پارت 32 پایان

507 95 85
                                    


صدایش را پایین اورد.
×بعد یکسال هنوز به رئیس وانگ نگفتین کار ما بوده؟
زی لو که هیکل بزرگش یک طرف میز کافه را گرفته بود موهای کم پشتش را خاراند.
××هاشوان دیوونه شدی؟ میرفتم میگفتم رئیس وقتی رفته بودم هنان دنبال همسر سابق و بچه م ، یهو رد گنگسترا رو زدیم و رفتیم دونفری مرکزشون رو منفجر کردیم؟
هاشوان خنده ای کرد.
×ولی کی جز ما میتونست اینکارو کنه؟ اگه رئیس بفهمه خوشحال میشه انتقام گرفتیم.
زی لو با اخمی گفت.
××بهتره که ندونه. بعد از جراحی موفق پای شیائوجان ، حالش خیلی خوب شده بالاخره از عذاب وجدان خلاص شد. نمیخوام باز درگیر این چیزا بشه.

×ولی رئیسمون واقعا زرنگه ها! یادتونه منو فرستاد هتل جان؟ همزمان چندتا هدفو باهم زد. هم ترسوندش هم براش سوپرمن بازی دراورد هم قانعش کرد برگرده امریکا.
زی لو با کیک روی میز بازی کرد.
××اون حواسش به همه چی هست.
×حتی برای گرفتن منگ چائو و شو ریوچانگ ماها رو نفرستاد. چون فکر میکرد اگه گیر بیفتیم حرفای زیادی داریم که بزنیم! به جاش پول داد و از مافیا نیرو گرفت.
××بعضی چیزا بهتره راز بمونن پسر. در موردش حرف نزن.
هاشوان دستی به پیراهن مشکی ش کشید و ساعتش را نگاه کرد.

×هممم درسته.. راستی ارشد سونگ.. ممنون که حاضر شدین دوست پسرمو ببینین. همش اصرار میکرد خانوادمو ببینه.
××تو تقریبا ده ساله با منی از وقتی نوجوون بودی. مثل بچه خودمی.

×همیشه مثل یه پدر کنارم بودین. برای همه این سالها ممنونم.

زی لو گفت و لبخند تلخی زد.
××شاید منم یه روز پسرمو پیدا کردم.
×گفتین اسمش چی بود؟
××سونگ جیـ..
هاشوان تقریبا از جا پرید تا برای دوست پسرش که تازه وارد کافه شده بود دست تکان دهد و باعث شد حرف زی لو نصفه بماند. پسرکی ظریف با پیراهن روشن جلو امد و لبخند زد.

-سلام عزیزم.
هاشوان که با دیدن عشق زیبایش گونه هایش به سرخی میزد دست او را گرفت و به مرد درشت هیکل رو کرد.
×ایشون دوست پسرمه سونگ جیانگ..
کسانی که در کافه بودند نمیدانستند این جوان سرخوش از دیدن معشوقش یک ادمکش حرفه ای ست! پس بعضی زیر لب میگفتند : چقد کیوتن !
×جیانگ ایشون مثل پدرم هستن از سن کم مراقبم بودن. ارشد زی لو.
زی لو از جایش بلند شد. پسرک آنقدر برایش اشنا بود که.. نه اشنا نبود!
او کاملا چهره همسر سابقش را داشت. پسرک هم گویا چیز عجیبی حس میکرد دست هاشوان را فشرد و بیشتر به او چسبید.

-اقا..
زی لو فقط به زحمت گفت.
××اسم مادرت یوان بینگ یانه؟
جیانگ اب دهانش را قورت داد.
-شما.. خیلی برام اشنایید اقا.
هاشوان کمر جیانگ را گرفت.
×عزیزم چیشده؟ همدیگه رو میشناسید؟
زی لو خنده ای عصبی کرد.
××اون پسر منه !

*************************

این فیکیشن پر ماجرا به پایان رسید.
امیدوارم جان بتونه رئیس وانگ هورنی و حسود رو کنترل کنه. امیدوارم زی لو با رابطه پسر تازه پیدا شده ش با یه قاتل که سالهاست میشناسش مشکلی نداشته باشه. امیدوارم روزهای بهتری برای مردم کشورم رقم بخوره.
مهم نیست چه سالی میخونیدش همیشه از شنیدن نظراتتون خوشحال میشم .

ایدی تلگرام
pd_bun
شهریور 1402

the Businessman _ Yizhan Where stories live. Discover now