پارت 29

279 78 13
                                    


بعد از امضای مدارک به زانجین دست داد.
+مبارک باشه اقای جو.
×برای دست و دلبازی تون ممنونم اقای وانگ.
سه ماه از مرگ کیو شینجی میگذشت و نیمه ی دیگر اموالش توسط وارثش به جو زانجین وکیل سابق ، اهدا شد.
ییبو قبل از خروج از اتاق وکالت پرسید.
+تو واقعا نمیدونی چرا داییم یهویی سکته کرد؟
زانجین سرخوش از رسیدن به خواسته هایش خندید.
×از کجا بدونم؟ امیدوارم بازم باهم همکاری داشته باشیم رئیس وانگ.

کوله ش را روی شانه ش انداخت و به پارکینگ رفت. در تویوتا بزرگش نشست و سوت زنان به سوی خانه راند. قصد داشت مدتی در سوئیس استراحت و خوشگذرانی کند.
روزهای خوب جو زانجین فرا رسیده است.
از گاوصندوق خانه ش پاسپورت و ویزا و مقداری یورو برداشت و در چمدانش ریخت.
شیشه ای کوچک دید. شیشه ای که درواقع جای یک عطر بود ولی درونش با مایعی نجات دهنده پر شده بود. البته نجات دهنده زانجین!
همان مایعی که اواخر شب در قوری دمنوش کیو شینجی ریخت.
یادش نرفت شیشه ی کوچک حاوی ترکیب مرگبار را دوباره به انتهای گاوصندوق برگرداند.

************************

+بعد از دو ماه که اینجا بستریه هنوز میگید باید با عصا راه بره؟

ییبو مجددا به اداره پلیس احضار شده بود و بعد از هدر رفتن یک ساعته وقتش به دفتر وکالت رفت. از دفتر هم مستقیم به بیمارستان امد و خستگی باعث شد با عصبانیت به رئیس بتوپد. به سمت خروجی رفت و قبل اینکه در را محکم بکوبد گفت.
+امثال تو و اون دکترای احمق فقط بلدین پول مفت بخورین.

با قدمهایی بلند به اتاق فیزیوتراپی رفت . بجز جان کسی در اتاق فیزیو خصوصی نبود. او را دید که در افسرده ترین حالت ممکن با لباس روشن بیمارستان ، پاهایش را روی مبل طویلی دراز کرده و به دسته ش تکیه داده است. به پای چپش دستگاهی وصل بود که شوکهای الکتریکی به عصبهایش وارد میکرد.
بعد از آن حادثه وحشتناک پزشکان اجازه ترخیص به جان نمی دادند. با اینکه زخم هایش بهبود پیدا کرده بود ولی ضعیف و لاغر بنظر می آمد. موهایش حالا روی گوش هایش را لمس میکردند.
پزشکان بی سواد میگفتند دیگر هرگز نمیتواند درست راه برود یا بدود.
ییبو سرفه ای کرد. جان با دیدنش نگاه از پنجره گرفت و لبخند زد.
_عزیییزم سلام.
از آن لبخندهایی بود که خوب یادشان گرفته بود. از آنهایی که کاملا متظاهرانه بود.
هیچ وقت به زبان نمی اورد ولی ییبو میدانست چقدر دلش برای خانه تنگ شده و چقدر اینجا احساس تنهایی میکند، چقدر مستاصل است و شبانه روز فکر میکند زانویش هرگز خوب نخواهد شد.

جلو رفت و موهای جان را از پیشانی ش کنار زد. به پهلو روی ران هایش نشست تا پاهایش کنارهم پایین مبل اویزان بمانند.
_اگه دکترم ببینه اینجا نشستی دیگه نمیزاره بیای ملاقاتم.
+غلط کرده..
جان به نیم رخش نگاه کرد و دستانش دور بدن ییبو حلقه شد.
_چیشده لبات اویزونه؟ تو شرکت اتفاقی افتاده؟
+نه
_زی لو گفت بازم رفتی اداره پلیس. هنوز بیخیال نشدن؟
+کصخلن دیگه .. دوست دارن هی حرفای تکراری بشنون.
هردو ساکت شدند و ییبو درحال تفکر به روبرو خیره ماند نهایتا از جایش بلند شد. دستگاه را خاموش و چسبهایش را از دور پای جان باز کرد. این مدت انقدر به این بیمارستان مسخره رفت و امد کرده بود که کار همه ی متخصصان را یاد بگیرد.
+پاشو. ترخیص شدی.
جان چندبار پلک زد.
_چی گفتی؟
ییبو خم شد و محکم لبهایش را بوسید. قبل اینکه جان پاسخ بوسه ش را بدهد عقب رفت.
+گفتم پاشو بریم .. از امشب دیگه پیش من میخوابی.
جان عصایش را برداشت و لنگ لنگان دنبال ییبو راه افتاد.
_دکترا بالاخره میزارن برم؟ یعنی دیگه درمان همینجا تموم شد؟ من که.. پام هنوز..
ییبو حرفش را قطع کرد.
+هیششش فقط باهام بیا. سه سال دیگه م اینجا بمونی اینا کاری برات نمیکنن.
جان مطیعانه به اتاقش برگشت و ییبو تمام وسایلش را هرچند اندک، جمع کرد.
+لباس نداری پس مجبوریم با همینا بریم.
کاپشن خودش را به جان پوشاند و کیف ورزشی حاوی وسایل روی شانه ش انداخت.
_خودت چی؟
+تا پارکینگ سردم نمیشه.
جان اهی کشید.
_چندماهه ازم مراقبت میکنی. منو ببخش که نمیتونم..
+هیششش چقد حرف میزنی جان گا. نوبت توام میرسه مواظبم باشی.
با قدمهایی اهسته کنار جان که نمیتوانست زانویش را خم کند به کمک عصا ، راه افتاد. وقتی درحال خروج از در بزرگ بودند صدای فریاد رئیس بیمارستان می آمد که ببخشید گویان درخواست میکرد فقط یک ماه دیگر اینجا بمانند تا پای جان مثل روز اولش شود.
ییبو در جواب فقط انگشت وسطش را نشان داد.
زی لو در بنز مشکی منتظر بود و با دیدن جان و ییبو پیاده شد. کیف را از ییبو گرفت و پرسید.
×اقای شیائو ترخیص شدید؟
جان لبخند کمرنگی زد.
_مثل اینکه یه نفر به زور اینکارو کرده.
ییبو به جان کمک کرد در بنز بنشیند و کمربندش را بست. کمی بعد زی لو راه افتاد و جان مانند کسی که بعد از چندسال از زندان بیرون امده ، با ذوق به خیابانها نگاه میکرد.
ییبو سمتش خم شد و گونه ش را بوسید.
+منو ببخش. همه اینا تقصیر منه ولی .. قول میدم پات خوب میشه.

the Businessman _ Yizhan Where stories live. Discover now