part 22 🔞

179 30 10
                                    

- شصت و نه..
با تعجب نگاهش را به چشم های شیطون ییبو دوخت، این پسر همیشه قابلیت این را داشت که او را شگفت زده کند.
هیچوقت همه‌ی حدسیات ژان درباره‌ی عکس العمل های ییبو نسبت به موضوعات مختلف درست از آب در نمی‌آمد، اما جالبیش دقیقا همینجاست که ژان عاشق این است که ییبو به مرور و کم کم خود را جلویش نمایان کند..
انگار کتاب "شناخت وانگ ییبو" بی‌نهایت صفحه داشت و ژان بی مهابا حاضر بود که کل زندگی‌اش را صرف ورق زدن آن کند.
- الان منتظر ریکشن منی؟!
ییبو با لبخندی که بیشتر از چند دقیقه‌ی پیش کش آمده بود سرش را بالا و پایین کرد.
ژان پوزخندی زد و با زبان، لبش را تر کرد.
- تو تاپ میشی یا من؟!
صورتش را در گودی گردن ژان مخفی کرد، بوسه های ریز و درشت را به سمت گوشش پیش برد و آروم لب زد.
- من..
با فشار زیادی باسن ییبو را چنگ زد و از روی صندلی بلند شد تا روی تخت تک نفره‌ی نزدیک تر بروند.
- آیییییی..خیلی بد عادت شدی نسبت به گوشت این قسمت..حتی اگه سکسم نکنیم همش درد دارم از بس فشارشون میدی بی دلیل..
ژان در جواب از آن پوزخند های صدا داری زد که خودش دنیایی حرف بود، انگار میخواست بفهماند که گله و شکایت ییبو واقعا تاثیری روی این قضیه ندارد یا حتی شرایط را برایش بدتر هم می‌کند!
- بیا..باز از این پوزخندای بد زدی..با این که نمی‌دیدمت ولی صداش ترسناک بود..
روی تخت خوابیده بودند و ژان در حالی که سرش را داخل تیشرتش فرو کرده بود و کیس مارک های ریز و درشت می‌کاشت، روی او بود.
- آییی..آخخخ..ژااان..آروم ترر..
پاهایش زیر بدن ژان وول می‌خورد ولی دریغ از یه عکس العمل به کارش ادامه می‌داد. ییبو احساس می‌کرد کل تنش کبود شده انقدر که می‌سوخت.
همراه با پس گردنی که از روی تیشرت به ژان زد، با دست دیگر بالای آن را کشید تا نگاهش کند.
- چرا مثل کرم رفتی اونجا داری کرم میریزی؟ بیا بیرون درش بیارم بعد ادامه..
ژان سریع از داخل تیشرت بیرون خزید و قبل از حرف زدن، لبش را خیس کرد.
- پس درش بیار..
ییبو با شیطنت جلو رفت و تیشرت ژان را درآورد.
- اول تو..
ژان خندید و کامل لخت شد، خیلی عجله داشت تا بدن لخت ییبو را بین دستانش بگیرد. انگار تازه متوجه شده بود که چقدر دلتنگ است..
ییبو سریع تیشرتش را در آورد و با تعجب به قرمزی های سینه و شکمش نگاه کرد.
- چجوری تو این وقت کم انقدر کار انجام دادی؟!
با حرف ییبو احساس رضایت زیادی حس کرد و با چشم هایی که می‌خندید روی تخت هلش داد تا دراز بکشد. سمت شلوارش رفت و خودش آن تیکه پارچه‌ی مزاحم را به گوشه ای پرت کرد، ابرویی بالا انداخت و از روی باکسر دستی به عضو دوست پسرش کشید.
- خوبه خوبه..کاملا آماده ای برای پوزیشن مورد علاقت!
چشم غره ای رفت و باکسرش را در آورد.
- پوزیشن مورد علاقم نیست..فقط دلم میخواد امتحانش کنم..
عضوش را در دست گرفت و کمی آن را لیسید. ییبو به خودش پیچید و ناله‌ی آرومی از بین لبهایش خارج شد.
