Part 22

51 18 26
                                    





سالن نمایش؟ اینجا رو بیشتر شبیه یه کلاب کرده بودن چه برسه یه جشن ساده به اسم افترپارتی!

بخش پشتی سالن تاریک تر بود و جلو نزدیک سن نورپردازی زیادی کرده بودن.. دی‌جی برای سرگرم کردن بچه ها خفن‌ترین آهنگ هارو انتخاب کرده بود ولی با این حال همه جلوی سن جمع شده بودن و منتظر اجرای اصلی زیام بودن...

لویی هم از سایمون یاد گرفته بود که زیام صداشون کنه.. انقد سایمون این اسم رو تکرار کرد که برای همشون عادی شده بود...

دور تا دور پر از میز بود که روشون انواع مشروب و ویسکی و وودکا دیده میشد... وسط رو مخصوص رقصیدن آماده کرده بودن و برای اولین بار لویی بچه های مدرسه رو انقد راحت و صمیمی میدید... جوری که همه توی حال و هوای خاصی بودن و موقع رقصیدن خیلی راحت خودشونو به هم می مالیدن..

لویی و سایمون دومین شات رو با یه دست بالا گرفتن و باهم سر کشیدن... طعم تلخ ویسکی اصلا برای لویی مهم نبود و فقط دلش میخواست امشب از هر صدای اضافه‌ی تو مغزش خلاص بشه...

فضا خیلی گرم بود و گرم‌تر می‌شد وقتی که نیک خودشو هی به لویی نزدیک میکرد.. هرچند لویی اجازه نمی‌داد بیشتر از حد کاری بکنه و خود نیک هم اینو فهمیده بود اما پسره پررو مگه ازش جدا میشد؟ از وقتی رسیده بودن بهش چسبیده بود.. حتی سایمون هم از دستش روانی شده بود انقد که حرف میزد...

+میدونی که درواقع به سن قانونی برای مشروب خوردن نرسیدی؟ ولی با این حال تا الان هم خیلی خوب تحمل کردی و مست نشدی..

/نیک میشه فقط یه ثانیه حرف نزنی؟ دارم خل میشم از دستت..

+باشه باشه ساکت میشم.. ولی به شرطی که بیای بریم وسط برقصیم..

/من یه بار باهات رقصیدم.. بار دوم این اشتباهو نمیکنم..

به خاطر نور پردازی زیاد سالن سر لویی تیر میکشید و واقعا تعادل خوبی توی ایستادن نداشت.. خودش نمیدونست به خاطر زیاده‌روی توی مشروب خوردنه یا کلا حالش بده...

+خیلی خب نرقص! حداقل بیا بریم جلوی سن الان دوستات اجرا دارن نمیخوای از نزدیک ببینی؟

دلش خیلی میخواست که جلو بره.. ازاونجایی که هنوز هری رو ندیده بود شاید اون جلو ميتونست پیداش کنه.. واسه همین روبه نیک که منتظر جوابش بود گفت

/اگه بهم سیگارتو بدی میام! اگه نه که همینجا راحتم..

+واقعا پسر بدی هستی تاملینسون ولی کی گفته من عاشق این رفتارت نیستم؟ بیا بریم..

لویی چشم غره ای بهش رفت و دستای نیک رو که به سمتش دراز شده بود گرفت.. وقتی پشت سرش از بین همه رد میشدن هم نیک دستاشو ول نکرد‌‌‌...

PITTEL •L.S•Where stories live. Discover now