"چپتر بیست و دوم"🔞

158 20 3
                                    


        ‌ ❌❌هشدار یه کوچولو اسمات❌❌

پ.ن مترجم : والا نویسنده زده یه کوچولو ولی شما میدونید دیگه این فیک غرق در اسماته و واحد اندازه گیری ما با نویسنده یکی نیست.

وین برایت رو به یکی از خونه هایی که برای والدین مرحومش بود و سالها خالی از سکنه بود برد. از رفتار برایت و امدنش به عمارتشون و سعی برای خوابیدن با همسر برادرش اونو تبدیل به یه خشم متحرک کرده بود. با هر لحظه فکر کردن بهش بیشتر و بیشتر عصبانی میشد و میخواست بزنه دهن مرد پشت سرش رو سرویس بکنه ولی چیکار میتونست بکنه وقتی این مرد رو تا این حد دوست داشت که نمیتونست از دستش بده.

میدونست اگه برایت به دست خانم شیائو بیوفته چه بلایی سرش میاد و اوه تازه برادرش هم روش ، نمیتونست ولش کنه تا زیر مشت و لگدهاشون جون بده یا به زندان بندازنش. برای اینکه متوجهش کنه چقدر عاشقشه از هیچ کاری دریغ نمیکرد حتی اگه گیج کردن و بازی با احساساتش هم تو این لیست بود. باید اینو میفهمید که هرچند حقیقت تلخه ولی شیائوجان الان یه مرد متاهل بود و دیگه نمیتونست مال اون باشه ، هرچقدر هم دست و پا میزد نمیتونست این حقیقت رو تغییر بده.

سوالات زیادی تو ذهنش پرسه میزد و هرچی هم فکر میکرد به جواب درست درمونی نمیرسید فقط بیشتر و بیشتر تو منجلاب ذهنیش غرق میشد.

هربار سوالها اونو مجبور میکرد تا خودشو با جان بذاره رو یک ترازو و عقلش به قاضی برود ، برایت تو جان چی میدید که اون نداشت؟ چه باعث میشد که هر چقدر سعی میکرد بهش نزدیک بشه تاثیر عکس میداد و ازش دور میشد؟ چی تو وجودش کم بود؟ واقعا جان اینقدر قشنگ و خواستنی بود که اون نبود؟ نمیتونست فقط اونو ببینه، بهش توجه کنه و عشقش رو بپذیره تا بهش نشون بده چجوری تا سر حد مرگ عاشقشه و برای داشتنش زمین و اسمون رو بهم میریزه؟ کافی بود برایت لب تر کنه ، هرکاری بود براش انجام میداد فقط اگه این کار باعث میشد جان رو ول کنه و به اون بپیونده، بخاطرش مجنون میشد ، مثل جان همه زندگیش رو فدای اون میکرد فقط و فقط اگه عشقش رو میدید و قبول میکرد . چه کارهایی که براش انجام داده و نداده تا این احمق کودن بفهمه که این قلب لامصب برای اون میتپه.

(م: ادعای وین مثل اینه که بری عشق یکی رو بکشی و بعدش بگی چرا منو نمیبینی ها؟ چرا عشقمو نمیبینی؟ اینکارو کردم تا بفهمی اون مناسبت نیست و من هستم )

چی کار دیگه ای باید میکرد؟ نمیدید که این کوریش اروم اروم داره از پا درش میاره؟ نمیدید هربار که اونارو باهم میبینه میشه مثل غول 3 سر و میخواد سر از تن جفتشون جدا کنه؟ یعنی فکر کرده همه اون کارایی که انجام داده از سر چی بوده؟ نمیفهمید که با کاراش قلبش رو خورد خاکشیر میکنه الخصوص وقتی که از جان دفاع میکرد؟ اون به همه چیز این بشر نیاز داشت ، به عشقش، به لمساش،به توجه و مراقبتش و ...

My Sister's Husband Where stories live. Discover now