- هومممم..منم تا حالا انجامش ندادم..پس زودتر پاشو برو پایین از روی تخت..قرار بود تو تاپ باشی..
ییبو با نارضایتی و پوکر نگاهش را به ژانی که دست از لیسیدن کشیده بود داد.
ژان با خنده اسپنکی بر روی رون پایش زد.
- مثل توله سگا نگام نکن..چند ثانیه دیگه باز قراره بیاد تو دهنم..
ییبو با شنیدن جمله‌‌ی بی پروای او با خجالت از روی تخت بلند شد و نگاهش را به ژانی که کاملا روی تخت به کمر دراز کشیده بود داد.
الان باید چیکار می‌کرد؟ برعکس میرفت روی ژان می‌خوابید؟ چرا فکر اینجایش را نکرده بود که قرار است از خجالت آب شود وقتی برعکس روی او قرار بگیرد؟
ولی آنها که خیلی کار های خجالت آوری کرده بودند پس چرا این سری کمی استرس داشت؟ شاید به اندازه کافی تحریک نشده بود؟ یا چون اولین باری بود که بدون خوردن الکل این کار را انجام می‌دادند بیشتر خجالت می‌کشید؟ الان نه تنها بی پروا نبود بلکه کمی افکار منفی در سرش می‌گذشت، انگار قرار بود نابلد عمل کند..باورش نمی‌شد بعد از دیدن کلی فیلم برای تمرین کردن هنوزم می‌ترسید درست انجامش ندهد.
- ییبو؟! چرا خشکت زده؟!
به خودش آمد و سمت تخت رفت، آنقدری جلو رفت که ساق پاهایش با تخت برخورد کند ولی روی تخت نرفت.
- میگم چیزه..
ژان پوفی کرد. انگار با دیدن چهره اش افکارش را حدس زده باشد، قبل از تمام شدن جمله‌اش دست ییبو را کشید تا رویش بیفتد.
- هی..چیکار میکنی؟ بازوم داشت میرفت تو شکمت..
ژان لبخند زد و گونه اش را نوازش کرد.
- توله..
ییبو همان طور که روی ژان لش کرده بود و از نوازش شدن لپ هایش لذت می‌برد هوم کشداری گفت.
- برعکس شو..
- نه..
- چرا؟
- بیا همون عادی انجامش بدیم..این خیلی خجالت آوره..
ژان با خودش فکر کرد ییبو بیشتر از خجالتی بودن هورنی است پس باید دلیل دیگری داشته باشد.
امکان داشت چون این سری با قبل فرق می‌کرد و قرار نبود بیشتر کارها را در حین رابطه ژان به تنهایی انجام دهد او کمی احساس خطر می‌کرد که نکند خوب عمل نکند؟!
قرار نبود امشب به راحتی ازش بگذرد، حق نداشت یه همچین ایده‌ای را در ذهن هایشان پرورش دهد و فرار کند.
- عشقم...
ییبو فارغ از دنیا چشم هایش را بسته بود و اجازه داده بود ژان نوازش‌اش کند.
- هوممم..
با لحن کاملا جدی جمله اش را به زبان آورد.
- اگه الان برعکس روم نخوابی من میرم روت و مطمئن باش اونی که رو قرار می‌گیره قشنگ تر می‌تونه دهن اونی یکی رو به فاک بده..
ییبو چشم هایش را باز کرد و با تعجب آب دهانش را قورت داد، چرا همیشه همینطوری می‌شد؟ ییبو پیشنهاد های بی شرمانه می‌داد و اون کسی که اول تا آخر رابطه خجالت می‌کشید هم خودش بود!
آروم برعکس شد و زانو هایش را دو طرف سر ژان قرار داد.
کامل عضو ییبو را داخل دهانش فرستاد و شروع به لیسیدن کرد. ییبو لحظه‌ای از هجوم این همه لذت به بدنش شوکه شد. اصلا فکر نمی‌کرد بلوجاب در این پوزیشن متفاوت باشد، خیلی فوق العاده بود..
