گوشای کای و یونجون تیز شد : بوی خوب .
در شرکت باز شد و تهیون داخل اومد : تو هنوز آماده نیستی ....
سوبین با گیجی به تهیون نگاه میکرد اون بوی خوب انگار قوی تر شده بود : آماده ....
یک دفعه مغزش فعال شد ، این بوی یهویی .... این بوی خاص .... یعنی ممکنه این بوی ....
رنگش پرید و قدمی عقب رفت : نه .... نه این ربطی نداره.... اصلا ربطی نداره.
یونجون که ترسید از رنگ پریده ی پسر جلو اومد : چت شده سوبین حالت خوبه .... ببینم جایت درد میکنه .
تهیون هم جلو اومد ، بازم بوی کاغذ و کتاب توی بینی پسر پیچید که زیر دلش پیچ خورد .
زانوهایش سوبین تا خوردن و دستشو به به شکمش گرفت و خم شد : اییییییییییییی....
یونجون دیگه وحشت کرد خم شد تا سوبین رو توی بغل بگیره که عطر پسر توی بینیش پیچید ، این قدر قوی بود که داشت حالش رو دگرگون میکرد : تو ....
تهیون ، یونجون رو کنار زد : چقدر گیجی بچه آخه ، چطور یادت نیست وارد دوره ی هیت شدی .
ناله ی سوبین دوباره بلند شد که تهیون دست پسر رو روی شونه اش انداخت و بلندش کرد : میبرمش خونه باید دارو استفاده کنه .
یونجون سریع جلوی مرد رو گرفت : اجازه نمیدم این کار رو بکنی خودم میبرمش .
تهیون با نگاهی عصبانی به یونجون گفت : بکش کنار داره درد میکشه .
یونجون دندون قروچه ای کرد : دقیقا برای همین نمیخوام بهت اجازه بدم .... تو میخوای از این فرصت استفاده کنی و مارکش کنی .
تهیون خنده ای عصبی کرد : این مسخره ست .
_ مسخره ای وضعی که شما دو تا درست کردین ، سوبین داره درد میکشه شما دارین با هم دعوا میکنین .... اصلا به شما دو تا نیازی نیست خودم میبرمش .
بومگیو که صداها رو شنیده بود بیرون اومده بود از اتاق ، کای به سمتش رفت : سوئیچ ماشینت رو بده .
مرد جوان بدون حرف سوئیچ رو داد که کای به سمت اون دو نفر اومد ، سوبین رو روی کولش کشید : سوبین نیازی به دو تا احمق نداره .
از شرکت بیرون رفت که بومگیو به طرف دوستش اومد : گند زدی پسر .
دست یونجون مشت شد : میرم دنبالش .
دنبال کای رفت اما وقتی رسید که ماشین حرکت کرده بود : سوبین بوی الفاش رو شنیده بود .... برای همین این قدر سریع بدنش واکنش نشون داد .
قلب یونجون برای لحظه ای فرو ریخت ، یعنی امکان داره این بو ، بوی تهیون بوده باشه .می یونگ سرنگ رو داخل سطل آشغال انداخت و روی سوبین رو مرتب کرد : چرا این قدر نگرانی میبینی که حالش خوبه .
کای جلوی پنجره ایستاده بود : حالش خیلی بد شده نونا ....چنان تنش داغ شده بود و به خودش میپیچید از درد که رنگش پریده بود ....
کای دستشو به موهاش مشت کرد : اون دو تا احمق داشتن سرش دعوا میکردن به جای اینکه نگرانش باشن.
می یونگ از جا بلند شد لبخندی روی لبش بود : مطمئنم اونا فقط میخواستن به سوبین کمک کنن.
کای نیشخندی زد : دو تا نادون که حتی نمیدونن باید چیکار کنن.
زن جوان دستشو روی شونه ی کای گذاشت : بهتری بری خونه وقتی سوبین بیدار بشه میگم که بهت زنگ بزنه .
کای سری تکون داد : اگه به خاطر بومگیو نبود شب رو پیشش میموندم .
به سمت تخت دوستش رفت : زود خوب شو پسر .... نمیتونم توی دانشگاه و شرکت بدون تو سر کنم .
همراه می یونگ از اتاق بیرون اومد : نیازی نیست همراهم بیای نونا خودم میتونم برم .
از پلها پایین اومدن : وقتی داری برمیگردی مراقب خودت باش .
کای با ادای احترام خداحافظی کرد و رفت : حالش چطوره .
می یونگ به طرف همسرش برگشت : الان خوبه اما ....
سوک هون که نگران بود از روی مبل بلند شد : اما چی ....
می یونگ نفسش رو بیرون داد : مطمئنم بوی الفاش رو شنیده که این طوری حالش بد شده.
دهن سوک هون با تعجب باز موند : الفاش .... اما اونجا که فقط یونجون و بومگیو بودن .
می یونگ سری به نفی تکون داد : این طور که کای گفت تهیون هم بوده .
چشمای سوک هون این قدر گرد شدن که انگار دارن از حدقه میزنن بیرون : منظورت کانگ تهیون پسر جناب کانگ .
می یونگ سری به تصدیق تکون داد : دقیقا خودشه .
_ یعنی میخوای بگی که تهیون آلفای سوبین.
می یونگ سریع گفت : من همچین چیزی نگفتم اما امکانش هست ، باید خیلی مراقب سوبین باشیم اگه بوی الفاش رو شنیده یعنی قراره دوران سختی رو داشته باشه .
YOU ARE READING
دوران سرکشی
Werewolfکاپل : یونبین ، بومکای ، تهیون ژانر : امگاورس کامل شده سوبین به اطراف نگاه کن ، امگاها ترسیده با مردمک های لرزون به کسایی نگاه میکردن که مثل گرگ های گرسنه برای دریدن شون چشم دوخته بودن به اونا : زود باش امگا گرگت رو نشون بده . نیشخندی روی لب سوبین...