پارت 21 *

366 76 28
                                    

همه معترضانه خواستند او زودتر اسم را اعلام کند. در مقابل چشمان سرخ و مضطرب ییبو جکسون کاغذ را چرخاند.
جکسون : یانگزی!

کسانی که اطراف دخترک نشسته بودند به شانه هایش زدند و باعث شدند او بخندد و لبخندی خجل بزند.
جکسون : زود بیا اینجا! جان بلند شو.
قلب جان با دیدن ییبو وقتی پیشانی ش را به میز چسباند به درد امد. صرف نظر از بحث دیروزشان و جمله ی "همه چی بین ما تمومه" دوستش دارد. برای ییبو حتی لمس دست هم عاشقانه و از مرز رد شدن بود حالا جلوی او شخص دیگری را ببوسد ؟ در گوش جکسون زمزمه کرد.
_نمیشه بیخیال شی؟
جکسون بلند گفت : وای بچه ها یکی اینجا ترسیده!
جان از بین دندان هایش غرید : ساکت شو.
جکسون : داداش یه بوسه دیگه سخت نگیر.
اندام ظریف و لاغر یانگزی را به سمت جان هل داد. جان اهی کشید . با تشویق دیگران مجبور به این کار بود.
جکسون : پس از یک تا ده میشمریم. بوس خوشگل تحویلمون بدین ها !

جان به ارامی گفت.
_خانم معذرت میخوام پیش اومده دیگه.
در جواب یانگزی فقط سری تکان داد.
جان خم شد و با برخورد لبهایشان شمارش ها اغاز شد.
ییبو سرش را بلند کرد و با دیدن آن صحنه دلخراش خونش به جوش امد. در دل فریاد میزد. گریه و التماس میکرد . ولی در ظاهر فقط نگاهی خشن داشت که میتوانست سنگ را سوراخ کند ولی روی گذر آن ده ثانیه جهنمی تاثیری نداشت.
اگر میگفت صدای شکستن قلبش را شنیده کسی باور میکرد؟
صدایی همچون خرد شدن شیشه روی سرامیک به گوشش رسید ؛ درست وقتی لبهای جان دور لبهای کوچک دخترک را قاب گرفتند.

برای ییبو این زیاد بود .. درک اینکه چیزی که مال اوست توسط دیگران لمس شود برایش غیر قابل تحمل می نمود.
گویی آن ده ثانیه تمامی نداشت پس میز را ترک کرد. به دستگیره نزدیک ترین دری که دید چنگ زد و داخل رفت.
در آینه توالت به چشمان سرخش نگاه کرد حتی صورتش چند درجه تیره تر بنظر می امد. از عصبانیت کبود شده است؟
نمیدانست چند دقیقه همانجا به خودش زل زد ولی در باز شد و دختری داخل امد. با دیدن ییبو جا خورد ولی از نگاه ترسناکش هراسید و سریع بیرون رفت.
کمی بعد فرد دیگری برای مزاحمت وارد شد.
_تو توالت زنونه چیکار میکنی؟
ییبو سرش را چرخاند. مرد قدبلند در تیشرت سرمه ای زیباتر از آن رنگهای خنثی اداری بود. وزنه ای سنگین در سینه ییبو فشار وارد میکرد و تا پر شدن چشمانش از اشک فاصله ای نبود.

_ییبو پرسیدم اینجا چیکار میکنی؟ حالت خوبه؟
پلک هایش را بهم فشرد و خواست از کنارش رد شود ولی جان بازوانش را گرفت.
_منو ببین.
ییبو قدمی به عقب هلش داد و نگاه خشمگین و پر از حرصش بالا امد.
+شیائو جان به چه حقی اون هرزه رو بوسیدی؟
جان ابرویی بالا انداخت.
_خب انگار انقد حالت خوب هست که مردمو فحش بدی رئیس وانگ.
دور زد که برود ولی ییبو دستش را کشید و به محض چرخیدن مشتش به صورت او خورد. گوشه ی لبش از برخورد با دندانش پاره شد.
تلو خورد ولی قبل اینکه بیفتد ییبو یقه ش را گرفت و به دیوار چسباند.

the Businessman _ Yizhan Where stories live. Discover now