پارت 31 *

403 83 8
                                    

یکسال بعد

خورشید تقریبا غروب کرده بود ولی باد گرم و شرجی می وزید. در حال لمس ماسه های ساحل با انگشتان پایش ، سطل ابی روی سرش خالی شد. توله شیر مو قهوه ای خنده کنان سطل را انداخت و چند قدم آن طرف تر ایستاد.
+اگه میتونی منو بگیر!
جان زیر لب فحشی داد و دنبالش دوید.
حالا که دوره نقاهت جراحی زانویش تمام شده بود به هاوایی امده بودند.
خیلی سریع به او رسید و از کنارش رد شد. بی توجه به مردم اطراف فریاد زد.
_هر کی زودتر برسه امشب تاپه!
هرچند بعید میدانست در این ساحل کسی چینی باشد. دو مرد بزرگسال همچون نوجوانان برای بالا رفتن از پله های مسافر خانه سنتی که تقریبا در ساحل ساخته شده بود، با یکدیگر درگیر شدند و در نهایت این جان بود که زودتر دستگیره در را فشرد.
نفس نفس زنان گفت.
_باتم کووچولو! همیشه .. در برابر من.. بازنده ای.
+هی بهت اسون میگیرم پررو شدی.
ییبو گفت و همراه با بوسه هایی به داخل اتاق هدایتش کرد. جان را روی تخت نزدیک در ورودی ، هل داد. جان لبه ی تخت نشست و به ییبو کمک کرد تیشرت و شلوارکش را دراورد .
روی ران های مردش نشست.
+شیائوجان .. اگه من گفتم باتمم شو باید بشی. من همه چیزتو میخوام همه جاتو! که سوراخ کونت هم جزوشونه.

جان خندید و باسنش را چنگ زد.
_بهش فکر میکنم.
دستهای ییبو دور گردنش حلقه شد و با بوسه های پر حرارت جان عضوش به سرعت سخت شد.
+چند وقته قرار میزاریم هوم؟
ییبو پرسید و با چشمان خمارش نگاهش کرد. دیدن گونه های سرخ و چشمان تنگ شده ش به تنهایی برای انفجار هورمون ها در بدن جان کافی بود.
_یکی دوسال؟
گفت و دستش وارد باکسر ییبو شد. عضوش را لمس کرد و وسط سینه ش را بوسید. از اب دریا شور بود.
+اهه جاان.. چرا نمیزاری من انجامش بدم؟
دست دیگر جان بین شکاف باسنش بالا و پایین شد و نهایتا به نرمی دو انگشتش را وارد سوراخ داغ و مرطوبش کرد.
_چون کونت التماس میکنه دیکمو بکنم توش.
سر ییبو از لذت به عقب متمایل شد. جان میدانست حین هندجاب ، همان دو انگشت را در چه زاویه ای عقب و جلو کند تا صدای ناله های شهوت امیز عشق کوچکش در اتاق مسافرخانه بپیچد.
+باشه.. اههه اوکی من خوشم میاد.. ولی.. فااک یکم بیشتر فشار بدههه..
_اینجوری؟
عضلات ران ییبو لرزید و جان نیشخندی زد.
_ادامه بده.. ولی چی؟
ییبو کمی خمیده سر جان را در اغوش گرفت و بجز ناله هایش چیز دیگری نمیگفت.
جان انگشت اشاره ش را به بقیه افزود و سه انگشت را تا انتها فرو برد. هر دو دستش بی حرکت ماند.
+اهه لعنت بهت شیائو جاان
_بگو.. ولی چی؟
ییبو گیج از شهوت نالید.
+ولی میخوام توام تجربه ش کنی! و منم خیلی.. اهه تکون نده تا حرفمو بزنم!.. من چشمم دنبال اون کون گردته!
_پفف احمق.
ییبو را روی تخت خواباند و تیشرت و شلوارک طرح پر از گل شلوغ کناری انداخته شد.
+پرده رو بکش و زود بیا اینجا..
_طبقه سومیم کسی نمیبینه .
+شاید کسی دوربین داشته باشه بخواد تو رو دید بزنه!
جان اهی کشید. هر سال دوست پسرش حساس تر و حسودتر میشد.

the Businessman _ Yizhan Where stories live. Discover now