"چپتر سی و هفتم"

142 26 14
                                    


زاویه دید سونگیون*

من و وانگ ییبو توی‌ دوران مدرسه، هم‌تیمی‌های خیلی خوبی بودیم. مثل خانواده بودیم و همه جا باهم میرفتیم. تمام خراب کاریامون هم باهم بود. همه دلشون میخواست توی تیم ما باشن. برای همین به اکیپ ما لقب ″پنج خوشتیپِ یونیک″ رو دادن. به دلیل اینکه خانواده‌هامون علاوه بر داشتن ثروت، توی کره و چین و بقیه‌ی جاهای دنیا مشهور و محبوب بودن. ما هم از همین اسم و رسم استفاده میکردیم تا به چیزی که میخوایم برسیم و هیچوقت برای بدست آوردن کسی شکست نخوردیم. هرکسی که خیالاتمون رو درگیر میکرد، به رقصیدن روی تختمون درش میاوردیم.

وانگ ییبو لیدرمون بود. اون جذابیت زیادی داره، میتونه هر مرد و زنی رو شیفته‌ی خودش کنه تا فقط برای یک شب با اون بودن له له بزنن. سیکس پک‌هاش و هیکل فوق‌العادش باعث شده بقیه کف پاش رو ببوسن تا فقط یک ذره از طرفش لمس بشن. و متاسفانه... این تبدیل به فانتزی من هم شد. برای اینکه قصد و نیت من رو بفهمه خیلی کارها انجام دادم. بین ما پنج‌‌تا، من از همه بهش نزدیکتر شدم. همیشه کنارش بودم و حتی برای اینکه بیشتر پیشش بمونم، بطور مخفیانه دختر و پسرهایی که باهاشون قرار داشت رو می‌پروندم. هر کاری ازم بخواد براش انجام‌ میدم و برای اینکه بتونم باهاش توی رابطه‌ باشم، هرکسی زو که مانعم بشه از بین میبرم‌.

این داستانها ادامه پیدا کرد. من همچنان مخفیانه عاشقش بودم تا اینکه‌ روز سرنوشت ساز رسید. باهام تماس گرفت و درباره‌ی مرگ پدر مادرش اطلاع داد. تنها و داغون شده بود و کسی رو جز برادر کوچیکترش وین نداشت. و البته شرکای تجاری پدر مادر مرحومش که براش مثل خانواده بودن. خانم و آقای شیائو یک دختر بنام گوان شیائوتونگ داشتن. خانواده‌ی شیائو از بیزینس خانوادگی اونها مراقبت کردن و من فرصت رو غنیمت شمردم تا توی دوره‌ی رنج و عزاداری، در کنار ییبو بمونم، بهش‌ روحیه بدم و حواسم بهش باشه. بعضی وقتها اونقدر غرق وانگ ییبو میشدم، اونقدر تلاش میکردم بهم‌ توجه کنه که یادم‌ میرفت خودم هم‌ خانواده دارم. اما چیزی که اتفاق افتاد، یک هرزه بود که سر و کله‌ش پیدا شد تا جای منو بگیره.

اون اومد تا تمام توجهش رو از من بگیره. مثل یک مادر براش عمل کرد تا اینکه خانوادشون ترتیب ازدواج ییبو و دخترشون رو دادن. کسی که باید همسر ییبو باشه، من بودم!‌ من باید کسی میبودم که از ییبو مراقبت میکنه و ییبو عاشقش میشه. اون شب که ازدواج کردن خیلی گریه کردم. تصور خوابیدن ییبو با زنش توی ماه عسل، به وجودم آتیش میزد؛ اون باید من میبودم. من همه چیز رو‌ قربانی کرده بودم. دخترهای زیادی رو پس زدم، وقتی ییبو خانوادش رو از دست داد کنارش موندم، از خودش و برادرش مراقبت کردم، و دقیقا زمانی که خیال کردم توی چنگم دارمش، اون شیائوتونگ هرزه یهو از ناکجاآباد پیداش شد و اون‌ رو از من دزدید.

My Sister's Husband Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin