن این یکی که واسش قر هم میداد. چطور میخوای برای اونا شام بخری؟
هر دو خودشون به موش مردگی زدن و سهون با لحن مظلومانه ای گفت:
- ما فریب تورو خوردیم.
انگار که همون وقت که حواسم باز پرت سوهو شده بود هر دو شون منو به قیمت پایینی فروخته بودن پس من هم برای فروختنشون کم نذاشتم و حسابی به مالم آتیش زدم:
- آهان پس کی بود میگفت اینجوری که این پسره با لبخند نگاهم میکنه حاضرم چانیول از گروه بندازم بیرون اونو جاش بیارم؟
سهون سریع انکار کرد هرچند حق هم داشت واقعا همچین حرفی نزده بود و من فقط پیاز داغش رو زیاد کرده بودم. اما تماشا کردن بحث شون تا زمان رسیدن به قدری هیجان انگیز بود که نخوام راستش رو اعتراف کنم. بعد از رسیدن به کمپانی با خیال راحت از اون سه نفر که هنوز در حال بحث کردن بر سر اینکه چانیول زیباتره یا اون وو بودند خداحافظی کردم و همراه یکی از بادیگاردهایی که تا کنار ون دنبالم آمده بود وارد ساختمون کمپانی شدم.
گوشی درآوردم و شماره منیجر یونگمین رو گرفتم جواب داد و بدون اینکه اجازه بده چیزی بپرسم خیلی کوتاه گفت بیا اتاق برنامه ریزی و قطع کرد.
پس درست حدس زده بودم باز یه برنامه برام چیده بودن و حالا فقط میخواستن بهم اطلاع بدن.
به اتاق برنامه ریزی رفتم و با دیدن منیجر یونگمین پشت در اتاق آهسته سلام کردم. من رو که دید با لبخند پرسید:
- اومدی؟
سپس بازوم رو گرفت و به سمت مخالف اتاق کشید و خیلی خلاصه توضیح داد:
- دستار کارگردان کیم اینجاست میگه میخواد که تو توی ورایتی جدیدشون باشی.
کارگردان کیم معروف ترین کارگردان ورایتی ساز توی صنعت سرگرمی کره بود که تمام کمپانی ها سر و دست میشکستن تا آیدول هاشون رو به برنامه اش بفرستن. پس با ذوق زدگی گفتم:
- اینکه خیلی عالیه برنامه اش درباره چیه؟
- دقیق نفهمیدم انگار درباره قرار گذاشتن آیدولاست. فکر کنم باید با یه آیدول دختر بری سر قرار یا همچین چیزی. خودش که گفت چون وجه رمانتیک تو توی ما ازدواج میکنیم حسابی درخشیده کارگردان برای کار کردن باهات حسابی مشتاق شده و اتفاقا تو تنها کسی هستی که خود کارگردان خواسته.
یه جورایی از اینکه چشم همچین کارگردان معروفی گرفته بودم به خودم افتخار کردم. بعد از اینکه منیجر یونگمین خوب سفارشاتش رو کرد همراه هم وارد اتاق شدیم.
دستیار کارگردان که کنار مدیر بخش روابط عمومی نشسته بود با دیدن من از جا بلند شد و در حالی که دستش رو دراز میکرد گفت:
- مبین شی خیلی خوشحالم که میبینمتون.
دستش رو گرفتم و به گرمی فشردم.
همه دور هم نشستیم و مشغول گفتگو درباره برنامه شدیم:
- راستش برنامه ما درباره چهار تا آیدول مرده که همراه یه ایدول زن سرقرار میرن تا با کارای رمانتیکشون دلش رو به دست بیارن و در اخر خانم از بین شون انتخاب میکنه. این واسه فن ها هم باید سرگرم کننده باشه چون همه فنا راجع به روی رمانتیک آیدولشون کنجکاون اما از اونجا که شما رمانتیک بودن و جنتملن بودن خودتون قبلا تو یه برنامه دیگه نشون دادید نظر کارگردان ما رو جلب کردین ایشون اصرار داشتن که حتما با شما کار کنن.
- اوه البته این برای من باعث افتخاره.
