Part 2

214 63 36
                                    

خسته بودم. البته بیشتر از لحاظ روحی. این چه وضعیتی بود واقعا؟!
نمیدونم حتی الان روزه یا شب. چند ساعته که اینجام؟؟
ذهنم رو نمیتونستم متمرکز کنم چون سردرد های پشت هم باعث می‌شد عصبانیتم بیشتر شه
خیلی به در زده بودم و پشت هم داد میزدم
حتی چند بار به بهانه اینکه حالم بده یا گشنمه داد بیداد راه انداختم ولی هیچ صدایی شنیده نمیشد حتی صدای نفس کشیدن
دیگه ‌واقعا گشنم بود اون پیرزن رو مخ مگه نگفت غذا میاره پس کدوم گوری رفت؟
بعد چند دقیقه صدای کلید اومد و خیلی یهویی در باز شد و دو نفر جلوی در ایستاده بودن
"واندر و یه پسر جوون"
واندر شروع به صحبت کرد
_اوه لویی. عزیزم. خوبی؟ بهتر شدی؟
بلند شدم عصبی بودم من طرفو ذره ای نمی‌شناختم که احترامی براش قائل بشم. با عصبانیت جلو رفتم تا داد بیداد راه بندازم اما اون پسر نسبتا قد بلند جلوم ایستاد و منو به عقب هل داد
/هوی دستتو بکش به چه جراتی هولم میدی؟!
_لویی وای این همه تقصیر منه لطفا آروم باشین بیاین بریم پایین. میخوام ازت خواهش کنم چند دقیقه فقط بهم فرصت بدی و به حرفام خوب گوش بدی باشه؟
/چجوری میتونم آروم باشم وقتی هیچی نمیدونم؟ اصلا میدونین چند ساعته که اینجام؟؟ میفهمین من تو چه وضعیتی بودم؟ حتی هیچی هنوز نخوردم حالمم اصلا خوب نیست!
درواقع اونقدر هم بد نبودم. ولی واقعا عصبی بودم و نتونستم جلوی خودمو بگیرم.

واندر به آرومی گفت
_ای وای.. من خیلی معذرت میخوام واقعا متاسفم. لطفا منو ببخش. ام با.. با سایمون.. بیاین پایین.. لطفا
+پروفسور؟ حالتون خوبه؟ بزارین کمکتون کنم.
اون پسر که مشخص شده بود اسمش سایمونه سمت واندر رفت و دستشو گرفت.
تازه متوجه شدم اون پیرزن نسبت به دفعه اولی که دیده بودم خیلی خسته و ناتوان بنظر می‌رسید.
چیزی نگفتم و سرمو انداختم پایین و به سمت در رفتم. وقتی از کنارشون رد شدم سایمون دستمو کشید و گفت
+صبر کن باید باهم بریم!
/یه بار دیگه سعی کنی به من دست بزنی اون دستاتو میشکونم...
سایمون بهم پوزخندی زد و با فاصله نزدیکی به صورتم گفت
+آها. اونم با این قد کوچیکت؟ وقتی با یه هل کوچیک پرت شدی سمت درخت؟ نزدیک بود بی دلیل باعث مرگت بشم تامیلنسون!
بازومو از دستش کشیدم. اخمی کردم و عقب رفتم. سعی کردم حرفشو تحلیل کنم. راجب چی حرف می‌زد؟ کِی منو زده بود؟ شت اون.. اون گرگ.. سایمون بود؟؟؟
/راجب چی حرف میزنی؟!
_سایمون لطفا ادامه نده تو که شرایط اونو میدونی لطفا بس کنین..
واندر که به کمک نرده تخت ایستاده بود با صدای خیلی کمی گفت
سایمون اخمی کرد و سمت در رفت.
+دنبالم بیا
با اینکه اصلا ازش خوشم نمیومد ولی حس اعتمادی که بهش داشتم رو نتونستم نادیده بگیرم پشتش از اتاق خارج شدم اما لحظه برگشتم و رو به واندر گفتم
/پس شما چی؟ نمیاین؟
_میام اما اول شما برین منو یه چند لحظه تنها بزارین بعد سریع بهتون ملحق میشم
سری به نشانه تایید تکون دادم و به سمت پله های باریک انتهای راهرو رفتم
اون خونه بشدت قدیمی بود جوری که هرلحظه نزدیک بود روی سرمون خراب بشه
صدای قژ قژ پله های چوبی سکوت اونجا رو می‌شکست
سایمون کنار پنجره نزدیک در ورودی ایستاده بود و با اومدن من آروم به سمتم چرخید

PITTEL •L.S•Where stories live. Discover now