- آهههه..فاااک...ژان گه زبونت...خیلی خوبههه..آهه..
بدون لحظه ای تردید عضو ژان را در دست گرفت و شروع به پمپ کرد، انگار دیگر کوچیک ترین جایی برای فکر کردن تو مغزش نبود فقط و فقط دلش می‌خواست همچین لذتی را به ژان هم بدهد..هرچقدر می‌توانست..هرچقدر که در توانش بود..
نفس های ییبو تند شده بود و ترجیح داد به جای این که اجازه دهد صدای ناله از دهانش خارج شود عضو ژان را وارد دهانش کند.
جو عجیب و متفاوتی تو اتاق حاکم بود، هیچکدام حتی اگر می‌خواستند هم نمی‌توانستند با صدای بلند ناله کنند و صدای خفیفی که از دهانشان خارج می‌شد در جا خفه می‌شد. به نحوی برای سکس تو خوابگاه بهترین گزینه‌ی ممکن بود.
ییبو با هر کدوم از دست هایش رون ژان را بغل گرفته بود و می‌تونست چنگ خوردن باسنش توسط دست های ژان را حس کند.
نمی‌دونست چطور توضیح دهد ولی عاشق مواقعی بود که ژان باسنش را فشار می‌داد انگار با هر زور و فشار حس تملک و قدرتش را نشان می‌داد و لعنت به این موقعیت که مرور این حس، صد برابر بیشتر تحریکش می‌کرد.
چند دقیقه بعد ژان هم بعد از ییبو کام شد. هر دو روی تخت نشستند و از کنار تخت دستمال کاغذی برداشتند تا مایع داخل دهانشان را تف کنند.
همزمان نگاهشان به هم گره خورد و زدند زیر خنده.
- وااو این دیگه خیلی باحال بود..
خنده از لب ژان جدا نمی‌شد، لپ ییبو را کشید و با تحسین گفت.
- توله این خیلی فوق العاده بود..تو خیلی فوق العاده بودی..
ییبو با غرور نگاهش کرد، به نظر خودش هم خیلی خوب عمل کرده بود. توانسته بود از تکون های پای ژان آن را حس کند، مثل این که دیدن فیلم ها آنچنان بی تاثیر نبوده!
تو بغل ژان نشست و انگشتانش را داخل موهای پرپشت او حرکت داد.
- دلم نمیخواد برم روی تخت جدا بخوابم..
سرش را روی شانه ییبو گذاشت و همزمان خمیازه ای کشید.
- ولی من خیلی خوابم میاد..
ییبو با لطافت شقیه‌ی دوست پسرش را بوسید.
- می‌دونی چی دلم میخواد؟ دلم میخواد یدونه تخت دونفره‌ی خیلی بزرگ و کینگ سایز بگیرم برای خونمون..اینجوری دیگه واقعا راحت می‌شیم..خوب نیست؟
-هوممممم...
ییبو لبخندی به چهره‌ی نیمه هوشیار ژان زد، با انگشت‌اش شکل های فرضی روی لپ اش می‌کشید.
- خیلی دوست دارم ژان گه..
وقتی جوابی ازش نشنید مطمئن شد خوابیده، آروم از روی تخت پایین رفت و بعد از انداختن پتو روی معشوقه اش لبهایش را آرام بوسید.
خوابش نمی‌آمد پس تصمیم گرفت قبل از خواب دوش مختصری بگیرد تا بلکه زودتر خوابش ببرد.
.
.
.
بعد از دیدن مسابقه‌ی پر آب و تاب فوتبال هنوز هیجان زده بود و قلبش تند می‌زد.
دوباره از پشت برای چند ثانیه کوتاه او را محکم بغل کرد.
- مبااارکت باشههه..میدونستم تیمتون می‌بره..
لبخندی زد و دستش را دور شانه ییبو انداخت. بالاخره مسابقه ای که این همه برایش تمرین کرده بود را از سر گذرانده بود.
- آره ولی اصلا انتظار نداشتم انقدر قوی باشن..راحت نبردیم..
