part 24

86 16 3
                                    

مرد جوان با اضطراب اطراف رو نگاه میکرد ، ماشین سیاه رنگ گرون قیمتی اون طرف خیابون پارک شده بود ، به قدماش سرعت بیشتری داد تا به ماشین رسید ، بار دیگه اطراف رو چک کرد و وقتی مطمئن شد کسی اونجا نیست سریع سوار شد : قرار نبود اینجا بیاین .
_ قرار رو ما تعیین میکنیم نه تو .
مرد جوان آب دهنش رو قورت داد که جعبه ای به سمتش گرفته شد : باید چیکار کنم با این .
مرد که چشمایی جدی و ترسناک داشت جعبه رو توی دستش گذاشت : فقط کافیه اینو با داروها عوض کنی .... کار سختی نیست ، راحت و بدون دردسر .
رنگ مرد جوان کمی پرید : اگه گیر افتادم چی .... می‌دونی چه بلایی سرم میاد .
مرد نیشخندی زد : نگران نباش ، وقتی کار به نتیجه برسه تو به خواسته است میرسی و توی عمارت جناب کانگ استخدام میشی .... الآنم بهتره بدون اتلاف وقت بری و انجامش بدی ، خیلی تمیز .
مرد جوان سری تکون داد ، جعبه رو توی جیبش گذاشت و نفس عمیقی کشید : نمیذارم کسی بفهمه .




_سوبین ، هی سوبین....
پسر جوان سرشو بالا آورد ، کای داشت با اخم نگاش میکرد : میشه بگی چرا داری این طوری نگام می‌کنی .
مشخص بود که چقدر عصبانیه : باورم نمیشه .... واقعا باورم نمیشه .
سوبین میخواست نگاشو بگیره از چشمای عصبانی دوستش اما انگار میخکوب شده بود : چی رو باورت نمیشه .
کای خنده ای عصبی کرد و از جا بلند شد ، به سمت میز سوبین اومد : اینکه تو همچین فکر احمقانه و مزخرفی داری .
سوبین نگاشو گرفت و سعی کرد روی کاری تمرکز کنه : من نمی‌فهمم چی داری میگی پس بذار کارمو بکنم .
کای دوباره خندید و اینبار عصبانیتش بیشتر مشخص شد : تو واقعا فکر می‌کنی من تو رو کنار گذاشتم .
صورت سوبین سرخ شد ، پس منشی جین به کای گفته بود که اون چه حسی داره .
کای که واکنش دوستش رو دید بازوی سوبین رو گرفت و تکونی بهش داد : پس درسته تو واقعا همین طوری فکر کردی .
سوبین با لحنی غمگین آه کشید : دروغ نبود .... تو منو فراموش کردی ، تموم حرفایی که می‌زدی راجع به آقای چوی بود ، تو حتی متوجه نشدی که مریض شدم .
تکونی به خودش داد که دستای کای از بازوهای جدا شد : نباید اینا رو میگفتم .... نمی‌دونم چرا جلوی خودمو نگرفتم.
کای راست ایستاد و خیره نگاه کرد به دوستش ، سوبین دیگه در برابرش سرسخت و محکم نبود ، شکننده بودنش کاملا دیده میشد : معذرت می‌خوام .... خیلی خیلی ازت معذرت می‌خوام .... اطفال نمی‌خوام برات بهونه تراشی کنم اما من هنوزم نمیتونم باور کنم که یک آلفا مثل آقای چوی جفتم شده و همین موضوع هیجان زده ام می‌کنه .
سوبین ساکت بود ، کای جلوی پاش نشست و دستای دوستش رو گرفت ، فشاری آروم بهشون آورد : میشه این دوست خنگت رو ببخشی .
چشمای سوبین کمی بالا اومدن ، متاسف بودن توی تک تک اجزای صورت کای مشخص بود : من که به جز تو کسی رو ندارم .
کای خندید و فشار دیگه ای به دست سوبین آورد : نظرت چیه کار رو زودتر تموم کنیم و یکم بریم بگردیم .
روی لبای سوبین هم لبخند نشسته بود : دوستش دارم .




دوران سرکشی Where stories live. Discover now