چک لیست برنامه رو سمتم گرفت و گفت:
- اما خدمت مدیرتون هم عرض کردم یه مشکل کوچکی واسه یکی از آیدولای شرکت کننده دیگه مون پیش اومده و برنامه ما با برنامه کنسرت هاش تداخل داره و ایشون هفته دیگه برای یک ماه از کشور خارج میشن برای همین ما برای ضبط برنامه باید یکمی عجله به خرج بدیم و حتما همین پنجشنبه ضبط رو تموم کنیم. فکر میکنید برای شما مشکلی به وجود نیاد؟
نگاهم رو به منیجر یونگمین دادم و پرسیدم:
- هیونگ برای این روز چه برنامه هایی دارم؟
یونگمین هیونگ موقرانه جواب داد:
- بجز عکسبرداری برای تبلیغات جدیدت فقط قرار ضبط با گروه سوپر جونیور تو استدیوت داشتی اونم زنگ زدم به لیتوک و تاریخش رو عوض کردم. عکسبرداری هم اگه بهشون قول چندتا شات بیشتر بدم مشکلی با عوض کردن تاریخش ندارن جای نگرانی نیست.
لبخندی زدم و گفتم:
- پس فکر میکنم مشکلی نباشه.
بعد از امضای قرارداد دستیار از جاش بلند شد و گفت:
- احتمالا فیلمبرداری مصاحبه اولیه امشب باشه هماهنگ میکنم ساعت دقیقش رو بهتون اطلاع میدم.
قرارمدار رو گذاشتیم و بعد از خداحافظی با دستیار کارگردان روی مبل تقریبا ولو شدم:
- آه امروز خیلی خسته شدم.
یونگمین هیونگ خندید و گفت:
- بله سر به سر چانیول گذاشتن خستگی هم داره
پس خبر داشت. پوف کلافه ای کشیدم و گفتم:
- از وقتی از ایران برگشتیم بخاطر جریان سوهیون نذاشتین بجز آهنگسازی کاری کنم حوصله ام سر رفته بود.
کنارم روی کاناپه نشست و گفت:
- تو که فن هاتون بهتر میشناسی میترسیدم باز مثل اون سری از جریان رابطه سوهو و سوهیون که عصبی میشن بیان به تو حمله کنن نمیتونستم همچین ریسکی کنم. ولی امروز کامنتای زیر مقاله ای که گفته بود تو هم زمان با دیت سوهو رفتی خوش گذرونی خوندم دیدم انگار آتیش شیپ کردنای افراطی شون یکم خوابیده گفتم الان وقتشه با همچین برنامه ای یادشون بندازم تو یه پسری و باید با یه دختر شیپت کنن. خلاصه که شانس آوردی برنامه به موقعی بود الان دیگه با وجود این برنامه نیاز نیست دیگه یه قرار فیک هم برای تو برنامه ریزی کنیم که از دست شیپرای افراطی راحت شی.
فکر میکنم این تنها خبر خوب امروز بود. همین که قرار نبود کمپانی با وارد کردن یه دختر دیگه به رابطه ما دوتا رابطمون رو از اینی که هست هم پیچیده تر کنه برای من خوب بود.
یونگمین هیونگ کنارم روی کاناپه لم داد و در حین چک کردن گزارش بقیه منیجرها توی موبایلش خطاب به من گفت:
- میخوای همین جا بشینی تا بهمون زنگ بزنن؟
بی حوصله و کسل گوشیمو درآوردم و جواب دادم:
- هوووم شاید یه سر برم بالا از صندلی ماساژ اتاق استراحت استفاده کنم لعنتی نشستن روش خیلی کیف میده انقدر خوبه که اگه تروما نداشتم حتما روش خوابم میبرد.
- به جای این کارا یه کار مفیدتر کن برو یه سر به کارآموزا بزن ببین موقع تمرین به کمک یا راهنماییت شاید نیاز داشته باشن. هر از گاهی سونبه بودن خودت به رخ بقیه بکشی بد نیست. مثلا از اهنگسازای رسمی اس ام اینترتیمنتی.
