Part 17

108 39 45
                                    

⭐یادتون نره:))

یه سری سخنرانی درمورد زندگی و موفقیت های پروفسور واندر توی پیتل جلوی همه مهمان ها انجام شد.. مثل دفعه قبل اون مجری که فامیلیش پارکر بود روی صحنه بود و کیلیا کنارش روی صندلی و بعد مدیران و استادان اصلی پشت سرش نشسته بودن...

هری و آدام هم کنار همدیگه اون سمت مجری ایستاده بودن.. واقعا نمیدونم نقش اون پسره ی عنتر اونجا چیه..

توی جلوترین ردیف به ترتیب سوفیا سایمون من و زین کنار هم نشسته بودیم.. اطرافمون هم فامیلای نزدیک پروفسور بودن..

صحبت های پارکر که تموم شد از هری خواستن تا اون هم چند کلمه حرف بزنه...

هری وقتی پشت میکروفون قرار گرفت لحظه ای به برگه ای که دستش بود و بعد به من خیره شد.. خیلی آروم سرمو براش تکون دادم و حتی با این فاصله زیاد بینمون اون حس دلگرمی و اعتماد و رو سعی کردم بهش برسونم..

~سلام به همه.. اول تشکر میکنم از اینکه امروز با ما در مراسم همراه بودید.. سخته که بخوام با کلمات میزان ناراحتی خودمو بگم.. پروفسور زنی شجاع و مهربون برای هممون بود.. مدرسه پیتل هیچوقت تلاش و زحماتی که پروفسور براش کرد رو فراموش نمیکنه... ما همیشه به یادت میمونیم.. همچنین به سوفیا نوه گرامیشون و همه آشنایان تسلیت میگم..

بعد از تموم شدن سخنرانیش از پشت میکروفون کنار رفت و پارکر ادامه حرفاشو زد و آخر از سوفیا و مامانش خواست تا به صحنه بیان و چند کلامی صحبت کنن..

اون لحظه به زین و بعد به سایمون نگاه کردم تا ببینم که اونا چه ری‌اکشنی دارن.. چون سوفیا قبلش به ما گفت نمیزاره که مادرش حرفی بزنه..

یکمی هممون استرس داشتیم.. وقتی که مادرش از سکو بالا رفت سوفیا کنار تابوت پروفسور که جلوی همه جمعیت بود ایستاد و بعد چند دقیقه دولا شد و پیشونی پروفسور رو بوسید..

مامان سوفیا انگار با این حرکت خیلی خجالت کشیده بود که چرا خودش اینکارو انجام نداد.. سریع حالت گریه کردن به خودش گرفت و راهی که رفته بود رو برگشت تا سوفیا رو بغل کنه..

دلم خنک شد وقتی دیدم سوفیا جلوی همه بدون توجه به اون از کنارش رد شد و بالای سکو رفت..

پشت میکروفون ایستاد و بعد مکث کوتاهی با صدایی که هیچ لرزشی نداشت روبه جمعیت گفت

_درد از دست دادن نزدیک ترین آدمی که از بچگی باهاش بودم رو نمیتونم با کلمات بیان کنم.. تنها چیزی که الان میتونم بگم و امیدوارم که مادربزرگم، همه کسی که داشتم بشنوه، اینه که مادربزرگ متاسفم که زندگی همیشه با تو مهربان ترین نبود خوشحالم حالا بالاخره در آرامش هستی..

مامان سوفیا که پشت سرش رو سکو رفته بود با دیدن اشک هایی که سوفیا بعد سخنرانیش می‌ریخت هیچ حرکتی نکرد..
فقط هری بود که سریع سمتش رفت و با گذاشتن دستاش روی کمرش اون رو بغل کرد..

PITTEL •L.S•Where stories live. Discover now