⭐
~چی؟! معلوم هست داری چی میگی؟؟؟
+قربان هرچی که به من دستور دادن به اطلاعاتون...
~خفه شو! چه زری داری میزنی؟؟! یعنی چی بردنش؟؟ چرا.. چرا انقد دیر به من گفتین؟! من مدیر این مدرسه ام بدون اجازه من دانش آموزمو کجا بردین ها؟؟؟ من صاحب اصلی اینجام متوجه هستین یا نه؟؟!! همتونو اخراج میکنم! شما گوه خوردین حرومزاده های عوضی!+قربان آروم باشین مادرتون گفتن باهاتون صحبت میکنن..
~بسه! خفه شو انقد حرف نزن! الان که هنوز اینجاست دیگه؟ نمیتونین واقعا برده باشینش.. بگو که اینجاست..
هری سردرگرم دور اتاق میچرخید.. دائم موهاشو با حرص عقب میداد.. این حرکتی بود که هروقت خیلی استرس داشت بیشتر انجام میداد..
وقتی دید که اون سرپرست سرش پایینه و حرف نمیزنه با عصبانیت جلو رفت و یقه اون پسرو گرفت
~چرا لال شدی عوضی؟! جواب منو بده!+قربان خواهش میکنم..
اون سرپرست از اولش هم پشیمون بود که چرا دستور کیلیا رو قبول کرده..
هری بی توجه بهش هلش داد و اون بدبخت روی زمین افتاد.. با عجله بیرون رفت.. به هیچکس و هیچی اهمیت نمیداد.. انگار هنوز باورش نشده بود چه اتفاقی افتاده.. یعنی چی کیلیا لویی رو تبعید کرده؟ اصلا زیرزمین اینجا رو برای کی ساخته بودن؟!
~وای خدایا دارم روانی میشم...
تند تند پله هارو پایین میرفت.. یعنی ممکنه پسرش هنوز نرفته باشه؟ با خودش فکر میکرد که بیخودی نگرانه.. حتی اگه اونو از اینجا برده باشن اون مدیره و هروقت دستور بده هرکاری براش میکنن.. حتی مادرش هم جرأت نداره از اون سرپیچی کنه!
به محض اینکه به ورودی ساختمون رسید سایمون رو دید که با چند تا از نماینده ها و سرپرست درگیر شده بود..
+برید گمشین کنار! فاک به همتون! ولم کنین من میخوام با مدیر اینجا صحبت کنم! اصلا آقای کاول کجاست؟ دوست منو کجا بردین جواب بدین!از قیافه سایمون کاملا معلوم بود که چقد نگران و آشفته اس.. اون میخواست که به طبقه بالا بیاد تا بتونه با مدیریت حرف بزنه اما اون نگهبان های کوفتی جلوشو گرفته بودن و اجازه ورود نمیدادن..
سوفیا چند قدم اونطرف تر ایستاده بود و هر از چند گاهی اسم سایمون رو صدا میزد.. میترسید که یه وقت دعوا راه بندازه..
وقتی هری وارد سالن شد سوفیا اونو دید و با صدای بلند گفت
_آقای استایلز!سایمون اول به سوفیا و بعد به دنبال هری گشت به محض دیدن اون با خوشحالی گفت
+آخ هری.. آقای استایلز اومد.. ببین حالا میتونی ولم کنی.. وای برو کنار میگم!~بسه کافیه! این چه وضعیتیه راه انداختین! چطور جرأت میکنین با دوستای من اینجوری رفتار کنین؟؟! زود از جلوی چشمام گمشین وگرنه مدرسهرو روی سرتون خراب میکنم!
YOU ARE READING
PITTEL •L.S•
Fanfiction"پیتل" بزرگترین مدرسه ناشناخته جهان.. ☆لویی یه جایی دور افتاده بهوش میاد و میفهمه حافظشو از دست داده.. اون دانش آموز یکی از مدارس ماورالطبیعی جهانه که هری استایلز مدیر اونجاست.. لویی هیچکس رو به یاد نمیاره تا اینکه اولین روز با دیدن هری یه اتفاقی بر...