پارت 30

321 81 10
                                    

××با تشکر از اقای جو عزیز این پرورشگاه نجات پیدا کرد. اقای جو همه ی ما از شما ممنونیم و بچه ها خوشحالن که سرپرست مهربونی مثل شما دارن. لطفا یکم برامون صحبت کنین.

زانجین با تشویق حضار بلند شد و روی استیج کوتاهی که در حیاط یتیم خانه نصب شده بود ایستاد. باد گرم اواخر بهار می وزید پس دکمه ی وسط کتش را بست و میکروفن را از زن مسئول گرفت.
×سلام به همگی جو زانجین هستم . بهرحال منم تو همین پرورشگاه بودم یه جورایی حس میکنم خونمه. امیدوارم بچه های کوچولومون استعدادشون رو کشف کنن و تو زندگی موفق شن.

ییبو تمام مدت ساکت بود در گوش جان گفت.
+مثلا استعداد خودش هرزگی و گول زدن پولداراست.
جان خندید و زمزمه کرد.
_چون من گفتم بامزه ست اینجوری رفتار میکنی؟
+پفف چجوری رفتار میکنم؟ مگه کارش همین نیست؟
جان دست ییبو را فشرد.
_شیرکوچولو حسود من!
ییبو چشم هایش را چرخاند و کمی بعد سخنرانی تمام شد. جان لنگ لنگان به همراه ییبو کنار میز بزرگ ایستادند تا مشروب بردارند. درواقع ییبو بردارد. زیرا جان هنوز اجازه نوشیدن الکل به دلیل معده ضعیفش نداشت.
کودکان یتیم خانه و سایر مهمانان صرف نظر از طبقه اجتماعی دنبال یکدیگر می دویدند و صدای خنده شان با موسیقی ملایم پاپ چینی ترکیب میشد.
هایکوان از گوشه ای جلو امد و به ییبو دست داد.
×به به اقای وانگ.. چند ماهی ندیدمتون.
+سلام رئیس روزنامه لیو.
هایکوان خندید و دستش را به سمت جان دراز کرد اما ییبو نگذاشت دستش را لمس کند.
+لیو هایکوان اینجوری به چیزی که مال بقیه ست نگاه نکن.
×چجوری نگا کردم؟
ییبو با اخم گفت.
+به جان من زل نزن!
هایکوان نیشخندی زد ؛ دست به جیب و رو به جان گفت.
×سلام اقای شیائو من لیو هایکوانم. خوشحالم بلاخره شخصا دیدمتون.

جان لبخندی زد.
_خوشبختم.
×باید بگم از چیزی که فکر میکردم جذاب ترید. ییبو حق داره شما رو برده امریکا!
جان سری تکان داد.
_ممنون از لطفتون ما برای درمان رفتیم.
×زندگی با ییبو سخت نیست؟
_نه اصلا.. مثل یه پاپی کوچولو ارومه.
×بیشتر شبیه یه ببره که میخواد گوشت مردمو جر بده!
ییبو میان حرفشان پرید.
+من شیییرم شیر!
×اوه جو زانجین داره میاد. من میرم..
هایکوان گفت و در عرض چند ثانیه ناپدید شد. ییبو دکمه کت مشکی را باز کرد و رو به جان غر زد.
+صدبار گفتم من شیرم. باز میگی پاپی.. کجام شبیه سگه ؟
جان با گلس مشروب سرخ بازی کرد تا زانجین کنارشان ایستاد.

××چقدر خوشحالم تشریف اوردید رئیس وانگ.
لحنش کنایه امیز بود و ییبو ابرویی بالا انداخت.
+به نظر میومد نیاز به کمک مالی دارین اقای جو.
××هاها نه دیگه.. من یجورای کیو دوم حساب میشم پس وضعم خوبه.
ییبو نگاهی به اطراف انداخت و وقتی خیالش راحت شد کسی حواسش به آنها نیست گلس مشروبی برداشت اگرچه قصد نوشیدن نداشت. با صدایی ارام پرسید.
+جو زانجین .. یه سوالی ذهنمو مشغول کرده.
××بفرمایین رئیس وانگ.
+تو واقعا نمیدونی چرا داییم سکته کرد ؟ اونم یهویی؟
هرچند نگاه شیطانیش با لحن مظلومش در تضاد بود اما گفت.

the Businessman _ Yizhan Where stories live. Discover now