برای بار هزارم پیامای خونده نشده ام رو چک کردم و در حالی که با خودم تلقین میکردم اصلا هم نگران نیستم باز هشتگ سوهو رو سرچ کردم و در همون حال برای حواس پرتی خودم هم شده جواب دادم:
- زمانی کارآموزیم یکی از چیزایی که ازش میترسیدم دیدن سونبه هام بود. یعنی هر وقت تو راه پله یا راهرویی جایی میدیدمشون اولین کاری که بهش فکر میکردم قایم شدن بود واسه همین از همون روزا قسم خوردم تا مجبور نشدم سراغ ترینیا نرم.
یونگمین هیونگ با تعجب ابروهاش رو بالا فرستاد و پرسید:
- جدی؟ ولی یادمه که رابطه ات با سوپر جونیور و شاینی خیلی خوب بود. اصلا هر وقت نمیتونستم پیدات کنم اولین جایی که میگشتم خوابگاه سوپر جونیور بود.
ریز خندیدم و با یادآوری اون دوران توضیح دادم:
- این خودش داستان داشت. اون اوایل که تازه اومده بودم کره یه بار که یسونگ هیونگ تو لابی دیدم دیگه واسه فرار و قایم شدن دیر شده بود پس بهش سلام کردم اونم برعکس هیچول هیونگ خیلی مهربون جوابمو داد و شروع کرد باهام حرف زدن و حدود بیست دیقه من همینطور مودب ایستاده بودم جلوش و به حرفاش گوش میدادم و سر تکون میدادم.
- مگه اوایل کره ای بلد بودی؟
دستم رو تکون دادم و با شوق انکار کردم:
- نکته اش همین جاست حتی یه کلمه از حرفاش هم نمیفهمیدم. اون موقع کل چیزی که از زبان کره ای میدونستم این بود که سلام به کره ای یه چیزی تو مایه های انسولین زومبه نیمه همینو باید انقدر تند بگم که نفهمن تلفظم اشتباهه.
یونگمین هیونگ با صدای بلند خندید و من به تعریف خاطرات نوجوونیم ادامه دادم:
- خلاصه این ماجرا تا چند ماه بعدش ادامه داشت هربار یسونگ هیونگ منو میدید همینجوری اون حرف میزد من بدون اینکه یه کلمه بفهمم چی میگه یا حتی جرات کنم بگم نمیفهمم چی میگی فقط سر تکون میدادم. همینجوری شد که با هم دوست شدیم. چند ماه از کارآموز شدنم گذشته بود که یه بار دعوتم کرد خوابگاهشون. اون موقع دیگه میتونستم یکم کره ای حرف بزنم. یسونگ هیونگ دعوتم کرد که منو به بقیه سونبه های سوجو نشون بده بعد با ذوق معرفیم کرد گفت این مبینه دوست خوبمه که برعکس شما به همه درد دلام گوش میده بدون اینکه نق بزنه حتی انقدر صمیمیم که همه رازامو بهش گفتم. حتی اون تنها کسی که جریان دزدی گانگنام رو میدونه.
یونگمین هیونگ با شوق پرسید:
- جریان دزدی گانگنام دیگه چی بود؟
حالت پوکری به خودم گرفتم و گفتم:
- این دقیقا سوالی بود که دونگهه هیونگ بعد از اینکه یسونگ هیونگ رفت تلفنشو جواب بده ازم پرسید منم بهش گفتم نمیدونم چون اصلا تو این مدت کره ای بلد نبودم و حتی یه کلمه از حرفای یسونگ هیونگ رو این مدت نمیفهمیدم.
یونگمین هیونگ پر صدا خندید و گفت:
- وای دلم میخواد اون موقع که یسونگ ماجرا رو فهمید اونجا میبودم.
- نمیتونستی اونجا باشی هیونگ چون اون هنوزم ماجرا نمیدونه.
دستم روی بینیم گذاشتم و گفتم:
-با دونگهه هیونگ قرار گذاشتیم که واسه نجات جون خودمم شده این ماجرا همیشه یه راز بمونه.
