⭐
سعی کردم خیلی تو ظاهر نشون ندم چقد بابت این پیشنهاد هیجان دارم.. هری لبخندی بهم زد و آروم گفت
~ممنونم که اجازه دادی..
هرچی بیشتر به چشماش نگاه میکردم بیشتر غرق گذشته میشدم..تا جایی که با صدای بچه ها خودمو جمع و جور کردم و سرمو برگردوندم..
+خب الان باید چیکار کنیم؟
~من باید برم آقای کلارک رو تو کتابخونه ببینم.. نمیدونم چقد کارم طول میکشه ولی سعی میکنم زودتر تمومش کنم.. شما هم تا وقتی من برگردم اینجا بمونین و بیرون نیاین.. لیام تو هم تو راهرو وایستا و حواست باشه کسی این سمتی نیاد.. خواهشا سر و صدا نکنین چون صداتون تا راهرو میاد..بچه ها سری تکون دادن و به کلاس برگشتن
هری نگاهی به من انداخت و بعد از خدافظی از اونجا دور شد
نمیدونم چرا ولی سریع پشتش رفتم و دستشو گرفتم/مطمئنی که برمیگردی؟
با تعجب اول به من نگاه کرد و بعد به دستامون..
رفتم دستمو بردارم که محکم تر گرفت و آروم نزدیک گوشم گفت
~اگه میخوای مطمئن بشی با من بیا..هلش دادم و ازش فاصله گرفتم.. اخمام توی هم رفت و گفتم
/نه.. معلومه که نه... من... میرم پیش بقیه.. مراقب باشهری آروم عقب رفت و از دیدم پنهان شد.. چند دقیقه اونجا ایستادم تا اینکه لیام پیشم اومد
+هی لویی اینجا چیکار میکنی برو تو کلاس.. خطرناکه..
/لیام میتونی به بچه ها بگی من میرم پیش هری؟ زود برمیگردیم اوکی؟
منتظر جواب لیام نموندم و سریع از اونجا وارد راهرو اصلی شدم..با دقت از دید چند نماینده قایم میشدم.. وقتی بلاخره به کتابخونه رسیدم آروم در رو باز کردم و رفتم داخل..
هری انتهای کتابخونه روی میزی نشسته بود و روبه روش یعنی پشت به من آقای کلارک با جدیت تمام داشت موضوعی رو برای هری توضیح میدادهری فورا منو از اون فاصله دید و چشماش گرد شد.. یکمی هول کرده بود سعی میکرد با جواب دادن به آقای کلارک اونو مشکوک نکنه..
خندم گرفته بود و نمیدونستم چرا دلم میخواست یکمی اذیتش کنم
آروم نزدیکشون شدم..
هری کم مونده بود سکته کنه.. دائم با اشاره ابروهاش بهم میگفت جلوتر نیام.. اما همونجور که نخودی میخندیدم و دستمو روی دهنم گذاشته بودم تا صدام در نیاد از کنار قفسه ها رد میشدم که یهو آقای کلارک نگاه عجیبی به هری انداخت و برگشت ببینه به چی نگاه میکنه
+آقای استایلز به من گوش میدین؟سریع پشت قفسه ها قایم شدم و صدای هری که هول کرده بود رو میشنیدم
~آقای کلارک من کاملا گوشم به شماست.. حرفاتونو کامل شنیدم نگران نباشین من پیگیری میکنم..
+بازم ممنونم شما نباشین نمیدونم کی میخواد با مادرتون مسائل رو درمیون بزاره..آقای کلارک از جاش بلند شد و با هری دست داد
+من دیگه میرم ببخشید وقتتونو گرفتم. اینجا رو مثلا این پسره تمیز کرده که انقد بهم ریختس..
YOU ARE READING
PITTEL •L.S•
Fanfiction"پیتل" بزرگترین مدرسه ناشناخته جهان.. ☆لویی یه جایی دور افتاده بهوش میاد و میفهمه حافظشو از دست داده.. اون دانش آموز یکی از مدارس ماورالطبیعی جهانه که هری استایلز مدیر اونجاست.. لویی هیچکس رو به یاد نمیاره تا اینکه اولین روز با دیدن هری یه اتفاقی بر...