"چپتر سی و دوم"

129 31 15
                                    


جان بیشتر از همه دهنش با دیدن شوهر فوق‌العاده جذابش باز مونده بود. فکش از تعجب کف اتاق افتاد و آب دهنش رو قورت داد‌ ″آقای وانگ؟ این وانگ ییبوئه؟ این شوهر منه؟ خدای من!!! این نمیتونه خودش باشه، نکنه دارم خواب میبینم؟″ جان فکر میکرد اشتباهی رخ داده و این فرد نمیتونه شوهرش باشه. ییبو کسی بود که با لباس رسمی بزرگ شده بود و چیزی جز جلیقه، کت و شلوار و لباس‌های دمده نمیپوشه. حالا ییبو با خودش چیکار کرده؟ البته جان‌ قبول داشت که ییبو جذابه، آره، این یک حقیقتی بود که حتی جان هم نمیتونست انکارش شده ولی هیچوقت به ذهنش خطور نکرد که میتونه در حدی که الان چشماش میبینه سکسی و هات باشه.

جان درحالی که ذهنش پر از افکار مختلف بود به ییبو، به همسرش نگاه کرد. برای لحظه‌ی دنیا از کار افتاد و تار شد و تنها تصویر واضحی که میدید ییبو بود که بی‌نهایت جذاب شده بود.

خانم شیائو زیاد از دیدن سونگیون تعجب نکرد چون اون رو میشناخت ولی دیدن دامادش اون هم توی همچین ظاهری باعث گیجیش شده بود. واو! انگار اون داماد جذابی که قبلا میشناخت برگشته بود. همون مرد خوش‌تیپی که زمانی دل دخترش رو برده بود. باعث خوشحالیش بود که دوباره ییبو رو این شکلی میدید. یا حداقل میدونست پسرش بخاطر جذابیت زیاد ییبو کنارش میمونه و پیش اون مرتیکه برنمیگرده. اگه خدایی نکرده جان باز هم سراغ برایت برگرده و داماد خوشتیپش رو ول کنه، اون موقع بطور قطع مطمئن میشه که جان عقلش رو از دست داده. قطعا مطمئن میشه که یک روح شیطانی تسخیرش کرده.

وقتی ییبو نزدیک‌تر شد خانم شیائو با لبخند بهش نگاه کرد.

″مادر شما اینجایید؟ مگه باز جان چیکار کرده؟″ ییبو پرسید در حالی که خودش دلیل حضور زن رو میدونست. فقط میخواست فضای حاکم رو با سوال پرسیدن عوض کنه چون همه با نگاه‌های عجیب غریبی بهش خیره شده بودن ″اگه اشتباه نکنم دوباره بچه‌هامو ول کرده رفته پیش دوست پسرش آره؟″ کاملا خونسرد به سوال پرسیدن جواب داد تا درد قلبش رو مخفی کنه. نگاهش رو به جانی که بهش زل زده بود داد اما به محض تلاقی نگاهشون، جان به جای دیگه‌ای خیره شد. ییبو پوزخندی زد و دوباره توجهش رو به خانم شیائو داد.

″مگه جز رفتن رو اعصاب من کاری هم بلده؟ نمیخواد نگران باشی، الان تمام نگرانی من تو هستی؛ داماد خوشتیپ من بالاخره برگشته. یه جوری هم خوشتیپ کردی که بعضی هرزه‌ها برات دندون تیز میکنن″ خانم شیائو طعنه زد‌. حرفهاش برای اون شخص خاصی بود که یک‌ گوشه ایستاده و لبش رو گاز میگرفت. البته با شنیدن حرف خانم شیائو یکهو کمی معذب شد.

البته این‌ طعنه‌ برای جان هم‌ بود که حواسش رو‌ جمع کنه. جان زمزمه کرد ″خوشتیپ کردنش به یه‌‌ ورم! باید زودتر از اینا استایلشو تغییر میداد. ولی هر تیپی هم بزنه به پای برایت خودم نمیرسه″ با اینکه جان زمزمه کرد ولی بقیه کسایی که اونجا بودن حرفاشو به وضوح‌ شنیدن اما ترجیح دادن توجهی نکنن.

My Sister's Husband Where stories live. Discover now