این بار یونگمین هیونگ از شدت خنده دستش رو روی دلش گذاشت. صدای زنگ تلفنش باعث شد از شدت قهقه اش کم کنه و با لبخندی که هنوز روی صورتش مونده بود گوشیش رو برداشت و نگاه کرد:
- دستیار کارگردانه فکر کنم دیگه کم کم باید بلند شی ببرمت سالن میکاپ نمیخوای با این قیافه بری جلو دوربین که؟
قیافه ام اصلا هم بد نبود فقط چون این مدت برنامه خارج از استدیو نداشتم شیو نکرده بودم و شبیه بسیجیا شده بودم و از طرفی موهام که همیشه صافشون میکردم به حالت فر همیشه اش دراومده بود و خب کل پسرا روی این قیافه اصلیم اسم هپلی و شلخته گذاشته بودن. هر چند که از نظر سوهو شبیه یه پیرمرد کیوت شده بودم که دنبال فشن بود.
***
کمی دیر تر از زمان مقرر به ساختمان اس بی اس رسیدیم. همراه منیجر هیونگ پیاده شدم و پشت سرش وارد ساختمون شدم مثل همیشه کارش رو بلد بود و مستقیم به سمت محل ضبط رفت و من با اعتماد به اون بی هیچ حرفی همراهش رفتم منیجر هیونگ از منشی صحنه که با ما هم قدم شده بود پرسید:
- ضبط شروع شده؟
- سه تا آیدول مرد دیگه قبلا رسیدن دارن صحنه ورود و شاتای تکی شون رو فیلمبرداری میکنن شما آخرین نفرید.
با خودم دعا کردم که کسی از سونبه هام عضو این برنامه نباشه چون مسلما اگر دیر تر از سونبه ام میرسیدم بعدا متهم به بی ادبی میشدم. مردم کره حتی از مردم ایران هم حساس تر و زود رنج تر بودن.
صدای زنگ پیام کاکائوتالکم باعث شد مثل ندیده ها تقریبا به گوشیم چنگ بندازم و با نهایت سرعت پیام رو باز کردم. با دیدن اسم سوهو بالاخره یه نفس راحت کشیدم و پیامش رو خوندم. خیلی کوتاه در جواب اون سیل از پیام های کجایی و چرا تموم نمیشه من فقط نوشته بود:
- الان رسیدم خوابگاه. سرم درد میکنه میخوام بخوابم.
مسلما اگر دوست دخترم بود مثل متین که با دوست دختراش خیلی لوس صحبت میکنه لوسش میکردم و براش مینوشتم بوس رو سرت عشقم خوب بخوابی اما سوهو دوست دخترم نبود. واژه دوست پسر برای من هنوز هم یکم عجیب بود اما خب رابطه ما که اسم دیگه ای نداشت! اجازه داشتم یه پسر که پنج سال از خودم بزرگتر بود رو فقط بخاطر اینکه دوست پسرمه مثل دخترها لوس کنم؟ به خودم چنین اجازه ای ندادم و فقط نوشتم:
- امیدوارم زودتر خوب بشی. استراحت کن.
اما قبل از اینکه دکمه ارسال رو بزنم گوشی از دستم کشیده شد و بعد منیجر هیونگ در حالی که کمک میکرد کاپشن رو از تنم در بیارم گفت:
- عجله کن وقت نداریم. نوبت شات ورود توعه.
بعد از دو سال کارآموزی و پنج سال کار کردن توی این صنعت خوب میدونستم الان باید به صورت رمز آلود و با قدم های محکم وارد بشم چون مسلما صحنه رو با یه شات از راه رفتنم شروع میکردن و آخر سر با نشون دادن صورتم آهنگ گرول رو پخش میکردن تا مثلا یه ورود هیجان انگیز داشته باشم.

YOU ARE READING
paper cut new version
General Fictionخیلی ها میگفتن چرا تو پیپرکات متین نیست این یه پیپرکات ویرایش شده با وجود متینه بجز اضافه شدن قسمت هایی که متین نبود چیز زیادی تغییر نکرده با شرایط فعلی این داستان برای تغییر روحیه هممون در روز های زوج اپ میشه مگر اینکه فیلترشکنم وصل نشه یا اتفاق بد...