ییبو با یاد آوری چیزی خم شد و با نگرانی جلوی ژان زانو زد.
- راستی زانوت چطوره؟ هنوز درد میکنه؟!
ناخودآگاه با برخورد دست ییبو به زانو اخم هایش در هم رفت ولی دردش طوری نبود که نتواند راه برود پس چیزی نگفت.
- خوبم..چیزی نیست..
سریع بلند شد و دست ژان را هنگام راه رفتن گرفت.
- ولی خیلی بهش فشار نیار عزیزم وزنتو بنداز روی من..
ژان همزمان با گرفتن دست‌اش بی صدا خندید و در دلش گفت "مرد کوچولوی من".
- راستی ژان گه کِی می‌تونیم بریم خونمونو ببینیم؟!
ییبو با ذوق سمت او برگشت که درحال فکر کردن، خط کمرنگی بین ابروهایش افتاده بود.
- دو روز دیگه تقریبا..
تند تند سرش را به معنای فهمیدن تکان داد و دست ژان را محکم تر گرفت. کمی حرفش را مزه مزه کرد و در آخر به زبان آورد.
- میگم ژان..پول رهن رو از کجا آوردی؟ مگه نمی‌گفتی دوست ندارم از بابام بگیرم؟ نکنه بخاطر من به بابات رو انداختی؟
ییبو منتظر جواب، خیره به نوک کفش های در حال حرکتش بود. هیچ دلش نمی‌خواست ژان بخاطر او کاری کند که با قواعدش جور نیست.
متوجه شده بود که آقای شیائو فرد سخت گیر یا خسیسی نیست فقط ژان دوست داشت هرچه زودتر مستقل شود.
- خب اولش میخواستم بخرمش ولی خب پولم کافی نبود..تصمیم گرفتم رهنش کنم تا وقتی که شرایطش جور بشه که بخرم..
ییبو با سر نشان داد که متوجه شده و دیگر چیزی نگفت اما ژان قانع نشده بود.
تنه ای به ییبو زد و با شوخی گفت.
- چته؟ فکر می‌کنی پول رهن خونه رو نداشتم؟!
چشم غره ای بهش رفت.
با این که حسابی سردش بود ولی دلش نمی‌آمد در حین این مکالمه دستش را از دست ژان بیرون بکشد تا در این هوای سرد کتش را محکم تر ببندد پس ترجیح داد کمی بیشتر سوز سرما را تحمل کند.
- من می‌دونم ته بی پولی تو با آدمای دیگه فرق داره..تو اگه خودتو بتکونی باز یه مقدار پول ته جیبت میمونه..ولی اونجا خونه هاش گرونه..صرفا دلم نمیخواد تو دردسر بیوفتی..
ژان نفس عمیقی کشید که بخاطر سرما سریع پشیمان شد.
تک سرفه ای کرد و جواب داد.
- دردسری نیست، راستش یه دوستی دارم که تو کار خرید و فروش ماشین های گرون قیمته..
کمی مکث کرد، دست اش را از دست ییبو خارج کرد و او را روبه روی خود کشید.
- پس از اون دوستت قرض کردی؟!
ژان با لبخند دماغ قرمز شده‌اش را کشید، زیپ کت‌اش را محکم بست و دوباره دستش را گرفت.
- نه..
ییبو بخاطر توجه‌ی چند لحظه پیش ژان قند تو دلش آب شد، با توجه‌ی کمی که به مکالمه داشت پرسید.
- پس چی؟!
- اسب سیاهمو فروختم..
ناخودآگاه پاهای ییبو از حرکت افتاد، وسط پیاده رو ایستاد. چیزی که می‌شنید را باور نمی‌کرد، ژان ماشین‌اش را فروخته بود؟ ولی او که عاشق آن هوندای مشکی رنگ بود!
با قیافه‌ی شکه شده و کمی بغض نهفته داخل گلویش لب زد.
