Part 4

159 55 52
                                    

از وسط جمعیت رد شدم تا به داخل قلعه برم.. از ترس دستام میلرزید. محض فاک این دیگه چیبود؟؟؟
انگار جن یا یه قاتل جلوم دیده بودم
اصن برای چی اینجوری نگام کرد؟؟!!
یعنی کسی جز من متوجه اون لحظه شده بود؟

بلاخره تونستم اون اتاق رو پیدا کنم.. یکم ایستادم تا تپش قلبم کمتر شه..
_اومدی لویی؟
اون خانم.‌. اوف یعنی مادرم یهو کنارم پیداش شد
با صدای آرومی گفتم
/ودف امروز چخبره؟! قلعه وحشته یا مدرسه؟
_چی گفتی؟
/هیچی.. آره اومدم باهم حرف بزنیم
مادرم که که سعی می‌کرد حرف قبلیمو تحلیل کنه، سرشو به نشونه تایید تکون داد
_آره آره ولی خب.. تو خیلی دیر اومدی وقتی برای حرف زدن نمونده چون قراره شما رو به خوابگاه موقت ببرن تا فردا برای مراسم آماده بشین.. من فردا اگر بتونم میبینمت باشه؟

تا اومدم حرفی بزنم یه بغل کوتاهی کرد و رفت. اخمی کردم
"یه مادر واقعا اینجوری رفتار میکنه؟"

سریع جلوشو گرفتم باید یه چیزی ازش می‌پرسیدم
/امم ببخشید.. چرا شما تنهایین؟.. یعنی پدرم کجاست؟
اون خانم *که از نظر من خیلی همیشه بیش از حد واکنش نشون می‌داد* چشماش پر از اشک شد و گفت
_لویی میشه لطفا بزاری من برم؟ من یه نامه ای توی چمدونت گذاشتم اونو بخون باشه؟
تعجب کردم سری تکون دادم و گذاشتم بره

سعی کردم ذهنمو بیشتر از این درگیر نکنم.. حوصله فکر و خیالای عجیب غریب نداشتم.. از یه پسر همسن خودم پرسیدم که خوابگاه کدوم سمته و بعد با کمی راه رفتن توی قلعه پیداش کردم.
البته بگم که دلیل دیر رسیدنم نگاه کردن به جزئیات پیتل بوده..
"لعنتی یه تیکه از بهشته"

نگهبان دم خوابگاه جلومو گرفت
+آهای چرا انقد دیر اومدی؟
/وا خب.. کارم طول کشید.
+میفهمی اینجا قوانین داره دیگه؟؟ از همون اول سرپیچی کردن عاقبت خوبی نداره.. حالا برگرد برو. قرار نیست بزارم بری داخل!
/هوی چه ربطی داره! کسی اینجا به من قوانین نگفته که تو بخوای ازم بازخواستش کنی.. حالا گمشو کنار

+حرف دهنتو بفهم چنان بلایی سرت میارم که به غلط کردن بیفتی پسرجون!
یقه منو گرفت و محکم هلم داد سمت دیوار
یعنی اولین روز من تو این مدرسه از این بدتر هم میشد؟

عصبی شده بودم بابت همه اتفاقایی که پیش اومده بود..
دستمو مشت کردم و آماده بودم بزنم توی فکش که..

+تامی چیکار میکنی بکش عقب!
و لحظه ای بعد اون پسره لیام بود که جلوی اون عوضی ایستاد تا با من کاری نداشته باشه..

+برو کنار لیام سعی نکن تو هم رو مخم باشی!

لیام اونو گوشه ای برد و آروم بهش چیزی گفت. اونم همونجور که با اخم و چشم های عصبی منو نگاه می‌کرد با حرف لیام کمی تو فکر رفت و بعد بیخیال شد و سرشو تکون داد
+پس زودتر از جلوی چشمم دورش کن
لیام سمتم اومد دستمو گرفت و داخل خوابگاه موقت برد.

PITTEL •L.S•Where stories live. Discover now