- چرا اینکارو کردی؟ می‌تونستیم بیشتر صبر کنیم..من بعد از مدرسه میرفتم پیش مین اگه یه کار پاره وقتم می‌گرفتم باعث می‌شد کمتر خونه باشم...توام خونه‌ی مامان بابات می‌موندی..هر موقع که پولشو داشتیم انجامش می‌دادیم تو..تو..خیلی ماشینتو دوست داشتی..
ژان جلو رفت و او را در آغوش گرفت، خیلی وقت بود که در فضاهای عمومی برای با هم بودن احساس بدی نداشتند.
- آره درسته ولی نه به اندازه‌ای که تورو دوست دارم..
با بغض و صدای خفه شده در آغوشش نالید.
- ژااان..اینطوری نکن..انقدر خوب نباش..
حلقه‌ی دست‌ش را محکم تر کرد.
- دوباره ماشینو میخریم..الان ذوق زندگی کردن کنارتو دارم...تازه همش که بخاطر تو نیست بخاطر خودمم هست منم دلم میخواد با تو زندگی کنم..
با خنده ادامه داد.
- تازه من سود بیشتری قراره ببرم..یادمه یه بار گفتی آشپزیت خوبه..محض اطلاعت من هیچی بلد نیستم بپزم..
ییبو ریز خندید.
- پس اولین شام تو خونمون با من..چی دوست داری بخوری؟!
ژان کمی فاصله گرفت تا بهتر نگاهش کند، دیگر خبری از حال بد نبود فقط چشم ها برق می‌زدند.
- بزار ببینم..امممم..داپلینگ بلدی؟
ییبو سریع دستهایش را بهم کوبید.
- خیلی عالی..بهترین داپلینگ عمرتو می‌خوری..البته یه اخطاری بدم...اگه بدتم بیاد مجبوری دوسش داشته باشی..چون با عشق پخته میشه..
انگشت هایش را بالا گرفت و نشان ژان داد.
- از اینا عشق میریزه تو غذا..
پسر بزرگتر با دیدن حالتش زد زیر خنده، هنوز نمی‌فهمید که چگونه می‌توانست انقدر بامزه باشد؟!
- شاید تو رو پیچیدم و داپلینگت کردم...اینم اخطار من بود..
ییبو پوزخندی زد.
- زورت بهم نمیرسه..این روزا کلی قوی تر از قبلم..
ژان خواست جواب دهد که با خطاب شدن ییبو توسط مردی آن طرف خیابان توجه اش جلب شد. از ییبویی که با تعجب نگاهش می‌کرد پرسید که او کیست و وقتی متوجه شد لیو وی آن طرف تر برای ییبو دست تکان می‌دهد شکه شد.
- ییبو نمی‌خوای بری اون طرف خیابون؟
قبل از این که آن دو تکان بخورند، پدرش به سمتشان آمد. ییبو ناخودآگاه دست ژان را گرفت و نفس عمیقی کشید.
ژان با تعجب به حرکاتش نگاه کرد به نظر می‌رسید یه چیزی این وسط عادی نیست.
اما در ذهن ییبو تنها یه چیز می‌گذشت، جواب آزمایش در چند روز آینده به دستشان می‌رسید و حتی اگر او پدرش می‌بود زمانی ترجیح می‌داد وارد زندگی‌اش کند که با رابطه‌‌اش مشکلی نداشته باشد.
لیو وی جلو آمد و سلام کرد.
ژان کاملا مودبانه جلو رفت و با او دست داد اما قبل از اینکه فرصت معرفی خود را داشته باشد ییبو بین حرفش پرید.
- ژان گه..دوست پسرم..



خب خب بچه ها جون اول یه عذر خواهی بکنم برای هفته‌ی قبل که آپ نشد..به مهربونی خودتون ببخشید..🥺🤝🏻
دوم این که امیدوارم از این پارت لذت برده باشید..و همینطور داریم به پارت پایانی نزدیک می‌شیم..🥲🤌
سومم که می‌دونید بوس به کله هاتون🥺❤

PERTAIN TO YOU! (Complete)Where stories live. Discover now